حوادث بین الملل؛ پنسیلوانیای آمریکا

قتل برادر و زن برادر به خاطر خانه پدری

این هفته روبه روی دختر جوانی نشسته‌ایم که باور خلافکاربودنش سخت است اما پرونده‌اش نشان می‌دهد که از خانه فرارکرده و در چند سرقت هم مشارکت داشته است. وقتی سر صحبت را با او باز کردم به سختی و کوتاه جواب می‌د‌اد و می‌گفت حوصله خودش را هم ندارد اما وقتی به او گفتم ممکن است سرنوشت‌ او درس عبرت دیگران شود، راضی به صحبت شد.
کد خبر: ۱۴۳۹۱۱۷
نویسنده مژده مظهری - تپش
 
خودت را معرفی کن.
میترا هستم.

چند سال داری؟
۲۰سال.

از خانه فرار کردی؟
بله. پنج سال قبل از خانه فرارکردم. وقتی مادرم مرد، پدرم ازدواج کرد. تا وقتی من در آن خانه بودم، پدرم دو بار ازدواج کرد. من هم از دست رفتارهای پدرم و زن‌هایی که می‌آمدند و می‌رفتند، خسته شده بودم؛ به همین خاطر فرار کردم.

چرا مادرت فوت کرد؟
از دست کارهای پدرم دق کرد. خیلی مادرم را کتک می‌زد. رفیق‌باز و بددهن بود. یک روز مادرم سکته کرد و مرد. من بیچاره ماندم با یک پدر دیوانه که بعد از مرگ مادرم عذاب وجدان گرفته و دیوانه‌تر شد. البته دو برادر هم دارم که از پس خودشان برمی‌آیند. آن موقع با پدرم زندگی می‌کردند. الان را نمی‌دانم و از آنها خبر ندارم.

کسی را نداشتی که به خانه او بروی و با او زندگی کنی تا این سرنوشت را پیدا نکنی؟
فامیل مادری‌ام که مرا قبول نمی‌کردند، چون از پدرم بدشان می‌آمد، با ما هم رابطه خوبی نداشتند. با فامیل پدری هم که کلاً ارتباطی نداشتیم.

خرج زندگی‌ات را چطور درمی‌آور‌دی؟
از طریق همین سرقت‌ها.

چقدر درس خواندی؟
تا کلاس هفتم خواندم.

اعتیاد داری؟
نه؛ حواسم به این موضوع بود که آلوده نشوم. همیشه از اعتیاد و افراد معتاد متنفر بودم.

سابقه‌داری؟
سه سال پیش به خاطر سرقت توسط پلیس دستگیر شدم و مرا به بهزیستی بردند اما نتوانستم دوام بیاورم و از آنجا فرارکردم.

از پدر و برادرهایت خبر داری؟
نه؛ خبری ندارم فقط درهمین حد می‌دانم که وقتی مرا به بهزیستی بردند، با پدرم تماس گرفتند که دنبالم بیاید که گفت من دختری به این نام و مشخصات ندارم.

در این مدت کجا زندگی می‌کردی؟
تا وقتی که هوا گرم بود جلوی پارکینگ‌ پاساژها که رفت وآمد تا دیروقت در آنجا زیاد بود، می‌خوابیدم و وقتی هواسرد می‌شد به گرمخانه می‌رفتم.

دوست داری به خانه پدرت برگردی؟
به هیچ عنوان و قیمتی حاضر نیستم برگردم. من فرار و آوارگی و سرقت را به آن زندگی ترجیح می‌دهم.

چه شد که دستگیر شدی؟
طی این چند سال با سرقت‌های کوچک هزینه‌های زندگی‌ام را تامین می‌کردم. بعضی مواقع گیر می‌افتادم اما با خواهش و التماس و چون سرقت‌ها جزئی بود، چشم‌پوشی می‌کردند. آخرین بار به فروشگاهی رفته و یک گوشی موبایل دزدیدم. پیش خودم فکر کردم آن را به قیمت خوب می‌فروشم و تا مدت‌ها راحتم اما نمی‌دانستم که بلای جانم می‌شود. وقتی خواستم از فروشگاه خارج شوم بوق هشداری بلند شد و من که تازه متوجه شدم دزدگیر به آن وصل بوده، فرارکردم. صاحب فروشگاه با چند کارگر به دنبالم آمدند که پای یکی از کارگرها لیز خورد و سرش به زمین خورد. من که با دیدن این صحنه دستپاچه شدم تا به خودم بیایم توسط مردم دستگیر شدم. حالا صاحب فروشگاه و آن کارگر از من شکایت کرده‌اند و گرفتار شده‌ام. 

اکر از زندان آزاد شوی می‌خواهی در آینده چکار کنی؟
دوست دارم درست زندگی کنم اما چطوری باید این کار را بکنم؟ مگر با وضعیتی که دارم، می‌شود؟

حرفی برای گفتن داری؟
فرار کردم چون فکر می‌کردم زندگی‌ام بهتر می‌شود اما بدتر شد و سر از زندان درآوردم. الان هم که شاکی دارم و به هیچ عنوان حاضر به رضایت دادن نیستند. نمی‌دانم در زندان چه سرنوشتی در انتظارم است.
 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها