خاطرات کاغذی

رابینسون کروزوئه

خاطرات کاغذی

شنل ‌قرمزی

دختر کوچکی که با سبدی پر از نان خانگی و کیک میوه ای می خواست به دیدن مادر بزرگش برود. او که برای رفتن به خانه مادربزرگ باید از جنگل می گذشت در میانه راه با گرگ بدجنس مواجه شد،گرگ خیلی دلش می خواست شنل قرمزی را یک لقمه چپش کند اما از ترس هیزم شکن و سگش که در همان حوالی بودند جرات نکرد،پس خیلی دوستانه به دخترک نزدیک شد و بعد از چاق سلامتی متوجه شد که شنل قرمزی می خواهد به خانه مادربزرگش در وسط جنگل برود،پس تصمیم گرفت برای اینکه شانس خوردن مادربزرگ ونوه راازدست ندهد هرچه زودترخودش را به خانه مادربزرگ برساند.
دختر کوچکی که با سبدی پر از نان خانگی و کیک میوه ای می خواست به دیدن مادر بزرگش برود. او که برای رفتن به خانه مادربزرگ باید از جنگل می گذشت در میانه راه با گرگ بدجنس مواجه شد،گرگ خیلی دلش می خواست شنل قرمزی را یک لقمه چپش کند اما از ترس هیزم شکن و سگش که در همان حوالی بودند جرات نکرد،پس خیلی دوستانه به دخترک نزدیک شد و بعد از چاق سلامتی متوجه شد که شنل قرمزی می خواهد به خانه مادربزرگش در وسط جنگل برود،پس تصمیم گرفت برای اینکه شانس خوردن مادربزرگ ونوه راازدست ندهد هرچه زودترخودش را به خانه مادربزرگ برساند.
کد خبر: ۱۴۳۷۹۲۶
نویسنده مریم فلاح

بعد از اینکه مرحله اول نقشه اش یعنی خوردن مادربزرگ عملی شد با پوشیدن لباس های او روی تخت خواب و زیر لحاف مادربزرگ در انتظار شنل قرمزی ماند. وقتی شنل‌قرمزی به خانهٔ مادربزرگ ‌رسید،متوجه ‌شد قیافهٔ مادربزرگش تغییرکرده‌،‌پرسید:«مادربزرگ چه صدای کلفتی داری!،چه چشم‌های بزرگی داری!، چه گوش‌ها و دست‌های بزرگی داری! چه دندان های بزرگی داری؟! و گرگ پاسخ ‌داد:«تا بهتر به تو خوشامد بگویم،بهتر ببینمت، بهتر صدایت را بشنوم، بهتر بغلت کنم، تا بهتر بخورمت و...» بعد ازتخت بیرون ‌پرید و...
 
شنل ‌قرمزی، (به فرانسوی: Le Petit Chaperon rouge) یک قصه فولکلوریک اروپایی است که تاکنون کارتون های متعددی از آن ساخته شده است. این قصه اول بار توسط «شارل پرو» نویسندهٔ فرانسوی در قرن هفدهم نوشته شد. در پایان قصه به روایت «پرو» گرگ، شنل قرمزی و مادربزرگش را می‌خورد تا درس عبرتی باشد برای کسانی که با ساده‌دلی به دیگران اعتماد می کنند. ولی درکارتون ژاپنی که دهه 80 میلادی از این داستان ساخته شده بود، پایان بندی اش به گونه ای دیگر بود چرا که در قرن نوزدهم برادران گریم(یاکوب و ویلهلم) قصه را بازنویسی کرده و پایان قصه را به این شکل تغییر دادند که با ورود هیزم‌شکن به صحنه و نجات دادن شنل قرمزی، مادربزرگ را از شکم گرگ خارج می کنند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها