گفتگو با مجری و گزارشگر پرشور صداوسیما

بیـن دو نیمه زندگی هستم

محمدحسین میثاقی یک گزارشگر پرانرژی است. زندگی برای او روی دور تند حرکت می‌کند. می‌گوید آنقدر تند صحبت می‌کنم که کسی نمی‌فهمد. از بزرگ‌ترین لذت‌هایش هم زخمی شدن در مسابقه فوتبال است.
کد خبر: ۸۲۸۱۱۹
بیـن دو نیمه زندگی هستم

تعریف؟

تند و هیجانی.

عشق فوتبال هستید؟

بله.

از کی فهمیدید؟

شش، هفت سالگی.

چطور شد فهمیدید؟

موقعی که خسته از فوتبال برمی‌گشتیم خانه و در حیاط شلنگ را برمی‌داشتیم و آب می‌خوردیم.

چطور از اجرای زنده سر درآوردید؟

با یک سابقه چهار ساله در مرکز کرمانشاه.

اولین‌اش کی بود؟

جام جهانی 2010 در شبکه جام‌جم.

برنامه نود؟

داغ و غیرقابل پیش‌بینی.

اجرای اول استرس داشت؟

باحال بود.

گزارش بازی فوتبال؟

نود دقیقه حرف زدن. البته من به اندازه 270 دقیقه حرف می‌زنم.

روزی چقدر مطالعه می‌کنید برای کار؟

برای کار همیشه آنلاین هستم.

مطالعه شخصی؟

همیشه در حال خواندن کتاب هستم.

آخرین‌شان؟

«جزء از کل» ترجمه پیمان خاکسار.

بچه بودید دوست داشتید چه‌کاره شوید؟

برخلاف بقیه دلم می‌خواست کاره خاصی نشوم.

بالاخره یک شغلی توی رویای آدم هست؟

شغل خاصی نبود. دلم می‌خواست چیزی باشد که کار خاصی نباشد.

حالا چه؟

دوست دارم به جای کاره‌ای بودن چند تا کار را باهم انجام دهم.

خوب، اگر به سازمان نمی‌رفتید چه می‌شد؟

معلم ریاضی و آمار. حالا هم هستم.

لباس‌های‌تان را از کجا می‌خرید؟

مغازه دوستم.

بهترین داستانی که مادربزرگ‌تان تعریف کرد؟

مادربزرگ‌هایم خیلی زود فوت کردند. فقط یک جمله به یادم مانده.

چه جمله‌ای؟

به من گفت دماغت را بالا نکش. اگر بالا جا داشت نمی‌آمد پایین.

آنقدر تاثیرگذار بود؟

جزو ده جمله منطقی است که در تمام عمرم شنیدم.

خودتان بلدید برای بچه‌ها قصه بگویید؟

رابطه‌ام با بچه‌ها خیلی خوب است، اما آنقدر تند حرف می‌زنم چیزی نمی‌فهمند.

پس چطور رابطه شکل می‌گیرد؟

همین که می‌بینند یک ربات دارد به این سرعت دهانش را باز و بسته می‌کند برایشان جالب
است.

حس‌تان به دوران کودکی خودتان چیست؟

خیلی خوب. زخم شدن زانوها و دعوا کردن
بابا.

زخم شدن و دعوا شدن حس خوبی است؟

مزه می‌دهد. همین حالا هم وقتی از سالن برمی‌گردم و چند روز بدن درد دارم، آن درد برایم لذتبخش است.

واقعا؟ دیگر چه لذت‌هایی دارید؟

وقتی زانویت زخم می‌شود و رویش آب می‌ریزی، آن درد خیلی مزه می‌دهد.

پیشکسوت بودن یعنی چه؟

یعنی تا نزدیک آخر یک چیزی رفتن.

آخر فوتبال؟

سوت داور.

چند ساعت قبل از اجرا داخل استودیو هستید؟

یکجوری می‌رسم که یک راست بروم پشت صندلی.

خارج از استودیو چقدر گفت‌وگوی فوتبالی دارید با همکاران؟

خیلی. بخش زیادی شوخی‌هایی است که بهترین سوژه‌ها از دل همان‌ها بیرون می‌آید.

در کار جدی هستید؟

نه. هیچ چیز به نظرم زیاد جدی نیست.

اولین باری که عادل فردوسی‌پور را دیدید؟

برای تست رفتم. خوشحال شدم کارهای قبلی‌ام را دیده بود.

زندگی برای شما روی دور تند است؟

جلو هم می‌زنم.

یعنی چه؟

اگر ساعت برای شما 5 و 15 دقیقه است، من در
5 و 45 دقیقه هستم.

چرا؟

نمی‌دانم. بعضی وقت‌ها هم باعث عذاب است. کف دست عرق کرده و... .

وقت‌هایی که نیاز به آرامش دارید؟

لم دادن روی مبل، کتاب، چای. همین.

اصلا اهل خلوت کردن هستید؟

بله. بعضی وقت‌ها تنهایی و بعضی وقت‌ها بودن کنار خانواده، منبع آرامش خوبی است.

می‌گویند آدم‌های آرام عمیق‌تر هستند. لابد من هم عمقم کم است. خوبی‌اش این است که کسی را در خودم غرق نمی‌کنم.

چقدر می‌توانید روی صندلی بنشینید؟

نمی‌توانم. همین الان دارم گوشی به دست حول یک دایره فرضی می‌چرخم.

مخاطب برای شما چقدر مهم است؟

خیلی دوستشان دارم.

شده به خاطر حرف مخاطب تغییر رویه بدهید؟

فرمش را عوض می‌کنم. دوست دارم جوری باشم که آنها می‌خواهند و نه جوری که خودم می‌خواهم.

واکنش‌تان اصلا به نقد چیست؟

بیشتر وقت‌ها انتظارش را دارم.

چطور؟

اگر یک خرابکاری کرده باشم، منتظر نقدها هم هستم.

توی مهمانی زیاد درباره کارتان با شما گپ می‌زنند؟

روزی 18 بار جدول لیگ برتر را از بالا به پایین و از پایین به بالا توضیح می‌دهم.

اگر کارشناس استعدادیابی فوتبال بودید فاکتورهای شما برای انتخاب چه بود؟

هوش. در همه زمینه‌ها ملاکم هوش است. از خلبان تا آشپز و رفیق و همکار.

هیجان لایی کشیدن در اتوبان؟

می‌ترسم. از این‌که به دیگران بزنم. تازه ماشین هم تا به حال کلی خرج روی دستم گذاشته است.

این شلوغی شما را از خانواده دور کرده است؟

بله. متاسفانه. با این‌که تلاش کردم مدیریتش کنم.

حاضر بودید مجری برنامه مسابقه محله بشوید؟

مسابقه را دوست دارم. ولی گمان نمی‌کنم.

اگر فوتبال نبود چه چیزی را گزارش می‌کردید؟

فوتسال.

بهترین تعریفی که از شما شد؟

توی مجله مهر نوشتند پرانرژی‌ترین مجری سازمان.

آخرین باری که عصبانی شدید؟

همین امروز. ماشینم باتری خالی کرده بود. با هل هم روشن نشد.

چطور می‌شود به جوان‌ها شادی داد؟

خیلی راحت چون فکر می‌کنیم حتما باید یک اتفاق عجیب و غریب بیفتد تا خوشحال شویم.

اصلا جوان‌های ایرانی غمگین هستند؟

نه. همه جای ایران آنها را می‌بینم. خیلی هم باحال هستند.

نوجوان بودید فوتبالیست مورد علاقه‌تان که بود؟

مارادونا بوده و هست.

از بین ایرانی‌ها؟

همان نسل طلایی. عابدزاده، علی دایی، علی منصوریان، خداداد عزیزی و... همه‌شان.

وقتی برای اولین بار یکی‌شان را دیدید هیجان داشتید؟

نه. همین‌طوری در زندگی روزمره هیجان‌زده هستم. بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.

پدر و مادرتان از شما راضی هستند؟

پدرم که امیدوارم آن دنیا من را ببیند و هوایم را داشته باشد.

مادر؟

نمی‌دانم. بیشتر نگران است. خیلی نگران من است. ان‌شاءالله راضی است.

حسرت چیزی در گذشته‌تان را می‌خورید؟

وقت نمی‌کنم برگردم عقب را نگاه کنم.

زندگی شما در دقیقه چندم است؟

با توجه به تعداد سالی که دوست دارم زندگی کنم، الان بین دو نیمه هستم.

دلتان نمی‌خواهد به وقت اضافه کشیده شود؟

نه. نه. اصلا. همین نود دقیقه کافی است.

الناز اسکندری - چمدان (ضمیمه پنجشنبه - روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها