چله زمستان است و نوک پا‌ها مثل آب کنار حوض یخ زده. بخار چای تازه‌دم در هوا چرخ می‌زند و از روی انار و خرمالو‌های رنگارنگ رد می‌شود. چین روی پیشانی‌اش بیشتر شده و کنار همدم این سال‌ها نشسته. دل توی دلش نیست که امسال بالاخره بعد از چند سال کرونایی، قرار است همه کنار هم جمع شوند. لابد نوه‌اش حسابی قد کشیده و این‌بار دستش از این طرف، به آن طرف کرسی می‌رسد.
کد خبر: ۱۳۹۱۶۰۶
نویسنده سپیده اشرفی - گروه رسانه

 نوبرانه‌ها را برایش کنار گذاشته و از به‌خاطر‌آوردن شبی که قرار است با آنها بگذراند، قندی شیرین در دلش آب می‌شود. کمی از شب گذشته که زنگ در را می‌زنند و ولوله مهمانی به‌پا می‌شود. دور کرسی پر می‌شود از خانواده و این‌بار همه تلفن‌های همراه را کنار در گذاشته‌اند و حافظ را دست‌به‌دست می‌کنند و هرکدام یک شعر می‌خوانند. پدربزرگ از مدل خواندن بچه‌ها و آشنا نبودن‌شان خنده‌اش گرفته. اشک شوق و خنده با هم غلت می‌خورند و دست در دست هم از چین‌وشکن‌های صورت پدربزرگ پایین می‌آیند. چنین یلدایی نه دور است و نه از یاد رفته. فقط باید دل به آن داد و همراه شد. شب یلدا خیلی طولانی نیست. چه‌بسا که وقتی با خانواده می‌گذرد، کوتاه‌تر هم می‌شود. به بهانه این شب طولانی و ماندگار، با برخی هنرمندان رادیووتلویزیون گفت‌وگو کردیم و خاطره آنها را از این شب اصیل ایرانی جویا شدیم.

یلدای ماندگار در روزنامه جام‌جم

هوشنگ توکلی، بازیگر تلویزیون: سال قبل شب‌یلدا به روزنامه جام‌جم دعوت شدم و آنجا بودم. خاطره خیلی خوبی برایم بود و ماندگار شد. بودن در آن جمع برایم خیلی خاطره‌انگیز بود. همه دوستان آن شب تلاش می‌کردند شب شادی برایم ماندگار شود. در آن شب با دوستان روزنامه جام‌جم فال حافظ خواندم. این‌که برای اولین بار شب‌یلدا در یک رسانه حاضر باشم، برایم جالب بود. در آن شب احساس کردم اهالی جام‌جم ارزش زیادی برای پیشکسوت‌ها قائل هستند و آن شب برایم خیلی ماندگار شد. البته خاطره یلدایی زیادی از کودکی دارم. پدرم عادت داشت از یک هفته قبل، تدارک آن شب را ببیند. بسته‌هایی که به خانه می‌آورد را مادرم باز نمی‌کرد و صبر می‌کرد شب یلدا برسد. آجیل، شیرینی یا هندوانه داشتیم و مهم‌ترین چیز برای ما انار بود. شاید اولین‌بار از دهان پدرم شنیدم که انار یک میوه بهشتی است. این خاطره‌ها از کودکی با من مانده است. من هم از یک هفته قبل انارهای شیرین خریدم و کنار گذاشته‌ام تا به یاد گذشتگان آن شب را بگذرانیم و یلدا را با انار، شیرین کنیم.

یلدای کودکی با رادیو

محمد فیلی، بازیگر: شب‌یلدا برای من خاطرات زیادی دارد. وقتی به ۷۰سال قبل نگاه می‌کنم، خاطره‌های زیادی از آن زمان تاکنون برای‌مان مانده است. به‌خصوص آن زمانی که من در شیراز و کنار خانواده بودم روزهای خوشی برایم بود. البته الان هیچ‌کدام نیستند. آن دوران خوب را کنار خانواده گذراندم. گذراندن شب یلدا کنار خانواده، پر از خاطره است. خود یلدا شاید به نظر طولانی بیاید اما گذراندن این شب کنار خانواده آن را به‌سرعت کوتاه می‌کند. دوست داشتم این شب ادامه داشت و آن دورانی که کنار خانواده بودیم تکرار می‌شد. خیلی وقت‌ها وقتی در کنار خانواده بودیم، زود صبح می‌شد و خاطره‌سازی هم به پایان می‌رسید. قصه‌گفتن مادربزرگ و پدربزرگ در آن زمان بخش اصلی یلدای‌مان بود. رادیو را هم روشن می‌کردیم و منتظر می‌ماندیم تا گرم شود. تنها سرگرمی ما همین‌ها بود. در کنار آن همین قصه‌گفتن‌های بزرگ‌ترها، شب‌های خاطره‌انگیزی برای‌مان داشت.

شاهنامه‌ای که آخرش ناخوش است!

عباس محبی، بازیگر و گوینده رادیو: یلدا همیشه خاطره‌ساز است. در دوران کودکی ما تنور بود و کرسی. زغال را درست می‌کردند و در تنور می‌گذاشتند. آبگوشت را هم همین‌طور بار می‌گذاشتند. شب یلدا یک کدو می‌گذاشتند تا آماده شود. من و برادرم کدو را خوردیم و چیزی برای شب نگذاشتیم. پدرم که آمده بود، می‌خواست شاهنامه بخواند. مثل نظامی‌های امروز بود و می‌گفت من از صبح زیاد حرف زدم و برای این‌که صدایم صاف شود، کمی از کدو می‌خورم. به مادرم اشاره کرد که کدو را بیاورد تا کمی بخورد و صدایش باز شود و بعد، شاهنامه بخواند. مادرم به من گفت کدو را از تنور بیرون بیاور. من هم مانده بودم چه کنم. پدرم فهمید. گفت: «کدو را خورده‌ای؟ شماها لیاقت شاهنامه ندارید!» پدرم به ما می‌گفت که آخرش شاهنامه برایم ناخوش شده و می‌خندید.

اتفاق تلخ یلدایی و رفاقت‌های جدید

فاطمه آل‌عباس، گوینده رادیو: از یلدا خاطره زیادی دارم اما یک خاطره برایم ماندگار شد. نمی‌خواهم بگویم خاطره تلخ چون بخشی از کار ماست. حدود سه یلدای قبل و شروع کرونا، با یک گروه در برنامه «شب‌ایرانی» شبکه جام‌جم برنامه داشتیم. یک برنامه ویژه شب‌یلدا داشتیم که خیلی به ما خوش گذشت و برنامه خوب و ویژه‌ای بود. خاطره‌ای که از آن شب دارم این است که یک عزیزی آن شب برایم گلدان گل هدیه آورد و برنامه را با حال‌وحس خوب به پایان رساندیم. من تازه می‌خواستم بعد از برنامه با خانواده مراسم یلدا را بگذرانم که اواخر شب بود اما آن شب به یک خاطره تلخ‌وشیرین برایم تبدیل شد. وقتی می‌خواستم از پله‌ها پایین بیایم، من و گلدان با هم سقوط کردیم و من هم زمین خوردم. البته آن شب متوجه شدم که هر چیزی یک حکمتی دارد چون من اصرار داشتم گل را نپذیرم و آن دوست عزیز هم اصرار به دادن هدیه داشت اما بودن آن گلدان همراه من، باعث شد تا صورتم هنگام زمین‌خوردن آسیب نبیند. شاید به نظر برسد که این خاطره، بخش تلخ یلدا بود اما واقعا برای من خیلی چیزها را ثابت کرد و نشان داد محیط‌های کاری من خانواده من هستند. بچه‌های گروه مثل خانواده من کنارم بودند. وقتی بعد از دو ماه توانستم به برنامه برگردم، احساس می‌کردم هوایم را داشتند و آن خاطره گرچه تلخ، دوستی‌های قوی را بین ما شکل داد. نکته مهم دیگری که آن شب برایم داشت این بود که قبل از آن، بیشتر با رادیو کار می‌کردم و با بچه‌های تلویزیون خیلی شب‌یلدا را تجربه نکرده بودم اما آن یلدا دوستی‌های ماندگاری برایم به‌جا گذاشت.

روزنامه جام جم 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها