کتاب «فاطمه، فاطمه است» برای زنانی که می‌خواهند خود را بسازند

فاطمه، فاطمه است

راویان کتاب «خانواده ابدی» یاد شهیده عشرت اسکندری را زنده کردند

عشق و عشرت

در تازه‌ترین شب خاطره حوزه هنری، معصومه رامهرمزی، نویسنده کتاب «خانواده ابدی» این کتاب را برگی از صفحات تاریخ کشور ایران عنوان کرد و معصومه اسکندری، دختر ارشد شهیده عشرت اسکندری را واسطه آشنایی خود با این خانواده ابدی معرفی کرد و از او خواست خاطراتی از مادر شهیدش تعریف کند.
کد خبر: ۱۴۴۵۰۸۹
 
در زمان شهادت مادرش، تنها شش ساله بود 
معصومه اسکندری که در شهریور۱۳۶۱، زمان شهادت مادرش تنها شش سال داشت، خاطره‌ای از شهیده عشرت اسکندری را این چنین تعریف کرد: مهر سال۶۱من باید وارد مدرسه ابتدایی می‌شدم و در کلاس اول تحصیل می‌کردم. به همین خاطر مرداد ماه آن سال یک روز صبح مادرم من را بیدار کرد تا برای سفارش لباس فرم به مدرسه برویم. در حالی که ذوق و شوق شروع مدرسه و باسواد شدن را داشتم به مدرسه رفتیم و به خانه برگشتیم. با خوشحالی اتفاقات آن روز را برای منصوره، خواهر چهار ساله‌ام تعریف کردم. دیدم منصوره حسرت می‌خورد و به او گفتم دو سال دیگر هم نوبت تو می‌شود. در این لحظات مادر به ما نگاه و ذوق می‌کرد. این مسیر خانه تا مدرسه و کوچه بلند بین‌شان در ذهنم ماندگار شد.
   
«مرگ برمنافق» وصیتی شعار‌گونه
رامهرمزی ترور را حربه‌ای علیه استقلال کشورهای منطقه مخصوصا ایران دانست و هدف از نوشتن این کتاب را احیای یاد و خاطره‌‌ سه شهید عشرت اسکندری، فاطمه عشیری و علی اکبر خدادادی عنوان کرد.رامهرمزی از معصومه اسکندری خواست که اتفاقات روز شهادت شهیده اسکندری را بازگو کند و اسکندری به طور خلاصه آن روز را این‌چنین روایت کرد: من شش سالم بود و مادر به همه ما چهار خواهر و برادر توصیه کرده بود، حتما برای باز کردن در برای کسی بپرسیم کیست؟ چون منافقین چند بار با ارسال نامه پدرم را به ترور تهدید کرده بودند.آن روز دایی و زن دایی‌ام، فاطمه عشیری و پسر عمه‌ام علی‌اکبر خدادادی در خانه‌‌ ما مهمان بودند. پدرم صبح زود، ۱۰ دقیقه زودتر ازهمیشه قصد کرد به محل کار برود و دایی‌ام هم خواست تا محلی، همراهش برود. از خواب بیدار شدم و به آشپزخانه آمدم. دیدم مادر، زن‌دایی تازه عروسم‌ و پسر عمه‌ام در حال صرف صبحانه‌اند. سراغ پدر و دایی‌ام را گرفتم که مادرم گفت رفته‌اند و ازمن خواست بروم صورتم را بشویم. به حیاط آمدم شیر آب را باز کردم خواستم دستم را به آب بزنم که ناگهان از شدت کوبیدن به دروحشت کردم. با این‌که مادرسفارش کرده بود قبل از بازکردن در بپرسم چه کسی پشت آن است، ازترس دررا بازکردم.
   
به سمت دو برادرانم هم شلیک کردند
وی ادامه داد: دو مرد مسلح وارد شدند و من را روی زمین پرت کردند. آنها وارد خانه شدند و به خاطر این سر و‌ صدا مادرم از آشپزخانه بیرون آمده بود و وقتی متوجه آنان شد شعار سر داد و گفت: مرگ بر منافق. حدودهشت گلوله به سمت او شلیک کردندو وارد آشپزخانه شدند و مهمانان‌مان، زندایی و پسر عمه‌ام را به شهادت رساندند. به سمت دو برادرانم هم شلیک کردند، اما آنان آسیبی ندیدند. ولی خواهر کوچک‌ترم به سمت مادرم آمده و کنار او بودکه به سمت او تیراندازی شد و او نیز مجروح شد. از خانه بیرون رفتند و می‌خواستند خانه را با نارنجک منفجر کنند، اما به خاطر حضور همسایه‌ها وآمدن‌شان نتوانستند خانه را منفجر کنند. وارد خانه شدم، دیدم مادرم لبخند بر لب داشت. به آشپزخانه رفتم ومتوجه شهادت زن‌دایی و پسرعمه‌ام شدم.به‌پیش مادربرگشتم ودیگر چیزی یادم نیست.
   
فعالیت منافقین برای کودکان!
منصوره اسکندری نیز از زاویه دید خود ماجرای شهادت اعضای خانواده‌اش را تعریف کرد. او یادآور شد که از مادرش خاطرات چندانی جز آن روز ندارد و با گذشت زمان، مرور و بازگو کردن آن روز به‌خصوص پس ازمادرشدنش برایش بسیار سخت و سهمگین است. او زندگی خود و خواهر و برادرانش پس از شهادت مادر را توأم با ترس و لرز عنوان کرد تا حدی که در بعضی از مواقع به همراه پدر به سر کارش می‌رفت، در حالی که محل کار پدرش نیز جای خیلی خوب و مناسبی نبود، زیرا در این رابطه گفت: یادم هست با پدرم به جایی رفتیم که پر از جسد بود. منصوره اسکندری از ضرورت کاهش وابستگی خود به دیگران به‌خصوص پدرش، محسن اسکندری به دلیل نزدیک شدن ایام رفتن به مدرسه سخن گفت و افزود: بعد از شهادت مادرم، عمو و زن‌عمو‌‌ام نگهداری از من را به عهده گرفتند و من چند ماهی نه به صورت مستمر بلکه به صورت گسسته، با آنها زندگی کردم.
   
شهیده اسکندری، زنی شاد و با انرژی
جواد اسکندری، فرزند ارشد این خانواده که در زمان حادثه تنها هشت سال داشت و به‌‌رغم تیراندازی به سمت او و برادرش، جان سالم به در برده بود، به روی صحنه آمد و رامهرمزی یادآور توصیه‌‌ او در هنگام مراحل تهیه‌‌ کتاب خانواده ابدی شد و این توصیه را چنین بازگو کرد: از مادر من زنی شاد، فعال، تأثیرگذار وباانرژی نشان دهید.جواد اسکندری ازخاطرات کودکی توأم با شیطنت‌های بچگی‌اش سخن گفت وبه حساسیت مادر شهیدش نسبت به امام و بحث و جدل او درتاکسی وصف نانوایی برسر این حساسیت اشاره کرد.

newsQrCode
برچسب ها: کتاب شهیده زنان
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها