مهدی شاه‌پیری نویسنده و کارگردان نمایش «شفیره» در گفت‌وگو با جام‌جم

یک اثر باستانی پیش روی مخاطب گذاشتم

یکی بود، یکی نبود؛ زیر گنبد کبود، پادشاهی زندگی می‌کرد که فرزندی نداشت. او در این حسرت می‌سوخت که یک شب در خواب آوای زنبوری را شنید؛ زنبور در گوش پادشاه رازی می‌گوید و بعد از چند ماه ملکه فرزندان دوقلو به دنیا می‌آورد؛ یک دختر سرخ مو و یک پسر مرده! پادشاه از این که پسر مرده، غصه‌دار می‌شود.
کد خبر: ۱۳۸۱۹۲۱
نویسنده آذر مهاجر - ادبیات و هنر

دوباره زنبور‌ها در گوشش وزوز می‌کنند و این راز را می‌گویند: تنها در صورتی که گلوی دختر بریده شود، پسر زنده خواهد شد. پادشاه گلوی دختر را می‌برد و از خونش گلی می‌روید؛ یک گل سرخ. از آن پس دختر روزها به یک گل سرخ تبدیل می‌شد و شب‌ها می‌توانست به عنوان دختر سرخ‌موی زندگی کند. او در تنهایی و تاریکی به زندگی ادامه می‌دهد تا اینکه شاهزاده‌ای به سرزمین او می‌آید تا پارچه زرین را به دست آورد. دختر با شاهزاده ملاقات می‌کند...»

این داستان نمایش «شفیره» است که برآمده از افسانه‌های کهن و البته با برداشتی آزاد از نمایشنامه «مده‌آ» اثر اوریپید شاعر و نویسنده یونانی نوشته و کارگردانی شده است. مهدی شاهپیری بازیگر، کارگردان، گوینده و عروسک‌گردان این نمایش را چهار سال پیش در جشنواره تئاتر عروسکی به اجرا گذاشت، جوایزی گرفت و بالاخره موفق شد در تئاتر شهر آن را به صحنه ببرد. این نمایش به محض بازگشایی تئاتر شهر، اجرا را از سر خواهد گرفت.

درباره «شفیره» و رویکرد افسانه‌ای آن با مهدی شاه‌ پیری گفت‌وگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:


نمایش «شفیره» برداشت آزادی است از نمایشنامه «مده‌آ» اوریپید اما به قدری شیوه اجرا متفاوت است که اصلا ردی از آن تراژدی در اثر شما دیده نمی‌شود؛ در عوض یک داستان افسانه‌ای خوش رنگ و لعاب پیش روی مخاطب قرار داده‌اید. چطور از تراژدی «مده‌آ» به شفیره رسیدید؟

در بین آثار کلاسیک، چند نمایشنامه هست که همیشه دوست داشته‌ام آنها را به صحنه ببرم از جمله نمایش «مده‌آ». می‌خواستم تبدیل به یک اثر شرقی شود. استادم آقای علیرضا نادری همیشه از ما می‌خواستند که قصص قرآن و «هزار و یک شب»‌ را همیشه بخوانیم چون خیلی ایده می‌دهد. به اعتقاد من روایت‌های قرآن بخصوص سوره‌های مکی بی‌نظیر هستند؛ گنجینه‌ای بی‌نظیر برای استفاده‌های اجرایی هستند. داستان‌های هزار و یا «فرهنگ افسانه‌های مردم ایران» از مرحوم علی‌اشرف درویشیان که از نقاط مختلف کشور گردآوری شده و حتی برخی از آنها با گویش‌های مخلی منتشر شده‌اند.

معتقدم افسانه‌های ما خیلی ایده‌های خوبی دارند با یک شروع عالی ولی پایان نه چندان تاثیرگذار. شاید به یک هانس کریستین اندرسون یا برادران گریم نیاز داشته باشیم که آنها را به درستی پرداخت کنند. در نتیجه من از همان ابتدا می‌دانستم که قصد دارم کاری بکنم که پایه‌اش «مده‌آ» باشد ولی تصاویر و فضای آن مثل «هزار و یک شب» و افسانه‌های شرقی خودمان باشد. در نتیجه «شفیره» هم از بین‌النهرین و مصر روایات و تصاویری دارد و هم از شرق دور.

تا جایی که من افسانه‌ها را می‌شناسم؛ در افسانه‌های اروپایی تم اصلی معمولا جستجوگری، یافتن و رسیدن است، حتی رسیدن به عشق یا هر چیز دیگری. در افسانه‌های ایرانی، شانس و بخت و اقبال نقش پررنگی دارد. جنس افسانه‌ای که در «شفیره» نمایش داده‌اید به نظرم به افسانه‌های شرق دور بیشتر شبیه است.

گفتم که دوست داشتم «مده‌آ»ی یونانی را تبدیل کنم به یک افسانه شرقی. در نمایشنامه «مده‌آ» داستان از جایی شروع می‌شود که او می‌داند شوهرش خیانت کرده و تصمیم به انتقال گرفته است. در نمایشنامه دیگری سفر جیسون با کشتی و آشنایی او را با مده‌آ روایت شده که من ضمن ترکیب این دو قصه تلاش کردم، اثری با رنگ و بوی افسانه‌های شرقی بسازم. دلیلش علاقه من به تاریخ است و بخصوص افسانه‌های مصر باستان، میان‌رودان یا بین‌النحرین و ایران باستان. می‌خواستم بدانم می‌شود کاری ارائه داد که شبیه یک اثر تاریخی باشد و تماشاچی به مثابه یک باستان‌شناس در آن کنکاش کند؟! همان‌طور که دیده‌اید، در طراحی صحنه چیزی شبیه به زیگورات داریم که کمی هم شبیه به اهرام مصر است. این فضاسازی به ترتیبی است که از بیرون به درون برسیم و امیدوارم این اتفاق افتاده باشد.

چرا دیالوگ را حذف کردید، عروسک دارید و روایت شما تا این اندازه مبتنی به رنگ و نور و تصویر است؟ کاملا فضایی شبیه رویاپردازی‌های شبانه به وقت شنیدن قصه‌های مادربزرگ‌ها را پیش روی مخاطب قرار می‌دهد!

دقیقا همین است؛ می‌خواستم رویای دوران کودکی را تصویر کنم. راستش خودم به شخصه خسته شده‌ام از تئاترهای دیالوگ محور، منفعل و بی‌حرکت که گاهی بازیگران حتی روی صحنه راه نمی‌روند، می‌ایستند، نور می‌آید روی سرشان و شروع می‌کنند به گفتن دیالوگ. این شیوه‌ها اشتباه نیست اما گاهی تماشاگر دوست دارد تصویر ببیند، صحنه‌های زیبا و ناب پیش رویش قرار بگیرد و چیزی بیشتر از دیالوگ در تئاتر ببینند. معتقدم اگر قرار است تئاتر بقا داشته باشد، باید با سینما رقابت کند! کار بسیار سختی است و درست مثل یک سیرک باید هر لحظه تماشاگرش را از اتفاقات دور و بر شگفت‌زده کند. از آنجا که نمایش «شفیره» مخاطب نوجوان به بالا دارد، معتقدم که به طور خاص در تئاتر کودک و نوجوان باید بیشتر به خلق شگفتی بپردازیم. چون فیلمنامه انیمیشن زیاد نوشته‌ام و درآمدم بیشتر از نوشتن برای انیمیشن بوده، نه از تئاتر، این بار تصمیم گرفتم تئاتری به صحنه ببرم که انیمیشن باشد؛ ماهی‌ها، کشتی‌ها،‌ دختر سرخ‌موی، عروسکی که چنگ می‌نوازد و ... همه از نظر من قاب‌های سینمایی دارند؛ لانگ‌شات به مخاطب داده‌ام و نیز گاهی با نور و میزانسن، کلوزآپ ایجاد کرده‌ام. دارم تجربه می‌کنم که ببینم چطور می‌شود سینما را در تئاتر اجرا کرد.

در این تجربه به چه محدودیت‌هایی رسیده‌اید؟

گاهی موفق بوده‌ام و گاهی به بن‌بست خورده‌ام اما در «شفیره» توانستم ایده‌هایم را اجرا کنم؛ در همان حد و اندازه‌ای که امکانات در اختیار داشتم. مثلا خانم رویا تیموریان آمدند نمایش را دیده و به من گفتند: کار خوبی بود اما امکانات صحنه‌ای کم داشتی. حق با ایشان است چون اگر من صحنه‌ای مانند تالار وحدت در اختیار داشتم با همان امکانات و قابلیت‌ها، قطعا تصاویر بیشتری می‌ساختم؛ مثلا در صحنه سفر دریایی، کشتی‌های بیشتری می‌آوردم و دریا را روی صحنه بازسازی می‌کردم.

فکر نمی‌کنم اصلا «شفیره» اثری برای نوجوان‌ها باشد! شما آن را برای این گروه سنی ساخته بودید؟

نه. اصلا اما چون نمایش عروسک دارد، عده‌ای آن را مخصوص نوجوانان فرض کرده بودند. معتقدم افسانه را نمی‌شود به گروه خاصی از مخاطبان اختصاص داد؛ افسانه را برای بچه‌ها تعریف می‌کنند و همین طور برای بزرگترها. افسانه، پیر و جوان نمی‌شناسد. برای همه جذاب و شنیدنی است. نمی‌خواهم حرفی بزنم که برداشت بدی ایجاد شود اما احساس می‌کنم مردم چون وقت مطالعه ندارد، تئاتر تماشا می‌کنند که از زبان بازیگران حرف‌های فلسفی و عمیق بشنوند. در حالی که ما نیاز به قصه‌ داریم؛ قصه‌گویی ما رو به افول است. قصه‌های «یکی بود، یکی نبود» را باید تعریف کرد و همیشه هم لازم نیست مفاهیم عمیق و پیچیده به مخاطب ارائه داد. گاهی برخی نمایش‌ها به قدری پیچیده و بدون قصه ارائه می‌شود که مخاطب چون آن را درک نمی‌کند، گمان می‌برد با اثری بسیار عمیق و فلسفی روبروست. من خودم وقتی دانشجو بودم، آثار ساموئل بکت را درست نمی‌فهمیدم و چون خوب درکش نمی‌کردم احساس می‌کردم ابزورد عجب شاهکار عمیق و اندیشمندانه‌ای است.

حالا فکر می‌کنید باید قصه تعریف کرد؟

در این سن و سال فکر می‌کنم، هنر این است که مفاهیم عمیق را خیلی ساده و ابتدایی با تصویر ارائه داد و باید رویا ساخت، مثل کارهای استادم دکتر رفیعی که پر از رویا بود. این سلیقه من است و آن مخاطبی که با من هم‌سلیقه نیست، نمایش مرا تماشا نمی‌کند. او هم باید برای سلیقه خودش، نمایشی را پیدا و تماشا کند. نمایش «شفیره» از نظر من رویا و افسانه است و به درد همه گروه‌های سنی می‌خورد. کودک هفت‌ساله تماشاگر این نمایش بود و کارمندان تئاترشهر نمی‌دانستند اجازه ورود به سالن بدهند یا نه. گفتم مشکلی ندارد، با مسئولیت من اجازه بدهید وارد شود چون مطمئن هستم تا انتهای نمایش را می‌بیند و لذت می‌برد و جالب است که همین اتفاق افتاد.

فانتزی و افسانه در انیمیشن همیشه مهم بوده چون انیمیشن امکاناتی در حد بی‌نهایت در اختیار قرار می‌دهد و مثلا دیزنی به عنوان قدیمی‌ترین کمپانی انیمیشن‌سازی همچنان در حال بازتولید افسانه‌های بومی و داستان‌های فولکلور است اما تئاتر با آن همه محدودیت می‌تواند بستر مناسبی برای بازآفرینی افسانه‌ها باشد؟

چرا که نه! کار قبلی من با نام «آبجی» برداشتی از «آبجی‌ خانم» صادق هدایت بود اما من با ایجاد فانتزی، افسانه‌ای تازه از آن ساختم. داستان این طور پیش رفت که با سفید شدن اولین تار موی آبجی، شوهرش از حالت انسانی خارج و تبدیل به یک تمساح می‌شود. می‌بینید که می‌شود افسانه‌های تازه تولید کرد اما کار بسیار سختی است. فقط شش ماه روی متن «مده‌آ» کار کردم که بتوانم نمایش «شفیره» را بنویسم. یادم هست روزی که متن نهایی را به استادم خانم مرضیه برومند نشان دادم، ایشان معتقد بودند من انیمیشن نوشته‌ام و قابل اجرا در تئاتر نیست. اما من معتقد بودم همین چالش آن را جذاب می‌کند و باید رفت و دید چه می‌شود کرد.

عروسک‌ها را به این دلیل وارد کار کردید که تخصص شماست یا واقعا این نمایش به عروسک نیاز داشت؟

دلیل اصلی این است که عروسک یک دنیای بزرگ و جذاب برای شما می‌آفریند، البته اگر درست و به جا و با سلیقه از آن استفاده شود. داستان هم باید درست پرداخت شود و بدون ترس! اگر در نمایش دریا هست باید شیوه‌های مختلف و امکانات تئاتری را به کار گرفت. زمانی از پارچه استفاده می‌کردند، من تصمیم گرفتم نور آبی بیاندازم و ماکت یک کشتی را بدهم دست بازیگر. یک هفته روی همین صحنه کار کردیم. واقعا خلق تصویر در تئاتر کار خیلی سختی است اما من پشیمان نیستم هر چند نمی‌دانم بار دیگر زیر بار چنین پروژه سنگینی می‌روم یا نه. این سنگینی البته به مسایل هنری و محدودیت‌های تئاتر ارتباط ندارد بیشتر به مشکلات مالی، جلب رضایت مدیران و مسائلی از این دست مربوط می‌شود.

در قصه‌ها و افسانه‌های فولکلور، بیشتر از هر چیز رنج‌ها، تمایلات، آرزوها و حسرت‌های آدمی انعکاس پیدا می‌کرده است. در نمایش «شفیره» این بخش ماجرا کمرنگ است؛ قصه‌ای تعریف می‌شود بدون اینکه تاثیر عاطفی قدرتمندی ایجاد کند. بیشتر شبیه به گزارش یک رویداد است!

ادعایی ندارم که نمایش «شفیره» کامل و بی‌نقص است. صادقانه بگویم که بخشی از ماجرا به فاصله بین شخصیت‌ها حتی شخصیت‌های عروسکی بر می‌گردد. تئاتر فرم داریم اما اجازه نداریم احساسات و عواطف شخصیت‌ها را در ارتباط با هم، نشان بدهیم. در نتیجه بدون دیالوگ و بدون ارتباط فیزیکی شخصیت‌ها حتی در حالت عروسکی، راه چندانی برای انتقال احساس آنها باقی نمی‌ماند. اگر خیانت همسر مده‌آ را نشان ندهیم، چگونه می‌توان رنج مده‌آ را به تماشاگر انتقال داد؟ ما تلاش می‌کنیم به هر ترتیب این مفاهیم را منتقل کنیم و به قول معروف کار را در بیاوریم اما این نکته را نیز باید در نظر داشت که «شفیره» یک پرفورمنس است بر اساس حرکت بدن و ایجاد فرم. در چنین نمایشی نمی‌شود شخصیت‌پردازی پیچیده‌ای داشت بلکه باید داستان را روایت کرد چون دیالوگی رد و بدل نمی‌شود که بشود شخصیت‌های عمیق طراحی کرد.

از سوی دیگر مخاطبانی به من گفته‌اند به قدری در این نمایش فرم و تصویر برای تماشا بوده که از جایی به بعد قصه را رها کرده‌ و فقط تماشا کرده‌اند. شاید ایجاد این همه تصویر و فرم هم اشتباه بوده! من ادعایی ندارم چون این اولین بار است که حذف دیالوگ را تجربه می‌کنم. حذف دیالوگ شاید ارتباط مخاطب را با احساسات شخصیت‌ها کمرنگ کرده باشد اما در عوض دو تماشاگر آلمانی داشتیم که از کار لذت برده بودند و می‌گفتند همین که غرق تصویر و رویا و فضاسازی نمایش شده بودند، برایشان کافی بوده و نیازی به قصه و روایت نداشتند.

این برداشت کمی به تفاوت سلیقه مخاطبان ایرانی و خارجی هم بر می‌گردد!

بله می‌تواند به تفاوت‌های فرهنگی مرتبط باشد. در خیلی از کشورها به سمت نمایش‌ فرم و تصویرسازی روی صحنه رفته‌اند. برای من البته هنوز قصه خیلی مهم است ولی این نکته هم اهمیت دارد که چرا یک کودک شش هفت ساله، قصه را شنیده و تصویر را دیده و درک کرده است اما مخاطب بزرگسال با نمایش ارتباط نمی‌گیرد؟ شاید مخاطب امروز کمی تنبل شده و باید همه چیز قصه را به وضوح برایش شرح داد! مثلا در جایی از نمایش راوی توضیح می‌دهد که پادشاه چند رمال را به قصر آورد و چون موفق نبودند، آنها را گردن زد. ما گردن زدن رمال‌ها را با قطع شدن سر عروسک‌ها نشان دادیم بدون اینکه راوی توضیح بدهد، دلیلی ندارد راوی همه قصه را مو به مو تعریف کند اما مخاطبانی در این باره سوال کرده‌اند! یا گاهی نقد می‌کنند که توضیحات راوی یکنواخت است. من عمدا می‌خواستم که اوج و فرود نداشته باشد، شبیه به اورادخوانی باشد و حس معابد کهن را ایجاد کند همچنان که دکور هم به زیگورات شبیه است. به بازیگران هم گفته بودم تصور کنید در حال اجرای آئین هستید؛ چیزی که من بسیار دوست می‌دارم. اگر می‌توانستم روی درک بصری مخاطب کمی بیشتر حساب کنم، حتی راوی و نریشن را هم حذف می‌کردم.

بیشتر بازیگران همزمان هم خودشان بازی می‌کنند هم عروسک‌ها را بازی می‌دهد. در حالی که این دو تخصص کاملا از هم جداست. درباره این اتفاق و انتخاب بازیگران توضیح بدهید.

کسی مثل داریوش فائزی سال‌ها تئاتر کار کرده، در ضمن کار عروسکی هم انجام داده و دغدغه‌اش همین بوده است. بقیه بازیگران ممکن است کار عروسکی نکرده باشند اما با تمرین به جایی که لازم بوده، رسیدیم.

ترکیب بازیگر و عروسک در یک پرفورمنس از آن دست تجربه‌هایی است که در تئاتر ما خیلی سابقه ندارد. چطور شد به این سمت رفتید؟

من بین تئاتر و تئاتر عروسکی و شیوه‌های دیگرش خیلی تفکیکی قایل نیستم. در دنیا هم انواع نمایش‌ها زیر عنوان تئاتر قرار می‌گیرند. ممکن است در یکی از نمایش‌هایم از عروسک استفاده کنم و در نمایشی دیگر این کار را نکنم. چون ذهنیت فانتزی دارم و به افسانه‌ها علاقه دارم از عروسک استفاده می‌کنم اما همیشه این دغدغه را داریم که توی پوستر بنویسیم نمایش عروسکی یا ننویسیم؟ مخاطب مشتاق می‌شود یا پس می‌زند؟ تقصیر مخاطب نیست؛ ما نمایش عروسکی حرفه‌ای در تئاتر بزرگسال کم داریم. بسیار مهجور است و مخاطب هم نمی‌داند چه برخوردی با این نمایش داشته باشد با خودش کودک بیاورد یا نیاورد! مدیران ما به تئاتر عروسکی و کاری که از فضای رئالیسم اجتماعی دور است، میدان نمی‌دهند. از طرف دیگر هنرمندان تئاتر هم باید در این زمینه خطر کنند و کارهای تازه ارائه بدهند. سفره تئاتر نیاز به این خوراک تازه دارد و باید آن را فراهم آورد. «شفیره» اصلا کار تازه‌ای در جهان نماش نیست و حتی عقب‌تر از آن چیزی است که در جهان اتفاق می‌افتد اما معتقدم باید به این کارهای تازه فرصت داد. دست کم باید فرصت بازبینی به ما بدهند و کارمان را ببینند بعد تصمیم بگیرند که سالن در اختیارش بگذارند یا نه. چرا باید چهار سال منتظر سالن بمانیم! چرا باید چهار سال دکورم توی انبار خانم برومند بماند و بخش‌های از آن بپوسد؟ تئاتر به تکرار می‌رسد و از بین می‌رود اگر این فرصت‌ها نباشد و اگر از موسیقی و صحنه و دکور و عروسک و همه امکاناتش استفاده نشود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها