گفت‌وگو با جوان متهم به قتل

بی‌گناه در زندان هستم

نام و تاهل: «داریوش ـ ق»، مجرد سن: 32 سال تحصیلات: دبیرستان اتهام و محل دستگیری: سرقت ـ استان تهران یگان دستگیرکننده: پلیس آگاهی
کد خبر: ۶۷۱۵۷۸
هم‌بندی‌های سابق، همدست‌های امروز

داریوش از کودکی در خانواده‌ای نابسامان زندگی می‌کرد. او می‌گوید: «من دو خواهر دارم و خودم تک پسر خانواده و بچه بزرگ هستم. از وقتی یادم است پدر و مادرم دعوا داشتند. پدرم با زنی دیگر رابطه داشت و علت اصلی همه دعواها​ همین بود تا این‌که بالاخره آنها طلاق گرفتند و من و خواهرهایم بلاتکلیف ماندیم. قرار بود من و یکی از خواهرها با پدرم زندگی کنیم و بچه کوچک‌تر پیش مادرم بماند، اما پدرم هیچ توجهی به ما نداشت. او همیشه به فکر آن زن بود و همان زن هم باعث شد معتاد شود و از کار و کاسبی‌اش بیفتد. من بچگی خیلی بدی داشتم و بسختی توانستم خودم را تا کلاس اول دبیرستان برسانم اما بعد از آن ترک تحصیل کردم و در یک کارگاه مشغول، کار شدم.»

داریوش اولین بار به اتهام نزاع به زندان افتاد. او می‌گوید: «یکی از دوستانم در کارگاه با پسری دعوا کرد و من هم به حمایت از او دخالت کردم و طرف را با چاقو زدم بعد هم به زندان افتادم. در مدتی که در زندان بودم، پدر و مادرم​ هیچ‌کدام سراغی از من نگرفتند، انگار اصلا چنین بچه‌ای ندارند.»

متهم بعد از آزادی از زندان، دیگر به کار سابقش بازنگشت. او با چند خلافکار دوست شده بود و از آن به بعد وقتش را در جمع آنها می‌گذراند. او می‌گوید: «آنها باعث شدند من دوباره دزدی‌ کنم. خودم راه و چاه این کار را بلد نبودم و حتی اوایل خیلی می‌ترسیدم. ناراحت هم می‌شدم. فکر می‌کردم کسی که از او دزدی کرده‌ایم، الان چه حال خرابی دارد، اما خیلی زود همه اینها برایم عادی شد همان طور که زندان عادی شد. تا قبل از این‌بار که دستگیر شدم، چهار بار به زندان افتاده‌ام و دیگر زندان مثل خانه‌ام شده است. جای دیگری را هم ندارم وتمام درد من بی‌خانواده بودن است وگرنه من هم الان مثل خیلی از همسن و سال‌هایم زندگی خوبی داشتم. شاید می‌توانستم درس بخوانم و به دانشگاه بروم، اما هیچ‌کدام از این اتفاقات نیفتاد به این دلیل که پدرم گول یک زن غریبه را خورد و زندگی همه ما را فدای او کرد. مدت‌هاست از پدرم خبری ندارم. آخرین بار​ که حال و روزش را دیدم واقعا تاسف خوردم. بدجوری معتاد شده بود و دیگر نمی‌توانست خودش را جمع و جور کند و بدتر از همه این‌که آن زن هم رهایش کرده بود.»

داریوش حرف‌هایش را این طور ادامه می‌دهد: «در زندگی‌ام کارهای خلاف زیاد انجام داده‌ام، اما هیچ وقت سراغ مواد نرفتم. به خاطر پدرم از مواد بدم می‌آید همین هم خیلی به نفع‌ام تمام شده وگرنه شاید تا حالا گوشه خیابان مرده بودم و شهرداری جنازه‌ام را خاک می‌کرد.»

مرد جوان سرش را پایین می‌اندازد و درباره اتهام تازه‌اش می‌گوید: «این دفعه هم جرمم سرقت است. با دو نفر از بچه‌ها که از قبل در زندان با هم آشنا شده بودیم، تصمیم گرفتیم زورگیری کنیم. البته باندی در کار نبود فقط با هم کار می‌کردیم اول از همه ماشین می‌دزدیدیم. بعد با آنها مسافر سوار می‌کردیم و با تهدید پول‌هایشان را می‌گرفتیم. تقریبا همه وقتی چاقو را می‌دیدند، تسلیم می‌شدند و هر چه می‌گفتیم گوش می‌کردند ما هم قصدمان این نبود که به کسی صدمه‌ای بزنیم. راستش از این‌که مرتکب قتل شوم، خیلی می‌ترسم. من یکی دو قاتل را دیده‌ام و می‌دانم در زندان چه زندگی سختی دارند. آنها از ترس چوبه دار شب و روز ندارند. واقعا هم سخت است که آدم با‌ترس اعدام زندگی کند.»

متهم می‌گوید: «من هم مثل هر مجرم دیگری دوست ندارم این طور​ زندگی کنم هر دفعه هم که دستگیر شدم، به خودم گفتم این بار دفعه آخر است، اما حقیقتش این است که راه دیگری ندارم نه خانواده‌ای دارم که از من حمایت کنند نه پول و سرمایه‌ و نه‌حتی سواد درست و حسابی. من حتی از خواهرهایم هم هیچ خبری ندارم. امیدوارم آنها ازدواج کرده و زندگی خوبی داشته باشند. شاید این دفعه بعد از آزادی دنبال‌شان رفتم و پیدایشان کردم. همه این بدبختی‌ها تقصیر پدرم است ای‌کاش او بیشتر به خانواده‌اش توجه داشت تا ما به این حال و روز نمی‌افتادیم، ولی برای او هم بد نمی‌خواهم. امیدوارم مواد را ترک کند و دوباره به زندگی برگردد.»/ ضمیمه تپش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها