معلوم بود فکرهایش را کرده است؛ هر بار که نه می‌شنید از در دیگری وارد می‌شد، دیگر عصبانی شده بودم؛ می‌دانستم اگر جدی با اون برخورد نکنم کار خودش را خواهد کرد. با تحکم گفتم: حواست باشد اینجا من فرمانده‌ام؛ تا من کار تو را تأیید نکنم حق نداری انجامش بدهی.
کد خبر: ۵۱۳۷۶۵

 خاطره زیر روایتی است که از شهید سپهبد صیاد شیرازی در خصوص سردار شهید «محمود کاوه» نقل شده است؛‌ در این روایت از قول شهید صیاد آمده است: خبر دادند کاوه یک گردان نیرو آمده کرده می‌خواهد به قلب دشمن بزند؛ تو آن شرایط لازم بود یکی فداکاری بکند تا ورق به نفعمان برگردد اما اینکه خود کاوه داوطلب این کار شود برایم سخت می‌آمد، آخر احتمال هر اتفاقی می‌رفت خواستیمش قرارگاه؛ آمد.

گفتم: تو نمی‌خواهد بروی خطرش خیلی زیاد هست. خودش را به من نزدیک کرد با التماس گفت: چرا بالاخره که یکی باید این کار را بکند بگذار بروم بچه‌ها هم آماده هستند. گفتم: نه نمی‌خواهد بروی. ناراحت شد؛ کلی اصرار کرد تا شاید بتواند رضایت مرا بگیرد ولی راه به جایی نبرد.

معلوم بود فکرهایش را کرده است؛ هر بار که نه می‌شنید از در دیگری وارد می‌شد، دیگر عصبانی شده بودم؛ می‌دانستم اگر جدی با اون برخورد نکنم کار خودش را خواهد کرد. با تحکم گفتم: حواست باشد اینجا من فرمانده‌ام؛ تا من کار تو را تأیید نکنم حق نداری انجامش بدهی.

به یاد ندارم تا حالا این طور با اون برخورد کرده باشم. دلخور شد اما پذیرفت حرفی هم نزد یعنی عادت نداشت روی حرف مافوقش حرف بزند. مطمئن بودم اگر آن روز جلویش را نمی‌گرفتم، تو عملیات شکست نمی‌خوردیم اما نتوانستم کاوه را فدای عملیات بکنم. (نوید شاهد)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها