روایت شهربانو شاهد از سرگذشت متفاوتش

قصه وقف زندگی

روایتی از ایثارگری‌های یک جانباز شهید

آب هرگز نمی‌میرد!

هشت سال دفاع‌مقدس هر چند به ظاهر به‌پایان رسیده اما روایت جانفشانی و ایثارگری‌های مردم این مرز و بوم در دوران دفاع‌مقدس باید زنده نگه داشته شود و این کار میسر نیست مگر با گفتن و روایت خاطرات آدم‌هایش، مردمانی سختکوش و نرم‌دل. یکی از این افراد، شهید میرزا محمد سلگی بود. دوران حضور این جانباز سرافراز در دفاع‌مقدس سخت و طاقت‌فرسا بود.
کد خبر: ۱۳۹۹۴۵۵
نویسنده احمد علوی - چاردیواری

او در مقام فرماندهی گردان152 حضرت ابوالفضل و در لشکر انصارالحسین (علیهم‌السلام) همدان خدمت می‌کرد. میرزا محمد سلگی از 22سالگی در جبهه‌های غرب و جنوب جنگ تحمیلی حضور یافت و در این مدت پنج بار مجروح شد که در آخرین مجروحیت هر‌دو پای خود را از دست داد و همچنین‌ از ناحیه پهلو و دست چپ هم آسیب دید. بی‌شک مرور حوادث جنگ تحمیلی از دریچه نگاه میرزا‌محمد، می‌تواند ما را بیش از پیش به زیبایی‌های آن تابلوی نقاشی نزدیک‌تر کند.
سردار میرزامحمد سلگی در عملیات مرصاد، فرماندهی عملیات را تا رسیدن نیرو‌های کمکی در روز اول هجوم منافقین به‌عهده گرفت.
این سردار رشید دوران دفاع‌مقدس پس از تحمل دوران رنج و سختی باقی مانده از دفاع‌مقدس بر اثر مشکلات تنفسی، یادگار از حمله شیمیایی رژیم بعث عراق در ۱۴ فروردین 1399 به جمع یاران شهیدش پیوست. کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» نوشته حمید حسام به روایت خاطرات فرمانده‌ای دلیر و بی‌باک به نام میرزا محمد سلگی در دوران دفاع‌مقدس می‌پردازد. این کتاب در سال 1394 جایزه نخست جشنواره جلال آل احمد را از آن خود کرد.

این کتاب که با تقریظی از مقام معظم رهبری همراه بود در آن نوشته‌اند:

«بسم‌ا...‌الرحمن‌الرحیم
سلام بر یاران حسین (علیه‌السلام) و سلام بر لشکر انصارالحسین همدان و سلام بر شهیدان، دلاوران، فدائیان، شیران روز و عابدان شب و سلام بر شهید زنده میرزا محمد سلگی و بر همسر باایمان و صبور او و سلام بر حمید حسام که دردانه‌هایی چون سلگی و خوش‌لفظ را به ما شناساند. ساعت‌های خوش و باصفایی را با این کتاب گذراندم و بارها با دریغ و حسرت گفتم:
درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم
لبی‌تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم
هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران
که ره چون می‌توانم یافتن سوی درون من هم
از جنگ یک تصویر باشکوه، لیکن دوری در جلوی چشم همه بود. باشکوه بود. باعظمت بود اما مثل تابلویی که در بالا گذاشته باشند و آدم از دور بخواهد به آن نگاه بکند، این کتاب‌ها آمده‌اند ریزه‌کاری این تابلو را کشانده‌اند جلو و حالا انسان می‌تواند آن را از نزدیک ببیند.»

در بخشی از کتاب آب هرگر نمی‌میرد می‌خوانیم:
اردیبهشت 1363 به انصارالحسین ابلاغ شد که به جنوب برود. این اولین حضور تیپ ما در جنوب بود. گردان حضرت ابوالفضل(ع)، پس از عملیات، دوباره سازماندهی شد و نیروی جدید گرفت. بهترین خبر در این مقطع اعلام آمادگی حاج رضا زرگری برای پیوستن به گردان بود. از این خبر بسیار خوشحال شدم البته با تمام علاقه و ارادت به او، خجالت می‌کشیدم که در این گردان به‌عنوان جانشین کار کند. حاج رضا در عملیات مسلم بن عقیل، فرمانده گردان و من فرمانده گروهان بودم. هر چه بود، من آمدن او را به حساب ارادت به نام مقدس سقای کربلا گذاشتم و با خودم عهد کردم که هیچ‌گاه از جایگاه فرماندهی با او صحبت نکنم و حرمت او را مثل یک برادر پاس بدارم؛ به‌ویژه وقتی شنیدم با اصرار، فرمانده تیپ را متقاعد کرده که به گردان بیاید، در چشم و دلم بیشتر از گذشته بزرگ شد.

منبع: ضمیمه چاردیواری روزنامه جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها