بازخوانی ۱۲بهمن۱۳۵۷ به قلم سید محمود گلابدره‌ای

راهی از میان گل‌های میخک

نگاهی به کارنامه ادبی سید محمود گلابدره‌ ای

راوی وفادار انقلاب

مردی با صدایی بلند، سبیل و مویی انبوه و جوگندمی، چشمانی ریز که گاه مشکوکانه در تو خیره می‌شد و گاه برق شادی می‌زد و پالتویی کارکرده. این تصویری است که از محمود گلابدره‌ای در یاد دارم، البته این را هم اضافه کنم که همیشه به‌دنبال فرصتی بود تا هر بحثی را بچرخاند به سمت جلال و از او بگوید که هم معلمش بود و هم مرادش.
مردی با صدایی بلند، سبیل و مویی انبوه و جوگندمی، چشمانی ریز که گاه مشکوکانه در تو خیره می‌شد و گاه برق شادی می‌زد و پالتویی کارکرده. این تصویری است که از محمود گلابدره‌ای در یاد دارم، البته این را هم اضافه کنم که همیشه به‌دنبال فرصتی بود تا هر بحثی را بچرخاند به سمت جلال و از او بگوید که هم معلمش بود و هم مرادش.
کد خبر: ۱۴۱۸۴۹۷
نویسنده آرش شفاعی - گروه فرهنگ و هنر

 گلابدره‌ای شخصیتی عجیب و منحصر به‌فرد بود، زندگی پرماجرا و شگفت‌آوری هم داشت.

از آن دست زندگی‌ها که می‌شود درباره‌شان فیلم ساخت. ماجراهایی که او در زندگی از سر گذرانده‌بود، شاید در زندگی کمتر شخصی، یکجا اتفاق بیفتد. او در محافل روشنفکری تهران قبل از انقلاب وارد شده‌بود، به اتهامی سنگین به زندان افتاده‌بود، در جریان انقلاب فعالانه مشارکت کرده‌بود، در جنگ حضور داشت و بارها به جبهه رفته‌بود، به انگلیس رفته‌بود، در سوئد زندگی کرده‌بود، به آمریکا رفته و در آنجا زندگی خانوادگی‌اش متلاشی شده‌بود، در دیار غربت سال‌ها زندگی پریشان کنار خیابان‌ها را تجربه کرده‌بود، در بازگشت به ایران هم زندگی آشفته و عجیبی داشت و در عین حال بسیار نوشته و نوشته و نوشته‌بود. یک نویسنده منحصر به‌فرد، با یک زندگی منحصر به‌فرد که مانند را  در هیچ جا نمی‌شود، پیدا کرد. 

آینه‌ای برای جهان‌بینی
بگذارید از ویژگی‌های شخصی گلابدره‌ای عبور کنیم. به نوشته‌هایش برسیم. این روزها زیاد درباره اهمیت روایت و مستندنگاری وقایع به‌خصوص وقایع انقلاب اسلامی صحبت می‌شود. گلابدره‌ای پیشگام در وقایع‌نگاری انقلاب اسلامی بود. او که به‌دلیل تربیت ادبی در مکتب جلال، ذاتا به مستندگرایی گرایش داشت، در همان سال اول انقلاب یعنی سال ۱۳۵۸ کتاب «لحظه‌های انقلاب» را منتشر کرد. این کتاب روایتگر راهپیمایی‌ها، رویدادها و شعارهای دوره انقلاب بود. نکته مهم این بود که این کتاب، بدون سفارش یا پیشنهاد کسی یا نهادی نوشته شده‌بود. درک یک مسئولیت تاریخی باعث شده‌بود، نویسنده در لحظه‌هایی که همه در تب‌وتاب یک انقلاب بزرگ و تاریخی غرق بودند، قلم و کاغذ و ثبت کردن رویدادهای پیرامونش را هم فراموش نکند. این کتاب در عین حال که روایت انقلاب اسلامی هم هست، تحلیل هم هست، نقد جریان روشنفکری هم هست و البته سرشار است از عشق به امام و انقلاب. حیف که در آن زمان کسی به فکرش نمی‌رسید، گلابدره‌ای چه کار بزرگی کرده‌است. او در کش‌و‌قوس‌های عجیب و غریب زندگی شخصی‌اش حرام شد و به اندازه‌ای که استحقاق داشت، قدر ندید و بر صدر ننشست، بر صدر نشستن که بماند، به او اتهام زدند و در بند قاتلان خطرناک زندان قصر دو سال زندانی بود و کسی سراغی از او نگرفت. شاید امروز که اهمیت روایتگری به‌خصوص روایت‌های دست اول از رویدادهای تاریخی و مهم، برای همه ما روشن شده‌است و در جنگ روایت‌ها بیشترین حملات به انقلاب اسلامی، اهداف و خاستگاه مردمی آن است، اهمیت نوشته‌های او بیشتر روشن شود و فیلمسازان و سریال‌سازان سعی کنند دوباره این متن‌های دست اول را بخوانند تا در آثار تصویری خود از انقلاب، آنها را زنده کنند. 
 
منتقد فقر و تبعیض
نکته دیگری که در داستان‌ها و رمان‌های گلابدره‌ای قابل توجه است، این‌‌که او در تمام زندگی‌اش به انتقاد اجتماعی به‌خصوص نقد بی‌پروا و رسواکننده اختلاف طبقاتی و نتایج ویرانگر آن بود. شاید تصور شود که این دیدگاه ناشی از نشست و برخاست او با جریان روشنفکری چپ و به‌خصوص ارادت ویژه او به جلال آل‌احمد است اما واقعیت این است که دیدگاه انتقادی، نتیجه طبیعی زندگی سخت و دشواری بود که او از سرگذرانده‌بود. او از همان آثار نخستین، منتقد تضاد اجتماعی شدیدی بود که در ایران جریان داشت و وقتی به خارج از کشور رفت و تبعات این اختلاف طبقانی گریبانش را گرفت و او را به کارتن‌خوابی و زندگی در پایین سطح اجتماع، کشاند، زبانش در این انتقاد تندتر هم شد. اگرچه زبان تند، اخلاق جوشی و عصیانگر گلابدره‌ای همیشه بخشی از شخصیت او بود و باعث شد که او برای خیلی‌ها حتی برای دوستداران ادبیات انقلاب هم قابل تحمل نباشد و شاید بخشی از این‌که او هیچ‌گاه به حقش در زندگی ادبی نرسید، ناشی از همین اخلاق باشد. 
 
چند روایت از یک زندگی شگفت‌انگیز
بد نیست، برای درک بیشتر زندگی پر فرازو نشیب گلابدره‌ای بخش‌هایی از خاطرات او را بخوانیم:

به خانلری گفتم نه!
سال ۴۱- ۴۰ به عنوان بهترین سرباز سپاه دانش دوره شاه انتخاب شدم. بچه‌های تهران دوست دارند، سربازی تهران باشند ولی خودم گفتم می‌خواهم بروم در جنگل‌های شمال. تیمسار اویسی با سرهنگ جاویدپور مثلا پارتی‌بازی کردند و مرا فرستادند دهی وسط جنگل‌های گیلان. یک قصه درباره آنجا نوشتم. پرویز ناتل‌خانلری که بعد وزیر شاه شد، قصه را چاپ کرد و نقدی بر آن نوشت. دوره سپاه دانش که تمام شد مرا خواستند. گفتند تو بهترین سپاه دانش روی کره زمینی! خانلری گفت می‌توانی نویسنده بزرگی باشی و مرا با صادق هدایت مقایسه کرد. گفت «بمان و بنویس. » گفتم «نیستم، می‌خواهم بروم درس بخوانم.» از قبل پنهانی پذیرش گرفته‌بودم از دانشگاه پاتریس لومومبا. 
 
رهبر ایران، ژان کریستف خوانده
در آمریکا، وقتی به آمریکایی‌ها می‌گفتم رهبر سیاسی ایران، ژان کریستف و دن آرام و رومن رولان و جنگ و صلح می‌خواند، باور نمی‌کردند. می‌گفتند مگر آخوندها این چیزها را می‌خوانند؟ می‌دانستند دروغ نمی‌گویم، می‌پرسیدند واقعا؟ می‌گفتم بله؛ ولی فضای روشنفکری در ایران چنان است که نمی‌توانند به این آدم که از همه فرهنگی‌تر و بامطالعه‌تر است، افتخار کنند. آدمی که این‌همه کتاب خوانده و به اتفاق‌های فرهنگی دقت دارد. 
 
برنامه زنده را قطع کردند
سوئد که بودم مجله‌های مختلفی از آمریکا برایم می‌آمد. یکی از اینها جوانان بود. مجله را ذکایی درمی‌آورد که مجله جوانان موسسه اطلاعات را قبل از انقلاب منتشر می‌کرد. انقلاب که شد رفت آمریکا. مجله ذکایی که در آمریکا درمی‌آمد، نقد یک خانم را چاپ کرده‌بود، بر رمان «دال» که من نوشته‌بودم. ذکایی نسخه‌ای از این شماره را برای من به سوئد فرستاد. بعدش تلفن کرد، گفت «دوست داری بیایی آمریکا؟ برایت دعوت‌نامه می‌فرستم. » دیدم اگر ذکایی «جوانان» قبل از انقلاب مرا دعوت کند، برایم خوب نیست. با دعوت‌نامه او نرفتم، ولی وقتی رسیدم آمریکا، آمد سراغم. توی ماشین می‌گفت: «کی آمدی و کجا می‌خواهی بروی؟» و از این حرف‌ها. رادیوی ماشین روشن بود. رادیو آمریکا گفت: «سرانجام محمود گلابدره‌ای هم از رژیم جمهوری اسلامی گریخت و به آمریکا آمد. » گفتم «ذکایی تو به اینها گفتی آمدم؟» گفت «به خدا تقصیر من نیست و همه فهمیده‌اند و باید مصاحبه کنی و حرف بزنی. » گفتم «اوکی. » قرار شد مصاحبه کنیم. مصاحبه زنده‌ای ترتیب دادند. روی آنتن زنده گفتم «تو همان علیرضا میبدی هستی که پیش والا حضرت اشرف پهلوی بودی و برایش مجله درمی‌آوردی؟» برنامه را قطع کرد. میبدی تو آمریکا گفته‌بود «من چریک فدایی خلق بودم و در سیاهکل تیر خوردم و فرار کردم. » حالا او شده قهرمان ایرانی‌هایی که آنجا بودند!
 
آیا تو مولوی هستی؟
کن کیسی نویسنده آمریکایی، کتاب «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» را نوشته‌بود که سال‌های آخر دهه ۴۰ به فارسی ترجمه شده‌بود. ترجمه‌اش را چندبار خواندم. سال ۵۳ فیلمی از روی آن ساخته شد که به ایران آمد. جک نیکلسون بازی می‌کرد. در اروپا چند بار دیدم و بعدش هم بارها دیدم. در آمریکا تحقیق کردم کن کیسی کجاست و می‌خواستم او را ببینم. در کوه‌های «اروگن» بود، نزدیک مرز کانادا. من کجا بودم؟ نزدیک مرز مکزیک. شش ساعت پرواز بود و ۴۸ ساعت با ماشین. راه افتادم و رفتم. در خانه‌اش که رسیدم، زنگ زدم. گفت: «کیه؟» یک کلمه گفتم: «محمود گلابدره‌ای. » گفت «چی می‌خوای؟» گفتم «چیزی نمی‌خواهم سوال دارم. رمانت را بارها خوانده‌ام و فیلمش را هم خیلی دیده‌ام. قهرمانی در رمان است که سرخپوست است. یک دیالوگ هم ندارد و راه نجات را هم او به من نشان داده‌است. چطور چنین آدمی را ساخته‌ای؟» گفت «بیا تو. » در را باز کرد. گفت «چطور اینجا آمده‌ای؟» گفتم «پای پیاده. » گفت «مگر می‌شود؟!» گفتم «من شمس تبریزی‌ام، آیا تو مولوی هستی؟ گفت «شعری از مولوی حفظ هستی بخوانی؟» برایش خواندم. رفیق شدیم. شش ماه مهمان خانه‌اش بودم. 

اسماعیل، اسماعیل و نوجوانان
محمود گلابدره‌ای ۳۳ کتاب منتشر شده دارد که نخستین آن با عنوان «سگ کوره‌پز» سال ۱۳۴۹ منتشر شد. وی سال ۱۳۵۰ رمان «پر کاه» را نوشت و «بادیه» را سال ۱۳۵۶ به چاپ رساند. اما اوج محبوبیت او با کتاب «اسماعیل اسماعیل» رقم خورد. داستان نیمه‌بلندی برای نوجوان‌ها که با موضوع جنگ تحمیلی گره خورده‌بود. ماجرای این کتاب در اهواز اتفاق می‌افتاد و جزو داستان‌های خوب نوجوان های جنگ تحمیلی است. این رمان در زمان خود با اقبال زیادی مواجه شد و در سال‌های اوایل جنگ بر نسل نوجوانان دهه ۶۰ تاثیر بسیاری گذاشت. سگ کوره‌پز، مجموعه داستان اباذر نجار، در لحظه‌های انقلاب، آن گاه پرستو، صحرای سرد، حکومت نظامی، سنگ به مثقال، آقا جلال و سفر به حجله‌گاه عشق، آهوی کوهی، ده سال هوم لسی در آمریکا، چلچله‌ها، یادهایی از جلال آل احمد، مادر، منیر و... از جمله آثار اوست. داستان‌های گلابدره‌ای حتی مورد توجه سینماگران هم واقع شد و داریوش مهرجویی، از رمان «دال» او فیلمنامه‌ای با نام «صحرای سرد» نوشته که موضوع آن در سوئد می‌گذرد و به زبان‌های خارجی مختلفی نیز برگردانده شده‌است. عباس کیارستمی، از رمان «بادیه» وی فیلمنامه‌ای نوشت که سال ۱۳۵۶ منتشر شد. گلابدره‌ای در این داستان با استفاده از فضای باز سیاسی بعد از ۱۳۵۶، ریشه‌های مذهبی انقلاب ایران را پیشگویی می‌کند. 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها