درباره‌ تمام بازگشت‌هایی که شاهدشان هستیم

دریچه بازگشت

واژه‌ «بازگشت» برای شما چه رنگی‌ است؟ شما این واژه‌ را مثل «صداقت» سفید می‌بینید یا مثل «دروغ» سیاه؟ برای من این واژه و معنایش، نه آن‌قدر خوب است که رنگش را تماما سفید ببینم و نه آن‌قدر بد که سیاه‌رنگ باشد.
کد خبر: ۱۴۳۸۱۳۸
نویسنده مریم شاه‌پسندی - نوجوانه
 

«بازگشتن» از آن کارهایی است که گاه عالی‌ترین انتخاب ممکن است و گاه وحشتناک‌ترین.برگشتن خاکستری است، چون صفر و صدش مشخص نیست و نمی‌شود مثل قرص، سر ساعت تجویزش کرد. نمی‌شود به هرآدم دل‌کنده‌ای برگشتن به هرآنچه رها کرده را پیشنهاد کنیم یا به هر زخم‌خورده‌ای، برگشتن به خود قبلی‌اش را.‌ البته همیشه هم حرف بر سر برگشتن ما به جایی که ترک کرده‌ایم، نیست. گاهی پای برگشتن یک حکومت منقلب شده به جامعه باز می‌شود و گاه حرف ازبرگشتن یک پیکر بی‌جان است. گاه یک اصالت به زندگی آدمی بر‌می‌گردد و گاه یک تباهی. گاهی بازگشتن رنگ و بوی مقدس به خود می‌گیرد و گاه، مثل آب متعفنی هست که به‌ناچار سر کشیده باشی. مرز بین حماقت وعقلانیت در بازگشتن، مثل یک مو نازک است و کار هر کسی هم نیست. تفاوتی هم ندارد، هیچ مدل از بازگشتن کار راحتی نیست‌!دراین دوصفحه از نوجوانه به بهانه‌ بازگشت اخیر شهدای دفاع‌مقدس به کشورمان، از زوایای مختلف به بازگشتن نگاه کرده‌ایم. البته نه به سبک زخم‌کاری و زخم‌هایش، بلکه به سبک نوجوانه و کلاف‌هایش.


چشم‌انتظار
انتظار مثل یک زهر است که مجبور به سر کشیدنش باشی‌. مثل همان شربت‌های تلخ و بدمزه‌ای که بچگی مجبور بودیم بخوریم تا مریضی ما را از پا نیندازد. انتظار هم چیزی در همین مایه‌هاست. آدم بیچاره وقتی دیگر دستش به هیچ‌جا بند نیست، باید صبر کند و انتظار بکشد‌. می‌دانید کار کجا بیخ پیدا می‌کند؟ آنجایی که چشم‌انتظار کسی باشی، چشمت یک نگاهش به در است و یک نگاهش به ساعت. دقیقه به دقیقه می‌شماری تا زمان رسیدن سر برسد؛ مثل همان‌موقع‌ها که بابا دیر می‌کند و نگرانش می‌شویم، همان وقت‌ها که اتفاق بدی افتاده و منتظر شنیدن خبرش هستیم، مثل آن زمان‌ها که حال‌مان ناجور است و هرچقدر راه می‌رویم، نمی‌رسیم‌. این‌طور وقت‌ها، این ساعت لامذهب خیره‌‌سر هم بازی‌اش می‌گیرد و آن‌قدر کند قدم برمی‌دارد که انگار هر دقیقه‌اش، یک‌سال است‌‌! با این حساب، سی و اندی سال انتظار چقدر می‌شود؟ سال‌هایی که هر دقیقه‌اش چند سال می‌گذرد برای مادری که یک چشمش اشک است و یک چشمش خون، چقدر می‌شود؟! برای پدری که قد علم کردن پسرش را دید اما عصای دست پیری‌اش را خودش راهی جبهه کرد‌، چه؟ چقدر می‌شود؟ کاش آدم چشم‌انتظار ازدنیا نرود. کاش وقتی پیکر شهدا برمی‌گردد، چشم‌انتظاران‌شان زنده باشند و ببینند. خداکند!

رفت و برگشت
این روزها حرف از رفتن زیاد است. شرایط اجتماعی هم آتش به خاکستر این رفتن‌ها می‌زند و دیگر مثل قدیم‌ترها نیست که خبر مهاجرت کسی شگفت‌زده‌ات کند وهر۱۰۰سال یک‌بار هم ترک وطن به ذهنت نرسد اما رفتن یا ماندن چیزی نیست که بشود تجویزش کرد‌، چون آدم به آدم متفاوت است. گاهی اوقات خوب است بعضی‌ها بروند، گاهی هم خوب است به پای کسی قفل و زنجیر ببندیم و التماسش کنیم تا هرطور شده نرود، گاهی هم خوب است کسی برود تا برگردد. این مورد آخر عجیب به دلم خوش می‌آید، مخصوصا آنهایی که می‌روند تا بهتر برگردند. به دلم خوش می‌آید، چون کار هر کسی نیست، چون شاید آدم بتواند خودش را به رفتن راضی کند اما هرکسی توانایی برگشتن از راهی را که رفته، ندارد. هرکسی نمی‌تواند روند زندگی‌اش را چندباره تغییر دهد. هرکسی نمی‌تواند سازه‌های چیده‌شده‌ زندگی‌اش را بردارد و بعد از چند سال برگردد اما به گمانم می‌ارزد. به نفس کشیدن در خاکی که در آن قد کشیده‌ای، می‌ارزد. به زندگی درکنار هموطنی که از یک رگ و ریشه‌ای‌، می‌ارزد. به خدمتی که می‌توانی برای مملکت آبا و اجدادی‌ات انجام دهی، می‌ارزد‌. ما درهمین خاک ریشه‌ داده‌ایم. کاش بنا را بر نرفتن بگذارید یا اگر به هر بهانه‌ای سرزمین مادری‌تان را ترک می‌کنید، روزی برای ارتقای کشور و خدمت به این خاک برگردید. ایران‌بانو برگشتن شما را انتظار می‌کشد.

 بدون بازگشت
وقتی داشتم به نوشتن این مطلب فکر می‌کردم، دائما بخشی از ترانه‌ روزبه بمانی در سرم می‌چرخید، آنجایی که می‌گوید: «اینجور رفتن‌ها یعنی برگشتنی در کار نیست.» و اصل این مطلب دقیقا همین‌جاست؛ همین که گاهی طوری پل‌های پشت‌سر آدم خراب می‌شود که حتی اگر تمام توانت را وسط بگذاری و دلت برای برگشتن پر بکشد، باز هم نمی‌توانی برگردی، چون چیزهایی را از دست داده‌ای که جبران‌ناپذیر است. یک‌جور‌هایی شبیه به مرگ می‌ماند، مثل همان لحظه‌ای که سیاهی مرگ جلوی چشمانت را می‌گیرد و می‌دانی که دیگر همه‌چیز به آخر رسیده است. از دست دادن عمر و زمان، مثل همان پل‌های خراب شده‌است؛ از دست دادن آبرو و اعتبار هم همین‌طور است، مثل همان مثلی که قدیمی‌ها می‌گفتند: «آبرو مثل روغن ریخته شده‌ای است که جمع شدنی نیست»‌. جدای از همه‌ اینها به گمان من، اعتماد هم از همین نوع است. وقتی کسی به ما اعتماد می‌کند و ما را به‌عنوان نقطه‌ امنی در نظر می‌گیرد، چیزی از خودش را به ما می‌بخشد که به‌دست آوردنش راحت نیست‌. فرق نمی‌کند متعلق به چه کسی باشد، جنس اعتماد دست نیافتنی و شکستنی است. حال اگر این اعتماد شکننده را به زمین بیندازیم و بشکنیم، دیگر چیزی از اعتماد آن آدم به ما باقی نخواهد ماند، حتی اگر خم شدیم و دانه به دانه‌ آن شیشه‌ها را دوباره به هم بچسبانیم، باز هم یک جای کار می‌لنگد‌‌. چون یک رفتنی اتفاق افتاده است که دیگر برگشت ندارد و آن «از چشم افتادن» است.

بازگشت ادبی
شنیده‌اید که می‌گویند وقتی قافیه به تنگ بیاید، شاعر هم به جفنگ می‌آید؟ این مصداق بارز بعضی ازشعرهای سبک هندی است. سبک هندی، سبک شعری شاعران فارسی‌گوی قرن۹ تا۱۲هجری قمری است. حال این‌که چرا به این سبک، هندی می‌گویند، بماند. در این دوره، رفته‌رفته پای شعر به کوچه بازار باز شد و دیگر شاعری منحصر به عالم و ادیب نبود، کلمات عامیانه و اصطلاحات کوچه و بازاری در شعر جا خوش کرد و آرام‌آرام کار به جایی رسید که نباید! البته که در این سبک، آثار و تک بیت‌های زیبا و شاهکاری خلق شده واصولا حضور شعر درمیان عوام، در جای خود اتفاق بدی نبود اما بعد از مدتی، یعنی هرچقدر که به اواخر قرن۱۲ نزدیک شدیم، ابتذال درشعر بیشترشد وبه اصطلاح، جفنگیات بود که به دل شعر بسته می‌شد.همانجا بود که بعضی شاعران قرن۱۲ به سبک هندی پشت پا زدند و برای این‌که تحولی در زبان شعر به وجود بیاید و از طرفی، شاعری‌ ادعای هر زن و مردی نباشد، به سبک‌های قدیمی شعر فارسی بازگشتند. با کور سوی امیدی به دنبال اصالت گمشده‌ای گشتند که روزی شعر فارسی با خود به‌همراه داشت و سعی کردند همان‌طور که قدما شعر می‌گفتند، بسرایند. هرچند که به نظر بعضی ازبزرگان ادبیات فارسی، این سبک به نوعی تقلید بود و اگر یک سود داشت، هزار زیان هم همراهش آورد اما با این حال نمی‌توان بر تحول مثبتی که این بازگشت درزبان شعری ما به وجود آورد، چشم بست.

بازگشت به خانه
پاییز داشت روزهای آخرش را می‌گذارند که خبرهای تلخ و برگ ریزان کودکان و مادران غزه هم گوش عالم را بیش از پیش پر کرد. هنوز هم جنایت‌ها در غزه ادامه دارد. هنوز هم خبرها تلخ‌تر از قبل به گوش می‌رسند. یکی می‌گفت ای‌کاش اصلا فلسطینی‌ها دعوا را شروع نمی‌کردند و من به او یادآوری کردم که چطور ۷۰سال پیش دعوا شروع شده‌است. اصلا ماجرای بچه‌های فلسطین برگشتن است. برگشتن به خانه‌های‌شان. گرچه ادعای دروغین متجاوزان هم همین است. می‌گویند یک روزی ما همینجا ساکن بودیم و حالا به زور هم که شده باید برگردیم به سرزمین قدیم‌مان. حرفی که هیچ منطقی باورش نمی‌کند. چقدر حکایت این روزهای پاییز جهان، تلخ و غمبار است، کاش زودتر باران ببارد، کاش آسمان به کمک قلب‌های شکسته زنان و مردان و کودکان فلسطین و غزه بیاید تا این حجم عظیم از «غم جهان فرسا» را بتوانند زمین بگذارند.

بازگشت قلابی
نشسته بودیم که یکهو دوستی حواس‌مان را به خودش جلب کرد و از تغییر تصویر پروفایل صفحه شخصی ساسان حیدری گفت. رپری که هر از چندگاهی با یک محتوای مسموم در فضای مجازی ظاهر می‌شود که انتقادات فراوانی  هم در بین مردم داشته است. سریع صفحه را چک کردیم و تعجب پشت تعجب. چون چندتا پست هم گذاشته بود که به هیچ وجه با آنچه از او می‌شناسیم تناسب نداشت. هزار تا فکر توی سر من یکی شکل گرفت. اول گفتم نکند واقعا سرش به سنگ خورده یا نه، از وقتی امیر تتلو را گرفته‌اند، ترس برش داشته‌است. سراغ پیام‌هایی که پایین پست‌هایش گذاشته بودند، رفتم. آنها هم از واقعیت ماجرا بی‌خبر بودند اما برخوردها خیلی جالب بود. کسانی که تا دیروز یکسره قربان صدقه‌اش می‌رفتند، حالا شده بودند دشمنان جانی‌اش. یکی فحش می‌داد که تو هم ذات خودت را نشان دادی و دیگری توهین می‌کرد که خاک بر سرت با این تغییر موضع! حالا اصل ماجرا چه بود و آیا به زعم نزدیکانش در شرایط نامناسب جسمی و بعد از مصرف الکل به این کارها دست زده یانه؛ چندان مهم نیست. برای من مهم این بود که انگار واقعا توبه گرگ مرگ است. امثال این آدم؛ گاهی تا جایی جلو می‌روند که حتی اگر واقعا هم برگردند؛ کسی باورشان نمی‌کند و مقبول هیچ کس نیستند.

ماجرای مسیح
همه ما منتظر یک بازگشت بزرگیم. البته با این‌که ظهور منجی در همه ادیان پذیرفته شده‌است؛ باز هم ابعاد مختلفی برایش تعریف می‌کنند. ما شیعیان که می‌گوییم اصلا او نرفته که بخواهد برگردد. مهدی موعود همین حالا هم بین ماست و این مشکل ماست که او را تشخیص نمی‌دهیم. اما الان می‌خواهم از یک بازگشت دیگر حرف بزنم. بازگشتی لااقل در باور ما خیلی گره خورده‌است به زلف ظهور. صحبت از یک انسان چندهزار ساله است. مسیح وقتی به باور غلط خود مسیحیان به صلیب کشیده شد و به باور ما به آسمان رفت، تبدیل شد به یکی از مصادیق حقانیت دین اسلام. چطورش این است که وقتی مهدی موعود برگردد کنار او مسیح هم خواهدآمد و او دلیلی است محکم بر حقانیت دین اسلام به عنوان آخرین دین الهی. گرچه در همان حال که عده کثیر جهانیان که بر دین مسیح هستند با دیدن این صحنه به اسلام روی می‌آورند.

راجعون 
اصل و اساسش را که نگاه بکنیم، همه‌ ما یک روزی و یک‌جایی باید برگردیم. دست خودمان هم نیست، آمدن به این دنیا از آن رفتن‌های تاریخی بود که آدمیزاد رقم زد و برگشتنش به جایی که از آن آمده‌است، مهم‌ترین اتفاق زندگی‌اش است. خداوند وعده داده که روزی همه‌ ما «الیه راجعون» می‌شویم و همه چیز در آنی تمام می‌شود. آغوش خدا، همان آغوشی که وعده‌اش را داده‌است برای ما باز می‌شود تا به او پناه ببریم و شکایت کنیم از هر آنچه تجربه کردیم و دوام آوردیم. سرزنش هم می‌شویم، شاید کتک هم نوش جان بکنیم که حتما کتک خدا گُل است اما خدا کند که ببخشد. خدا کند اوضاع آن‌قدر بد نباشد که حتی رو نداشته باشیم برای رفتن به آغوشش التماس کنیم. ما همه ناچار به برگشتنیم و این برگشت جزئی از زندگی‌ماست، مثل همان آمدنی که مجبور بودیم. شاید برای همین هم رفتن و برگشتن ما اجبار است؛ برای این‌که این آدمیزاد بد قلق، بازی در نیاورد و کلکی برای بیشتر ماندن در این دنیا یا نیامدن به این دنیا، سوار نکند و از زیر بار رسالتش شانه خالی نکند؛ همان‌طور که در سال‌های زندگی‌اش،  بارها شانه خالی می‌کند و فراموش می‌کند که ممکن است هر لحظه، حتی همین الان که مشغول نوشتن این صفحه است، زمان برگشتنش فرا برسد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها