میکائیل شهرستانی، در گفت‌وگو با «جام‌جم» مطرح کرد

فریب تمجید و تعارفات قلابی را نمی‌خورم

میکائیل شهرستانی، بازیگر و کارگردان نام آشنای کشورمان است که افزون بر بازی‌های زیبا و قابل تأمل، بارها با هنرجویانش نمایش‌هایی را به صحنه آورده و هدف عمده، تکمیل آموزش آنان بر صحنه است و شاید این روزها یکی از موفق‌ترین آثارش را با دو گروه از هنرجویانش در روزهای زوج و فرد در تماشاخانه ایرانشهر اجرا ‌کند؛ منظور نمایش «باغ آلبالو» آخرین اثر آنتوان چخوف است که همچنان پس از ۱۲۰سال در ایران، قابلیت نمایشی خود را آشکارا بروز می‌دهد اما کار کردن چنین متنی چندان هم راحت نیست. با میکائیل شهرستانی درباره چند و چون اجرای باغ آلبالو در جام‌جم گفت‌وگو کرده‌ایم.
میکائیل شهرستانی، بازیگر و کارگردان نام آشنای کشورمان است که افزون بر بازی‌های زیبا و قابل تأمل، بارها با هنرجویانش نمایش‌هایی را به صحنه آورده و هدف عمده، تکمیل آموزش آنان بر صحنه است و شاید این روزها یکی از موفق‌ترین آثارش را با دو گروه از هنرجویانش در روزهای زوج و فرد در تماشاخانه ایرانشهر اجرا ‌کند؛ منظور نمایش «باغ آلبالو» آخرین اثر آنتوان چخوف است که همچنان پس از ۱۲۰سال در ایران، قابلیت نمایشی خود را آشکارا بروز می‌دهد اما کار کردن چنین متنی چندان هم راحت نیست. با میکائیل شهرستانی درباره چند و چون اجرای باغ آلبالو در جام‌جم گفت‌وگو کرده‌ایم.
کد خبر: ۱۴۰۶۵۸۷
نویسنده مانی آشفته - گروه فرهنگ و هنر

چرا سخت‌ترین متن آنتوان چخوف، باغ آلبالو را برای اجرا با یک گروه جوان مناسب دیدید؟
آثار چخوف تماما چالش برانگیز است. منظور آدم‌ها آن نیست که به زبان‌ می‌آورند‌. مقصدشان جای دیگری‌ است که می‌گویند‌. نکته گفته و دو پرده بعدتر اثرش هویدا می‌شود. کشف همین رموز در نمایشنامه برایم لذت‌بخش است‌. چخوف را بسیار دوست ‌دارم چه داستان‌های بلند و کوتاهش را و چه نمایشنامه‌هایش. فهم رموز و گوشه و کنارهای شخصیت‌هایش وسوسه‌برانگیز است. شخصیت‌پردازی این نابغه کامل است؛ تمام و کمال‌. درک آنها ابتدا از سوی کارگردان‌ و بعد انتقالش به بازیگر (اینجا هنرجویان بازیگری) و نتیجه‌ای که به بار می‌آورد به گمانم برای هر کارگردانی احساس بسیار خوشایندی باشد. بله از بین نمایشنامه‌های چخوف، باغ آلبالو سخت‌ترین آنهاست. با شما هم‌ نظرم، ولی به گمانم درک‌ حتی نیمی از شرایط و موقعیت‌ نقش‌ها و اثر برای هنرجویان‌ بازیگری‌ام تجربه‌ ارزشمندی خواهد بود که تا سال‌ها به‌عنوان توشه و اندوخته‌ای با ارزش در حافظه‌ تاریخی‌شان باقی خواهد ماند‌. تجربه‌ای که ممکن است دیگر با آن روبه‌رو نشوند.

با این گروه جوان برای رسیدن به نقش‌ها، چقدر وقت صرف کرده‌اید که به فضای قابل باوری رسیده‌اید؟
یک‌سالی هست که درگیر این کارم. به گمانم بیش از ۳۰۰ ساعت تمرین و ساعت‌هایی هم‌ به‌طور خصوصی با بعضی از هنرجویانم کار کردم تا این حد که می‌بینید ارتقا پیدا کردند.

چرا دراماتورژی؟
اثر بلند است و شخصیت‌های زیادی دارد که خیلی‌های‌شان فرعی‌ترند و می‌شد به نفع پیام و‌مفهوم‌ مهم‌تر اثر حذف‌شان کرد. هر چند هرکدام حرف و سخنی دارند ولی به گمانم نمایشی بیش از ۳.۵ساعت در حوصله‌ تماشاگر ایرانی‌ نباشد‌. تمام تلاشم این بود گوهر اصلی اثر را حفظ کنم، از شخصیت‌های فرعی‌تر چشم بپوشم و خودم را با توجه به تعداد و ویژگی‌های شاگردانم به اثر و برداشتی نزدیک‌ کنم که خیلی هم به اوایل قرن پیشین روسیه (زمان‌نگارش اثر) ربطی نداشته‌باشد‌. می‌شود جهانشمولش کرد‌. اسامی روسی‌اند اما این تحول و تغییر اجتماعی در هر زمان و مکان ممکن است. هر جامعه‌ای که انسان‌ها در آن بی‌توجه به ارزش‌های ناب و اصیل، بی‌هدف و بی‌عمل، متظاهر، بی‌اخلاق و منفعل زندگی کنند، دیر یا زود محکوم به تغییر و دگرگونی‌اند، می‌خواهد خوشایند حاکمان باشد یا نه.

توش و توان بازیگران هنرجو چقدر بر روال دراماتورژی تاثیرگذار بوده‌است؟
بسیار ناچیز.اما به‌نظرم کامل‌تر و روان‌ترش کرده. البته بنده اگر با یک تیم باز به قول شما حرفه‌ای‌تر هم پروژه را تولید می‌کردم همین‌ متن را به صحنه می‌بردم.

چرا در دراماتورژی زمان نمایش را تغییر ندادید؟
به‌گمانم می‌شد اتمسفر و فضای قصه را حفظ ولی موضوع را به روز کرد‌. واقعیت این‌ است که شخصا به آن‌قدر نوآوری و تغییرات، به‌عنوان ‌مثال شخصیت‌ها جین بپوشند و‌ موبایل دست بگیرند و در فضایی سراسر امروزی قرارشان بدهم، اگر مقصودتان این باشد، معتقد نیستم. فضا برایم دلنشین بود. پس نگهش داشتم اما نعل به نعل نمی‌خواستم آنچه نویسنده خواسته، اجرا کنم. من که فقط مجری‌ منویات نگارنده نیستم. دیدگاه‌های خودم به‌عنوان خالق ثانویه‌ اثر هم برایم‌ مهم بود.‌

استفاده از پرده‌های نقاشی یک تکنیک کلاسیک است و البته شما این پرده‌ها را با ابزار مدرنی چون ویدئو پروجکشن استفاده می‌کنید. این تلفیق دو تکنیک کلاسیک و مدرن چه مفهومی دارد و چقدر با شیوه اجرایی‌تان همخوان است؟
راستش چند طرح داشتم. ابتدا می‌خواستم کنده‌هایی در صحنه (به‌عنوان درختان بریده‌شده) پراکنده قرار دهم و بازیگران لابه‌لای آنها بازی کنند. بعد تغییرش دادم. به نظرم آمد درختانی ساخته و روی کنده‌ها بگذارم و در پرده آخر به تمهیدی آن درختان را که ساخته شده‌اند و روی کنده‌ها قرار گرفته‌بودند بردارم و به نظر بیاید درختان بریده شده‌اند و باغ ویران شده. ولی دست آخر به ایده فعلی که اجرایش کردیم رسیدم‌. از یکی از شاگردان قدیمی‌ام که دیگر نقاش و معماری کاربلد شده و طراح‌ پوستر نمایش هم هستند (بانو مینا ملک) خواهش کردم برایم نقاشی‌ای بکشد و با تغییرات زمانی رنگ‌شان دگرگون شود. کاری که کمتر اتفاق افتاده‌بود یا در ایران بنده لااقل ندیده‌بودم. بدین شکل ناگزیر از تکنولوژی و دستگاه پروجکشن سود بردیم و از تلفیق این دو استایل ناراضی هم‌ نیستم و به نظرم تصویر تلطیف‌شده که رنگ به رنگ می‌شود حتی با تغییر ساعت و نوری که متغیر است اثر را چشم‌‍‌نوازتر‌ می‌کند‌ و به آکسسواری مختصر هم که فضای قصه را به‌سرعت تداعی و معرفی کند بسنده کردم. آکسسواری که از هرکدام‌شان در قصه حرف زده می‌شود و کارکرد عملی و دراماتیک دارند. بنده حتی موسیقی برایم در لحظاتی کارکرد افکتیو و نمایشی پیدا می‌کند. در جایی که سوتی از دوردست‌ها شنیده می‌شود درواقع نوازنده فلوت آن صدا را تولید می‌کند که در گوشه صحنه به همراه نوازنده گیتار نشسته و جابه‌جا در طول نمایش بازیگرانم را همراهی‌ می‌کنند. نوایی که نوید اتفاقی را‌ می‌دهد که از منظر هرکدام از شخصیت‌ها معنی متفاوتی دارد‌؛ یکی سوت معدنی متروکه می‌پندارد‌ چون اهل کار است، یکی صدای پرنده می‌انگارد چون سرخوش است و تن‌پرور و بی‌تفاوت، یکی برایش خبر از اتفاقی شوم می‌دهد‌، سرنوشتی که در انتظار خودش، باغ و صاحبان‌ آن است و... .

چقدر در خوانش و شگرد اجرایی‌تان به امپرسیونیسم و رئالیسم گرایش داشته‌اید؟
این‌که به کاوش درونیات و احساسات شخصیت‌ها و عواطف‌شان دست پیدا کرده و هرچه بیشتر آن را برای تماشاگر هویدا کنم شاید به نظر بیاید اثر را کمی متمایل به امپرسیونیسم کرده‌باشد اما تلاش و راهنمایم در این راه ابزار رئالیسم بود. البته نه رئالیسمی که درواقع بیشتر بوی روزمر‌گی می‌دهد و تکراری و بی‌خاصیت است. بازی‌ها پالوده شده‌اند و استیلیزه، ولی به ریزه‌کاری‌های هر نقش تاکید شده که قدری تجربه بیشتر می‌طلبد تا برای دستیابی به این‌مهم موفق شوند. معتقدم با تلاشی که از شاگردانم می‌بینم حتما این اتفاق رخ خواهد داد‌.

باغ‌آلبالو محل اختلاف بین چخوف بود که آن‌را کمدی می‌دید، با استانیسلاوسکی که آن‌را تراژدی می‌دید. شما چگونه این اختلاف را حل‌وفصل کرده‌اید؟
آدم‌های چخوف عموما بی‌عملند‌، یا آن‌قدر دیر اقدام‌ می‌کنند که کار از کار گذشته و تاثیر عمل‌شان بی‌معنی جلوه می‌کند. در این‌ میان کسانی برنده‌اند که به قول سوفوکل اهل کارند و تولید که سرچشمه نیکبختی آدمی ا‌ست. از این افراد بی‌خاصیت که حتی از آمدن و رفتن‌شان بی‌خبرند ملغمه‌ای ساخته شده که گاه ما را به خنده وامی‌دارد و گاه در گلو بغضی می‌نشاند. بنده ترکیبی از هر دو را در اثر جسته و یافته‌ام. سرنوشت فیرز که رقت‌بار و اندوهبار است در کنار یپیخدوف که حالا به‌عنوان کارگزار در کنار لوپاخین، صاحب جدید باغ‌آلبالو از زندگی‌اش راضی به نظر می‌رسد. واریا آواره می‌شود و یاشا انگل‌وار به زندگی‌اش با چسبیدن به رانفسکایا ادامه می‌دهد... . حالا که فکر می‌کنم به گمانم هر دو نگاه را با هم‌ آشتی داده‌ام.

کارکردن با هنرجویان هم سخت است و نتیجه اغلب غیرحرفه‌ای است؛ دلیل کار کردن پیوسته شما با هنرجویان چیست؟
کار کردن با این‌ جوانان هم بسیار سخت و طاقت‌فرساست و هم خوشایند و دلنشین. سخت از آن‌رو که باید از صفر شروع کنی و در زمانی محدود هم این‌کار را صورت‌دهی که مستقل شوند و شخصیتی را خلق کنند که تا قبل ذره‌ای شناخت از آن‌ نداشتند. نسلی که مطالبات خود را دارد و گاهی کم حواس ا‌ست و کم تمرکز و چندان مشتاق مطالعه و آموختن نیست... و دلنشین از آن‌رو که بدان‌ها بسیار ظلم و بی‌رحمی شده‌است. کمتر کسی بوده که دل برای‌شان بسوزاند و یادشان بدهد اما وقتی نتیجه‌ کار را می‌بینی، خستگی از تنت درمی‌رود... و اینجاست که هستی‌ات معنی پیدا می‌کند.

چگونه است که در اجرای باغ آلبالو فراتر از اجراهای حرفه‌ای که در تهران داشته‌ایم، پا نهاده‌اید؟!
این نظر لطف شماست. ولی به گمانم کار، مطالعه و تلاش خستگی‌ناپذیر و استمرار و اصرار در تمرینات پیگیر و این‌که باید اصولا اثری از «تو» به یادگار بماند تا تو هم بمانی برای همیشه، نه؟

موسیقی در کارتان بیشتر لحن و آهنگ غمگینی دارد و بازی‌ها بیشتر حالت شاد دارد. در این ناهمخوانی چه هدفی را دنبال می‌کنید؟
برای من زندگی جمع اضداد است‌. بیرون سرشار از اندوه و ترس و نگرانی (آن‌گونه که‌نواخته‌می‌شود) و درون لبریز از شادی‌های کوچک و بزرگ که زنده‌مان نگه می‌دارد‌، امید می‌دهد و به فردا می‌رساندمان.

بازی‌ها با آن‌که نسبتا قابل پذیرفتن است و سبک بازی به رئالیسم دامن می‌زند، چرا برخی بازیگران زن به شکل ساختگی گریه می‌کنند؟
شاید به آنچه باید برسند هنوز نرسیده‌اند. آن‌مرز بی‌خود شدن و رهایی در نقش. البته به پهنای صورت هم‌گریستن مطلوب نظر بنده نیست؛ ولی فراموش نکنید این‌ مهارت برای خیلی از بازیگران پرسابقه هم بسیار دشوار است. اغلب در کارها(مخصوصا در کارهای تصویری) از پمادهای مخصوصی استفاده می‌کنند تا از سوزش، چشم‌شان به اشک‌ بنشیند... ولی بی‌رحمی تئاتر در همین است که تماشاگر متوقع است بازیگر درجا و بی‌واسطه به رقت درآید و جایی‌که به نظر می‌آید بگرید و بگریاند یا بخندد و بخنداند و باید حسش در مشتش باشد. این‌خواست بجاست، ولی فراموش نکنیم این نمایش بزرگ اولین تجربه بازیگران‌ آن است‌.

بازیگری یکی از هنرهای ویژه شماست؛ چرا مدت مدیدی است که شما را بر صحنه ندیده‌ایم؟
بنده اگر با نقش و نمایشنامه‌ ارزشمندی روبه‌رو شوم و از کارگردان مجربی پیشنهاد داشته باشم، یقینا کار می‌کنم. قبل از عید به کاری دعوت شدم. قول و قرارمان را هم گذاشتیم و به توافق رسیدیم‌. حتی یک جلسه‌ معارفه و خوانش هم داشتیم اما کار به دلایل بی‌شمار که مهم‌ترینش سالن مناسب بود، متوقف شد.

جوانان یا حرفه‌ای‌ها
چند سال است که قصد اجرای نمایشنامه‌ای با بازیگران حرفه‌ای دارم. (هر‌چند شاگردانی را که تربیت می‌کنم از بسیاری افراد که مدعی حرفه‌ای بودن هستند به نظرم حرفه‌ای‌ترند و حرفه‌ای‌تر عمل می‌کنند) ولی هر بار سنگ‌قلابم می‌کنند‌، هر بار به طریقی.
آن‌قدر دیگر این رفتارها تکراری و چندش‌آور شده که تا زمانی موعود که موقعیتش فراهم‌ شود و مدیری شایسته‌ در مجموعه‌ای که قصد اجرا در آنجا را دارم، بر صندلی‌ مدیریت ننشیند، در آن مجموعه کار نمی‌کنم. البته اگر کارهایی به قول تهیه‌کننده‌ای،‌ «برفوش» اما بی‌خاصیت، با چند چهره تلویزیونی پیشنهاد کنم، مرا روی سرشان‌ می‌گذارند، ولی ترجیح‌ می‌دهم‌ کار خودم را بکنم و با کسانی‌که برای آماده‌سازی‌شان هر چند زحمت زیادی باید بکشم، اما از آنها مطمئنم نمایش به صحنه ببرم و سبزی خودم را پاک کنم... بنده بیش از دو سوم سنم (۴۳ سال) در این عرصه فعالیت داشته‌ام. دیگر فریب تمجید و تعارفات قلابی را نمی‌خورم. باید همه چیز برایم‌ ملموس و آشکار فراهم‌ باشد و بابت پروژه‌ای که به صحنه می‌برم زیر دین کسی نمانم‌. چه مادی و چه معنوی‌. معنوی‌اش را مطمئن اما مادی‌اش برای‌ امثال من با دیدگاه‌هایی که داریم هرگز فراهم‌ نبوده و نیست‌. پس فقط باید به خودم‌ متکی باشم. این‌را ۴۳ سال‌ است به خودم گفته و عمل کرده‌ام.

 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها