بازنشستگی، تجربه‌ ساحتی متفاوت از زندگی روزمره است

فرصتی برای تأمل مهلتی برای شناخت

بازنشستگی را از دو منظر می‌توان مورد توجه قرار داد. یکی از منظر زندگی اجتماعی و مناسبات افراد با جامعه و دولت که به موجب آن انسان‌ها وظایفی را در قبال جامعه و قانون اجتماعی متقبل می‌شوند و در مقابل از حقوق و مزایایی نیز بهره‌مند می‌گردند؛ و دوم از منظر زندگی فردی و بحث کار و اشتغال یا فراغت که در زمانه‌ کنونی یکی از مهم‌ترین مسائل قابل تأمل در زندگی انسان‌هاست.
کد خبر: ۷۳۰۰۴۳
فرصتی برای تأمل مهلتی برای شناخت

از منظر زندگی اجتماعی، بازنشستگی را، هم می‌توان نوعی پاداش و قدردانی از منابع انسانی کشور به حساب آورد، هم‌ می‌توان آن را نوعی کم‌لطفی و قدرناشناسی نسبت به نیروی کار جامعه تلقی کرد.

بستگی دارد از چه زاویه‌ای به موضوع بنگریم. اگر مهم، بهره‌مندی از بیمه شغلی و برخورداری از حقوقی حداقلی برای دوران کهنسالی باشد که در آن انسان نیروی لازم برای کار و اشتغال را از کف داده و نیازمند آسایش و فراغت است، در این صورت می‌توان بازنشستگی را موهبتی دانست که باید قدر دانسته و با همه‌ کاستی‌هایش غنیمت شمرده شود.

اما اگر ـ آنچنان‌که در زمانه‌ کنونی نمونه‌اش را به وفور شاهد هستیم ـ مهم، بهره‌مندی از امکان کار و کسب درآمد تا حد توان و به شکلی حداکثری باشد، آن‌وقت بازنشستگی تبدیل می‌شود به اجباری ناخوشایند که قرار است فرد را از ادامه‌ کاری که سال‌ها به آن اشتغال داشته و با آن خو گرفته بازدارد و او را به تغییر شغل و کسب درآمد در بازار مشاغل آزاد وادار نماید. این البته بستگی کامل به سن استخدام و به‌دنبال آن سن بازنشستگی دارد.

در شرایط کنونی جامعه که از یک طرف با تورم و افزایش روزافزون قیمت‌ها مواجهیم و از طرف دیگر به اقتضای مدرن شدن جامعه، تحت سیطره‌ نیازهای تمام نشدنی و اغلب دور از دسترس توان و امکان خویش قرار داریم، در چنین شرایطی بازنشسته شدن در سنین میانسالی به دریغ بیشتر شبیه است تا لطفی از سوی جامعه. شاید از همین‌روست که دیگر نمی‌توان مثل گذشته بازنشستگی را ورود به مرحله‌ فراغت و آسایش عمر دانست بلکه بیشتر تغییر و تبدلی کراهت‌بار در زندگی به شمار می‌آید؛ آن‌هم درست در سن و سالی که ثبات در آن ویژگی اصلی و اساسی است.

از اینجا زندگی فردی ارتباطی تنگاتنگ با وجه اجتماعی مساله پیدا می‌کند. شیوه‌ زیستن یا همان سبک زندگی ما ناگزیر همه‌ جوانب دیگر حیات را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد و هر کدام را مجزا نیازمند بازتعریف بر مبنای اقتضائات تازه می‌کند. یعنی اگر زمانی،‌ کار ـ فی‌نفسه و فارغ از نتیجه یعنی کسب درآمد ـ‌ جزئی جدایی‌ناپذیر از زندگی انسان محسوب می‌شد و به موجب آن اساسا مساله‌ای با عنوان بازنشستگی جایی برای طرح نداشت، امروز کار به مثابه «شر واجب» نگریسته می‌شود که هیچ نسبتی با دیگر وجوه زندگی ندارد مگر نسبت اقتصادی و مالی. یعنی کار در این زمانه از یک طرف «شر» انگاشته می‌شود و کراهت‌بار و آسیب‌زننده به ساحت‌های مختلف زندگی و از طرف دیگر «واجب» تلقی می‌شود و برای ادامه‌ حیات ـ گرچه حیاتی ناخوشایند و پراضطراب ـ امری لازم و ضروری به‌شمار می‌رود. در چنین شرایطی است که «فراغت» معنایی مثبت پیدا می‌کند و تبدیل می‌شود به «خیر» کمیاب که گویا در جهان کنونی تنها ثروتمندان از برکت وجود آن بهره‌مند خواهند بود. بازنشستگی نیز در نسبت با همین فراغت است که معنا می‌یابد.

در واقع چنین به نظر می‌رسد که مقصود از بازنشستگی می‌بایست تجربه‌ ساحت دیگری از زندگی باشد که خلاصه نمی‌شود در تلاش و تکاپو برای کسب درآمدی که در واقع بهای گذران غفلت‌بار زندگی است.

بازنشستگی را از این منظر می‌توان حد یقفی بر حرکت پرشتاب انسان‌های امروز در مسیر سپری کردن هرچه سریع‌تر عمر دانست؛ فرصتی برای تأمل و به دنبال آن بازنگری در شیوه‌ زندگی و گذران عمر، مهلتی برای بازیابی خویشتن، لحظه‌ای درنگ برای کمی آسودن یا ساده‌تر از این مقولات، زمانی برای بهره‌ بردن از دسترنج سال‌ها کار و تلاش. تکریم بازنشستگان فقط قدردانی از زحمات آنها برای کشور و جامعه نیست بلکه می‌تواند تبریک و تهنیتی باشد به ایشان به مناسبت رهایی‌شان از همان شر واجبی که همگان ناگزیر از تن دادن به آن هستند.

پس به عبارت دیگر بازنشستگی در صورتی می‌تواند بار معنایی مثبت داشته باشد که حقیقتا بازنشستگی از کار در سیستم بوروکراتیک اجتماع امروز باشد، نه تغییر شغل از یک حرفه به حرفه‌ای دیگر که چه‌ بسا متنزل‌تر از اشتغال نخست است.

اشکالی که در اینجا امکان طرح دارد این است که این قبیل بحث‌ها و تحلیل‌ها بیش از حد آرمانی‌ هستند و خوش‌خیالانه و موهوم به نظر می‌رسند.

در جامعه‌ای که با پس‌انداز حقوق سی‌ سال کارمندی در بهترین حالت فقط می‌شود از نعمت صاحبخانه بودن بهره‌مند شد، واقعاً چه جای سخن به میان آوردن از تأمل و درنگ و آسایش است؟ آیا داشتن مسکن شخصی و غیراستیجاری نیازی کاذب و تجملاتی است؟ وقتی نه فقط با درآمد سال‌های خدمت دولتی، که حتی با دسترنج سال‌های متمادی کار پس از بازنشستگی هم نمی‌توان لحظه‌ای آسوده خاطر نشست و نگران آینده‌ خود یا فرزندان نبود، چگونه می‌شود انتظار داشت کسی به بهانه‌ رسیدن به سن بازنشستگی دست از ادامه‌ کسب و کار بکشد یا از ساعات کاری روزانه‌ خود بکاهد و در عوض به مسائل دیگر زندگی بیندیشد یا با خیال راحت به استراحت و استفاده از اوقات فراغت مشغول شود؟

پاسخ به این انتقادات نیز همانند اصل بحث با دو ساحت مختلف اجتماعی و فردی مرتبط است.

یعنی از یک‌سو بحث قانونگذاری و سیاست‌های دولتی مطرح است که مکانیزم‌های اصلی زندگی اجتماعی به شمار می‌روند و از دیگر سو بحث تعریف ما از زندگی و خواست‌ها و انتظارات ما از عمر که شاکله‌ اصلی فردیت ما بوده سازنده‌ شخصیت منحصر به فرد هر یک از ما هستند.

بخش مربوط به سازوکارهای دولتی به قانونگذاری و سیاست مربوط می‌شود که می‌بایست نسبتی معقول و مقبول میان کار و دستمزد و به‌دنبال آن، درآمد و مخارج زندگی برقرار کند.

این ساحت ارتباط چندانی با بحث ما در اینجا و به‌طور خاص صفحه‌ اندیشه ندارد. آنچه در این‌جا بیش‌ از هر چیز مورد نظر است، تعریف ما از زندگی است که می‌تواند در ساحت فردی حیات، تا حدی پاسخگوی مشکلات مربوط به نارضایتی انسان‌ها از کار و نتیجه‌ آن یعنی درآمد باشد. بحث مکفی در این باب طبعاً در این مجال کوتاه نمی‌گنجد، اما شاید بتوان با طرح چند پرسش مختصر به صورت استفهام انکاری تا حدی به پاسخ مورد نظر نزدیک شد.

از منظر اندیشه و تفکر، یکی از مهم‌ترین وجوه امتیاز انسان از دیگر موجودات، منحصربه‌فرد بودن آدمی است که ریشه در اختیار و به‌دنبال آن، انتخابگری او دارد. اگر تعریف ما از زندگی، تعریفی شخصی و اندیشیده نباشد و فقط متکی بر عُرف رایج زندگی مردمان و بایدها و نبایدهای یکسان تکرارشده در طول تاریخ حیات بشر باشد، در آن صورت آیا تفاوتی میان ما و حیواناتی که میلیون‌ها سال به شکلی واحد و یکسان زیست می‌کنند خواهد بود؟ آیا انسان نیز مانند مورچگان و زنبورهای عسل فقط برای زندگی کردن در ارگانیزمی ثابت و لایتغیر زنده است؟ اگر چنین باشد، آیا خلقت او تفاوتی با خلقت دیگر موجودات خواهد داشت و اساساً شرفی برای او متصور خواهد بود که بخواهد او را اشرف مخلوقات کند؟ اقتضائات زندگی ـ به معنای زیست‌شناختی کلمه ـ که بیش از همه در امور مادی و رفاهی ظهور و بروز دارد، بخش کوچکی از خیل ساحات مختلف وجود انسان هستند که ‌باید در مدت کوتاه عمر انسانی مورد توجه باشند.

اگر ما فقط برای آن به دنیا می‌آییم که بسان دیگر موجودات زنده، چند صباحی زندگی کنیم و در آخر باز هم بسان همان موجودات بمیریم، در این صورت قطعاً هرآنچه به زندگی زیست‌شناختی ما مربوط می‌شود از خوراک و پوشاک و مسکن گرفته تا لذت و قدرت و مکنت، بی‌چون‌وچرا اصل محسوب خواهد شد و کوچک‌ترین خللی در برآورده‌ شدن تام و تمام آن گناهی نابخشودنی خواهد بود. اما آیا این طرز تلقی از حیات می‌تواند کوچک‌ترین نسبتی با دین و معنویت یا اصلا تفکر و عقلانیت داشته باشد؟ شاید اگر چشم‌ها را بشوییم و جور دیگر ببینیم، زندگی نه زیباتر که راستین‌تر و حقیقی‌تر شود و لذت‌ها و آلامش در پیوند با کلیتی به نام راز هستی معنایی دیگر پیدا کنند.

آزاد جعفری / جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها