رسول اولیازاده از خاطراتش با امام خمینی (ره) و عکاسی از ایشان می‌گوید:

سه خاطره و یک حسرت

از همکاران خودمان است؛ نه فقط به این دلیل که با مطبوعات به عنوان خبرنگار و عکاس همکاری داشت بلکه به راستی رسول اولیازاده، همکار ما بوده و همین‌جا در جام‌‌جم مشغول به کار بوده است.
کد خبر: ۱۳۱۹۰۴۹
اولیازاده بارها در برنامه‌ها و مراسم مختلف از امام خمینی (ره) عکاسی کرده است اما در سه نوبت بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران را از نزدیک دیده که این دیدارها از مهمترین خاطرات زندگی این عکاس پیشکسوت محسوب می‌شود. لازم است بدانید اولیا‌زاده متولد سال 1336 است چون دانستن این موضوع به دریافت بهتر و دقیق‌تر احساسات او در مواجهه با امام خمینی(ره) کمک می‌کند و شاید جالب باشد بدانید که رسول اولیازاده این فرصت را پیدا نکرد که از مراسم ارتحال امام(ره) عکاسی کند چون درگیر طراحی و نظارت بر بنرها و پوسترهایی بود که به مناسبت ارتحال ایشان منتشر شده بود.
سه خاطره و یک حسرت
روایت اول
بندآمدن زبان یک خبرنگار
من در مجموع سه بار از نزدیک با حضرت امام‌ خمینی(ره) دیدار داشتم. اولین برخوردم به تابستان سال 1359 برمی‌گردد. خبرنگار مجله پیام انقلاب بودم و بنا بود که برای سالگرد شهادت استاد مطهری، ویژه‌نامه داشته‌ باشیم. به سردبیر پیشنهاد دادم که با افرادی مثل شهید بهشتی، حضرت آقا و چند نفر از مسؤولان وقت که انس و الفت بیشتری با شهید مطهری داشتند، گفت‌ و گو داشته باشیم. فکر کردیم چه اشکالی دارد که با خود حضرت امام هم بتوانیم مصاحبه‌ای داشته باشیم. به همین منظور به جماران رفتم؛ ببینم می‌توانم قراری را برای مصاحبه با امام(ره) تنظیم کنم یا خیر. رفتم دیدم عده‌ای دختر و پسر و جوان برای جاری شدن خطبه‌ عقدشان توسط امام‌خمینی(ره) در صف ایستاده‌اند.  من هم کنار عروس و دامادها و خانواده‌هایشان توی صف ایستادم. عروسی در کنارم نبود اما چون کت و شلوار پوشیده بودم و آراسته به نظر می‌رسیدم، فکر کرده بودند من هم یکی از دامادها هستم. این طور شد که به محضر امام(ره) رسیدم و به ایشان سلام کردم و خیلی مودب موضوع گفت‌ و گو را مطرح کردم اما امام(ره) با قطعیت گفتند خیر! اما طوری مطرح کردند که زبانم بند آمد. چون من سابقه مصاحبه با شهید بهشتی و علمای دیگر را داشتم و وقتی مخالف بودند با کمی چانه زدن و اصرار ورزیدن توانسته بودم متقاعدشان کنم اما حضرت امام(ره) طوری گفتند خیر که دیگر نتوانستم بگویم. فقط گفتم حالا که تا اینجا آمده‌ام اجازه بدهید دستتان را ببوسم. دستشان را بوسیدم و از جماران به دفتر مجله برگشتم اما خاطره خوبی از دیدار با امام(ره)، همکلامی با ایشان و یک جواب رد، در ذهنم باقی ماند.
 
روایت دوم
اشک ریختن پیش از عکاسی
خبر رسید در جماران جلسه‌ای برگزار شده و تمام فرماندهان جنگ می‌خواهند به حضرت امام(ع) گزارش عملکرد بدهند. قرار شد من از این جلسه عکاسی کنم. خودم را رساندم اما متاسفانه اجازه ندادند وارد جلسه بشوم. آقای محسن رضایی هم وساطت کرد ولی افاقه نکرد. پشت در مانده بودم. در کوچه جماران حاج‌ آقایی بود که از او خواستم برایم استخاره بکند با این نیت که اگر جواب مثبت بود منتظر بمانم و اگر منفی بود، بروم دنبال کارم. جواب استخاره مثبت شد و من منتظر ماندم. بعد از این‌که جلسه تمام شد، حاج‌‌ احمد آقا به آقای محسن رضایی می‌گویند برای این‌که از این جلسه تصویر داشته باشیم، بگویید این آقای عکاس بیایند داخل و عکاسی کنند. قبل از این‌که کیف دوربین و لنزم را بیاورند، خودم زودتر وارد جلسه شدم و همان‌جا خطاب به حضرت امام خمینی(ره) گفتم که خیلی دوست داشتم سرم را روی زانوی شما بگذارم. ایشان اجازه دادند و منم سرم را روی زانوی امام(ره) گذاشتم. ایشان موها و صورتم را نوازش می‌کردند و می‌فرمودند که خداوند شما را حفظ کند، دشمنان شما نابود شوند، خداوند شما جوان‌ها را برای انقلاب و اسلام نگه دارد و من تمام مدت اشک می‌ریختم. بعد از دعاهای ایشان بلند شدم و به جز دست امام(ره)، توانستم صورت ایشان را هم ببوسم.

روایت سوم
تبدیل عکس به یک گنجینه
حوالی اردیبهشت سال 1361 امام خمینی(ره) زمانی را در اختیار عکاسان قرار دادند که در بالکن منزل خودشان از ایشان عکاسی کنند. من و تعدادی دیگر از همکاران عکاسم به منزل امام(ره) رفتیم و قرار بود نیم ساعت در خدمت ایشان باشیم و عکس بگیریم. تا جایی که حافظه‌ام یاری می‌کند حدود هشت نفر بودیم که از جمله آقای ورکانی از روزنامه جمهوری، آقای علی کاوه از صدا و سیما، آقای جوادیان از وزارت ارشاد، آقای قلمچی از روزنامه اطلاعات و آقای بهرام محمدی‌فر را به خاطر می‌آورم.
شروع به عکاسی کردیم و هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که یکی از آقایان که گمانم از محافظان بود، دوربینش را در جیبش گذاشت، دست پسرش را که با خودش آورده بود، گرفت و رفت روی بالکن، کنار صندلی امام ایستاد و از عکاسان خواست که از او و پسرش هم عکس بگیرند. امام از برخورد این فرد، ناراحت شدند و به جلسه عکاسی خاتمه دادند.
در واقع نیم ساعت برنامه عکاسی به هفت یا هشت دقیقه تقلیل پیدا کرد اما در همین مدت من توانستم تعدادی عکس بگیرم که به دفتر مجله تحویل دادم. چون دوربین به نسبت مجهزی داشتم، توانستم حدود 33 تا عکس بگیرم. برخی از همکارانم بین 15 تا 20 عکس از امام گرفتند و آقای کاوه هم تعداد عکس‌هایش بد نبود. گمانم توانسته بود یک حلقه 36 تایی عکس بگیرد که یکی از آن عکس‌ها، همین عکس معروف روی اسکناس‌هاست.
من آن زمان سن و سال زیادی نداشتم اما یک حرکت عاقلانه کردم و آن هم این بود که یکی از عکس‌ها را با هماهنگی آقای انصاری و از طریق دفتر ایشان، به دست امام رساندم که برایم امضا کنند. این عکس بعد از 39 سال هنوز موجود است ولی امضای امام(ره) روی این عکس بسیار کمرنگ شده است. من آن زمان شاید حدود 24 سال داشتم اما به عقلم رسید این کار را بکنم و حالا این گنجینه ارزشمند را در اختیار دارم که ارزش تاریخی و موزه‌ای دارد.

یک حسرت
عکس‌هایی که نیستند
عکاسان زیادی وقتی به محضر امام خمینی(ره) می‌رسیدند به قدری تحت‌تاثیر قرار می‌گرفتند که عکاسی یادشان می‌رفت؛ فراموش می‌کردند که چطور دوربین را تنظیم کنند با چه سرعتی یا چه دیافراگمی عکس بگیرند. عده‌ای هم برای فرار از تاثیر گرفتن در محضر امام، فقط از ویزور دوربین به ایشان نگاه می‌کردند که تحت تاثیر قرار نگیرند. من هم اگر چه توانستم در محضر امام(ره) درخواست مصاحبه را مطرح کنم اما بعد از پاسخ ایشان چنان تحت تاثیر قرار گرفتم که گویی حرف‌زدن را از یاد برده‌ام. ایشان در بعضی مسائل بسیار قاطع و جدی بودند و اصلا کوتاه نمی‌آمدند اما در عین حال به قدری رئوف و مهربان بودند که اجازه دادند سرم را بر زانویشان بگذارم.
زمانی که برای اولین‌بار به جماران رفتم، قرار گرفتن در محضر امام برایم ساده نبود اما هر بار که ایشان را از نزدیک دیدم احساس صمیمیت بیشتر داشتم و این شانس را پیدا کردم که بارها از امام عکاسی کنم اما متاسفانه هیچ کدام از عکس‌هایی که از حضرت امام(ره) گرفته‌ام را در اختیار ندارم!
آن زمان عکس‌ها روی نگاتیو ثبت می‌شد و ما نگاتیو برنامه‌های عکاسی را به دفتر نشریه‌هایی که با آنها همکاری می‌کردیم؛ تحویل می‌دادیم. البته برخی دوستان نسخه‌ای از عکس‌هایشان را برای خودشان بر می‌داشتند اما من معتقد بودم کار درست به لحاظ اخلاقی و قانونی و شرعی این است که عکس‌ها و نگاتیوها را در اختیار دفتر نشریه‌ای که برای آنها عکاسی کرده‌ام بگذارم. در نتیجه امروز هیچ کدام از عکس‌هایم را در اختیار ندارم.
 
آذر مهاجر - ادبیات و هنر / روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها