برچسب ها - غوغا
زن جوان وارد زیرزمین که شد، نگاهی به من انداخت و با مکثی کوتاه به سمت قبر رفت. لبخند رضایتی روی صورت یخی‌اش نقش بست و نفسی که تا الان در سینه‌ام حبس شده بود راهی به بیرون پیدا کرد. جرات پیدا کردم و چند قدم به سمتش رفتم.
کد خبر: ۱۴۱۵۹۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۱

نمی‌دانم چرا با من این بازی را شروع کرده‌بود، گاهی از در مهربانی وارد می‌شد و چند دقیقه بعد مثل هوای بهاری سریع رعد و برقی می‌شد و رگبارهای تهدیدش بر سرم آوار می‌شد. تنها چیزی که فهمیده‌بودم این بود که راه فراری نداشتم و باید قبر را آماده می‌کردم و منتظر می‌ماندم ببینم قرار است خانه ابدی چه کسی باشد.
کد خبر: ۱۴۱۵۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۴

دست توی جیبم کردم و سیگاری گیراندم. همین‌طور که دودش را از میان سبیل زرد و سفید شده‌ام هل می‌دادم بیرون، به‌دنبال راه دیگری برای فرار بودم. غرق در همین افکار بودم که صدای زن جوان همچون رعدی بر سرم کوبیده شد و لرزه بر اندامم انداخت.
کد خبر: ۱۴۱۴۰۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۷

زن قندشکن را به سمتم گرفت و گفت با همین بکن. کلنگ نداریم. وقت هم ندارم برم بخرم.
کد خبر: ۱۴۱۳۰۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۳۱

خودرو در حیاط خانه توقف کرد و زن پیاده شد و با اشاره دست از من خواست پیاده شوم. نگاهی به سرتاپایم کرد و وقتی دید کیسه ضایعات را با خودم آوردم، با عصبانیت گفت: «بهت گفتم پول خوبی می‌دم، بعد این آشغال‌ها رو سوار ماشین من کردی و با خودت آوری؟ برو زود بندازشون تو سطل سر کوچه.»
کد خبر: ۱۴۱۲۰۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴

نیازمندی ها