«ایدئو‌لوژی باستان‌گرایی» یا «زنده‌باد ایران باستان» یک «استراتژی فرهنگی حسابگرانه فراماسونری» بود؛ که می‌خواست ایران بعد از کودتای ۱۲۹۹ رضاخان قزاق را، از هویت دینی و اسلامی و شیعی، دور سازد و «ساخت روحی ایران» را در برابر نفوذ زیبایی‌ها و ارزش‌های انگلیسی، نرم و تاثیرپذیر نماید و بدین‌گونه، قدرت سیاسی حاکم بر ایران را، تا آنجا که می‌تواند با قدرت ارزش‌های استعماری، همسو و همرنگ کند.
کد خبر: ۱۴۱۹۹۹۱
نویسنده سینا واحد - نویسنده

با این‌که، «باند خیانتکار فراماسون‌ها» بر تمامی ارکان فرهنگی و سیاسی حکومت کودتا، از آغاز تا انجام، یعنی تا شهریور ۲۰، حاکم بودند، اما هرگز نتوانستند به «ساخت روحی ایران‌زمین»، آسیب وارد کنند و با ایجاد رخنه‌های فرهنگی و تغییر «زیبایی‌شناختی»‌های دامن‌گستر، و «نزاع‌آفرین»، یکدستی «عاطفه قدرتمند ایرانی» را، به‌سوی هولناکی‌های شکننده و ویرانگر، هدایت کنند و بدین واسطه، آرامش تاریخی احساسات ملی را، با خلق و آفرینش «گرایش‌های افراطی» به «باستان و تاریخ باستان و همه رنگ و بوهای محوشده باستانی»، دچار لغزش و ناهمواری‌های رشدیابنده عاطفی و معنایی، کنند؛ و در یک کلمه، «قدرت عاطفه ملی ایران»، را زمینگیر کنند و از حرکت و پیشرفت تاریخی آن، جلوگیری نمایند. عامل اصلی و کلیدی «ساخت روحی جامعه ایرانی» کلمه حسین، با همه ابعاد تاریخی و سنتی و رفتاری آن هست و اگر بتوان، با اجرای طرح و برنامه‌ای، به قدرت گسترده این کلمه، ضعف و سستی، وارد ساخت، می‌توان در «ساخت روحی جامعه ایرانی» دستکاری نمود و آن را به سوی «کاهش قدرت عاطفی»، هدایت برنامه‌ریزی‌شده کرد. به همین خاطر، بعد از داستان خونین گوهرشاد، نقشه شوم و خباثت‌آمیز، «ممنوعیت استفاده از لباس روحانی»، به اجرا گذاشته شد و دولت رضاشاه، اعلام کرد، که رفت و آمد، با لباس روحانی و آخوندی در شهر و همه مکان‌های عمومی، کاملا ممنوع است و هیچ فردی، حق ندارد با چنین لباسی، در کوچه و بازار، ظاهر گردد. زمانی، نگذشته بود؛ که «ممنوعیت دوم»، توسط ماشین دیکتاتوری مدرن‌سازی جامعه ایرانی، اعلام شد و دولت فراماسونی بیگانه‌پرست، فکر می‌کرد، که با این دومین ممنوعیت به آرزوهای «ضعیف‌سازی» و «ناتوان‌سازی» قدرت عاطفه ملی ایرانیان، دسترسی خواهد یافت. و این، دومین نقشه ضدجامعه ایرانی، عبارت بود از: «ممنوعیت کامل برپایی مجلس عزاداری حسینی». گرچه از این، اقدام هولناک حکومت دیکتاتوری رضاشاه، بیش از ۷۰ سال، می‌گذرد و ظاهرا در دل ابرهای گذرنده روزگاران، محو گشته است؛ و هیچ مورخی، برای آن حساب تاریخی جداگانه، افتتاح نکرده است؟! اما، باید، با گریه‌های بزرگ و پرسروصدا، نوشت سخت‌ترین روزگار جامعه ایرانی، در یک قرن گذشته، همین ایام ممنوعیت «روضه» و «گریه» و به حبس ابد محکوم‌شدن «محتشم کاشانی» برای سرودن تعزیه حسینی بود اگر، در دست کسانی، کتیبه یا پارچه‌نوشته اشعار «محتشم» دیده می‌شد؛ دستگیر می‌شدند و روانه زندان می‌گشتند! 
و نیز، اگر، از خانه‌ای، صدای گریه؛ بلند می‌شد؛ دستگیر می‌گشتند و کتک می‌خوردند و به بازداشتگاه، روانه می‌شدند! و اگر، شهروندی؛ زمزمه می‌کرد برای خویش:  باز، این چه شورش است که در خلق عالم است ... این زمزمه، یک جرم سیاسی، محسوب می‌گشت و یک رفتار ضدحکومت رضاخان و دیکتاتوری به حساب می‌آمد! و به همین خاطر، در این دوران سخت و سیاه و پرآزار، و دشمنی با «حسین»، «محتشم کاشانی»، بدون محاکمه، محکوم به اعدام شد، تنها برای یک تعزیه جاودانه و یک سروده باشکوه، که همه زبان‌ها و لب‌ها، دوستدارش شدند و همه حسینیه‌ها، آوازخوانش، گشتند! اما حکومت دیکتاتوری رضاشاه، با همه توانی که داشت هرگز، دستش؛ به «محتشم شاعر» نرسید و نرسید و نرسید ... چراکه ... «محتشم شاعر»، در تعزیه حسینی خویش، آنچنان گریست؛ که به «بارانی جاویدان» بدل گشت. بارانی برای همه ایران و برای همه دل‌ها و برای همه خانه‌ها. 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها