سوءاستفاده از گفتمان «آریایی‌گرایی» در ایران

ادعای تعلق به نژاد آریایی، که طبق باور رایج، ریشه در آریاییان عهد باستان دارد، از محور‌های بنیادین گفتمان ناسیونالیستی ایران معاصر به‌شمار می‌آید.
کد خبر: ۷۵۲۸۶۰
سوءاستفاده از گفتمان «آریایی‌گرایی» در ایران

این مقاله درصدد است نشان دهد که اصطلاح نژاد آریایی در واقع وارداتی از اروپای قرن بیستم است؛ جایی که هرچند این اصطلاح برای دست زدن به اقدامات استعماری و توجیه جنایات نازی‌ها مورد استفادۀ ابزاری واقع شد، امروزه اعتبار آن در این قاره تقریباً به طور کامل از میان رفته است. بااین‌حال، ایرانیان همچنان با بی‌اعتنایی به این واقعیت، خود را آریایی می‌خوانند و باور به اسطورۀ سرزمین آریایی‌ها، حتی در محافل علمی، با سماجت تمام مطرح است. در مقالۀ حاضر این موضوع مورد بحث قرار خواهد گرفت که دلیل پافشاری بر نژاد آریایی در ایران نقش آریایی‌باوری در ساختار سیاسی هویت ایرانی و راهبردهایی است که برای مدیریت آسیب‌های ناشی از مواجهه با اروپا طراحی شده است.

«نسل در نسل … از نژاد آریایی»

آریایی‌نژاد، ترانۀ پاپ، شکیلا و شهیار، ۲۰۰۹

مقدمه و روش‌شناسی

سید حسن تقی‌زاده (۱۹۷۰-۱۸۷۸) بی‌تردید یکی از بزرگ‌ترین روشنفکران معاصر ایران است. او غالباً نسبت به گفتمان‌های سیاسی مطرح ایران نگاه انتقادی داشت. در اواخر دهۀ ۱۹۴۰م، وی از اینکه حکومت ایران به خارجیانی که چند سالی بیشتر از اقامتشان در ایران نمی‌گذشت حق شهروندی اعطا می‌کند و در همان حال از ایرانی شناختن واژگان عربی که بیش از هزار سال در ایران جاری و ساری بوده‌اند سر باز می‌زند ابراز تأسف می‌کرد. او با اشاره به روند هم‌زمان وارد کردن انبوه واژگان بیگانه از فرانسوی و دیگر زبان‌های اروپایی به فارسی، این تناقض آشکار را فاجعه‌ای حاصل آریایی دانستن بعضی کلمات، و سامی و آلتایی دانستن برخی لغات دیگر خواند.

محمدرضاشاه پهلوی ــ که خود را آریامهر، عنوانی بدون پیشینه در تاریخ ایران، می‌خواند ــ در سال ۱۹۷۳م اعلام کرد: «بلی، ما شرقی، اما قبل از آن آریایی هستیم. این خاورمیانه یعنی چی؟ کسی دیگر نمی‌تواند ما را در آنجا بیابد. اما در آسیا این گونه نیست. ما یک قدرت آریایی آسیایی هستیم، قدرتی که باورها و فلسفۀ آن با قدرت‌های اروپایی و مقدم بر همه با فرانسوی‌ها نزدیک است». او همچنین در دیدار خصوصی با سر آنتونی پارسونز، سفیر وقت بریتانیا در تهران، به او گفت که ایرانی‌ها به عنوان قومی آریایی در حقیقت از اعضای خانوادۀ اروپاییان به‌شمار می‌آیند، و این تنها یک تصادف جغرافیایی بوده که باعث شده است ایران به جای قرار گرفتن در میان ملل اروپایی هم‌خانوادۀ خود، در خاورمیانه واقع شود.

در ایران همچنان مسئلۀ پیوند به اصطلاح نژادی ایرانیان با هم‌خانواده‌های آریایی اروپایی‌شان در گفت‌وگوهای تودۀ مردم، و گفتارهای هویتی فرهنگی، سیاسی و تاریخی به چشم می‌خورد. در اثبات این مطلب عمدتاً به نقش‌برجسته‌های باستانی و شباهت‌های زبانی استناد می‌شود، و ظاهراً دعاوی نژادی ملی‌گرایان معاصر بر تداوم سنت‌های باستانی، که قدمت آن به دوران هخامنشیان، و حتی به مردمان اوستایی ماقبل آنها بازمی‌گردد، تکیه دارد. هدف نوشتۀ حاضر، به چالش کشیدن فرضیات نژادی و جاودان‌گرایانۀ گفتمان آریایی‌گرایی در ایران است. برای تحقق این امر، بحث از دو منظر دنبال خواهد شد: نخست، مستندات مربوط به ورود گفتمان آریایی‌گرایی از اروپا در دوران جدید بر اساس منابع اروپایی آن و ظهور اولیۀ این اندیشه در مکتوبات ایران ارائه می‌شوند ‌و دوم، این موضوع مورد بحث قرار می‌گیرد که گفتمان یادشده به طور خاص در خدمت راهبردهای مرتبط با سیاست‌های هویتی در ایران قرار دارد. من این راهبردها را «خودشرقی‌سازی» و «درهم‌ریزی» نامیدم که در ایران به شکل گفتمانی یا استدلالی مطرح شده‌اند؛ در واقع ملی‌گرایی به صورتی استدلالی، از طریق مطرح کردن ایرانیان به عنوان ملتی ذاتاً پیشرو و دارای مرتبه‌ای مقدر و والا در میان سایر ملل، آسیب‌های ناشی از مواجهۀ ایران با اروپا و جریان تجدد را مهار کرد و به معنای دقیق کلمه، راهی میان‌بر به سوی تجددخواهی فراهم آورد. از سوی دیگر، جنبش تجددخواهی برنامه‌ای عملی برای انجام اصلاحات و نوگرایی ایجاد کرد، و بدین لحاظ این جنبش بیش از آنکه صرفاً جریان استدلالی باشد، نهضتی دارای برنامه محسوب می‌شد. این پژوهش همچنین تأثیر ایدئولوژی‌هایی را که ما امروزه از آنها با عنوان «فاشیستی» یاد می‌کنیم بر ابعاد آریایی‌گرایی هویت ایرانی بررسی خواهد کرد.

جای تعجب است که گفتمان آریایی‌گرایی، به‌رغم جایگاه برجستۀ آن در مباحث هویتی جدید یا افکار و اندیشه‌های سیاسی و تاریخی در ایران، تا حال به طور جدی و دقیق مورد بررسی قرار نگرفته است. چنین تحقیقاتی با توجه به دوام این گفتمان و فقدان هر نوع ارزیابی انتقادی چه دربارۀ ادلۀ علمی آن و چه حتی در باب میراث تاریخی شرم‌آور این گفتمان، ضرورت خاصی را می‌طلبد؛ به‌ویژه آنکه بعد از کشف اردوگاه‌های مرگ آلمان نازی، اعتبار گفتمان آریایی‌گرایی در غرب در نهایت از میان رفت و به‌کار بردن اصطلاح «نژاد آریایی» جز در چند نشریۀ بی‌اعتبار و فاقد استحکام علمی، و بعضاً دارای تمایلات نژادپرستانه و نازیستی، منسوخ شد. بااین‌حال، ایرانیان همچنان با بی‌اعتنایی از نژاد آریایی صحبت می‌کنند و مدعی انتساب به این خانوادۀ نژادی، که اروپاییان را نیز دربرمی‌گیرد، هستند. این موضوع به نحو بارزی حتی در نوشته‌های علمی و دانشگاهی هم دیده می‌شود. دو ماجرای مضحک مورد اشاره در مقدمه، اگرچه بدان صورت ناقص و بسیار ناقص، نشان می‌دهند ریشه‌های آنچه لیون پولیاکوف آن را اسطورۀ آریایی خوانده، تا چه اندازه در گفتمان ملی‌گرایی ایران عمیق است، و بسترهایی که این گفتمان در آنها مطرح شده تا چه حد متنوع است.

در نوشتۀ حاضر، دو اصطلاح «آریایی» و «هندواروپایی» عمدتاً به صورت مترادف هم به کار رفته‌اند. اصطلاحات «هندواروپایی»، «آریایی» و در بعضی منابع کهن‌تر «یافثی» (براساس حکایات کتاب مقدس، که نسب اروپاییان را به یافث از فرزندان نوح می‌رساند) با اینکه بعضاً کاربرد مستقل داشته‌اند، عموماً به معنای یکسانی اشاره می‌کنند. در ابتدا، اصطلاح «آریایی»، که مردمانی طبیعی و برآمده از گروه‌های انسانی تلقی می‌شدند، نسبت به اصطلاح «هندواروپایی» که بیشتر معرف رابطۀ گروه‌های انسانی با یک قلمرو جغرافیایی مشخص بود، دست بالا را داشت، و به عنوان حاصل کار دانشمندان دیده می‌شد، اما واقعیت امر این است که اصطلاح «آریایی» هم بیشتر بار سیاسی داشته و هم به بی‌اعتبارترین اصطلاح از نظر علمی تبدیل شده است، ‌درحالی‌که اصطلاح «هندواروپایی» همچنان در مطالعات زبان‌شناسی به‌کار می‌رود. این تمایزات معنایی مهم است، ‌همچنان که مقالۀ حاضر تمایز کامل میان واژۀ «آریا» ــ که ایرانیان باستان خود را بدان نام می‌خواندند ــ و واژۀ «آریان» به عنوان یک دسته‌بندی نژادی قرن نوزدهم را مورد توجه قرار می‌دهد. از عدم تمایز معنایی میان این دو باید اجتناب شود: چنان‌که خواهیم دید این دو واژه به لحاظ مفهومی هر کدام دنیای جداگانه‌ای هستند. اما به همین صورت در فارسی می‌توان با اطمینان مدعی شد که اصطلاح جدید «آریایی» از اساس، پیش از آنکه صورت امروزین‌شدۀ کلمۀ «آریا»ی عهد باستان باشد، شکل فارسی‌شدۀ واژۀ «آریان» وارداتی از اروپای قرن نوزدهم است.

پیدایش اصطلاح آریان

اسطورۀ آریان نوع بشر را به نژادهای مختلفی تقسیم کرده و اکثر اروپاییان و همچنین ایرانیان و هندیان را در زمرۀ خانوادۀ نژاد آریایی به‌شمار آورده است. این اسطوره برای مدتی طولانی، از حدود اوایل قرن نوزدهم تا پایان جنگ دوم جهانی، در اندیشۀ اروپاییان مطرح بود و ازاین‌رو چهارچوب مفهومی و تعاریف آن در این دوره به طرز قابل ملاحظه‌ای توسعه یافت. اسطورۀ آریان در ابتدا تنها یک برساخت فلسفی بود که برای توضیح تشابهات میان زبان‌های اروپایی، ایرانی و هندی به‌کار می‌رفت. با وجود این، ظرف مدت کوتاهی ابعاد انسان‌شناسی و سپس سیاسی یافت. بعد سیاسی آریایی‌گرایی در گذر زمان با تزریق خیال‌پردازی‌های عاطفی، متورم شد و به ترویج این ادعا پرداخت که گویا نژاد آریایی رسالت ویژه‌ای بر عهده داشته، و بر سایر نژادهایی که در آن مقطع جزء نژادهای دیگر یا نژادهای پست‌تر تلقی می‌شدند، برتری دارد. این باور از طریق باشکوه نشان دادن انسان سفیدپوست، دلیل موجه و در دسترسی برای توجیه اقدامات استعماری اروپاییان در آن زمان به‌شمار می‌آمد. موضوع محوری مقالۀ حاضر در حقیقت همین وجوه نژادپرستانه و سیاست‌زدۀ اسطورۀ آریایی‌گرایی و گسترش آن به درون افکار و اندیشه‌های ایرانیان است، اگرچه بررسی ابعاد واژه‌شناسی این مسئله نیز برای تبیین بیشتر موضوع ضروری است.

خاستگاه اسطورۀ آریان عموماً با کشف سر ویلیام جونز در سال ۱۷۸۶م، که طی آن زبان‌های یونانی، ‌لاتین، سانسکریت و فارسی را دارای ریشۀ مشترکی معرفی کرد، مرتبط دانسته شده است. خود اصطلاح «آریان» توسط آبراهام هیاسینت آنکتیل دوپرون (۱۸۰۶-۱۷۳۱م) ابداع شد. این شرق‌شناس فرانسوی بین سال‌های ۱۷۵۵ تا ۱۷۶۱م در هند اقامت داشت و با زبان‌های فارسی، سانسکریت و دیگر زبان‌های شرقی آشنایی یافت، و برای نخستین‌بار ترجمۀ اوستا ــ مجموعه نوشته‌های مقدس و اصلی زرتشتیان ــ به زبان‌های اروپایی را منتشر کرد. او در یک سخنرانی در سال ۱۷۶۳م، دربارۀ اولین ظهور اصطلاح «آرین» (شکل فرانسوی آریان) در زبان‌های اروپایی صحبت کرد. آنکتیل دوپرون به صورتی کارآمد اصطلاح آریا را که در اوستا یافته بود، اروپایی کرد و آن را با اصطلاح «آریوی»، که هرودت آن را برای مادها به کار برده بود (و در نسخه‌های لاتینی تاریخ هرودت هم دیده می‌شد)، یکی گرفت. کار اولیۀ او به اوستا و ترجمۀ آن به زبان فرانسوی محدود بود و هیچ ارتباطی با فرضیه‌های زبان‌شناسی جونز نداشت. هرچند جالب است به این نکته اشاره شود که اصطلاح آریان از اساس از عنوانی که ایرانیان باستان خود را بدان نامیدند گرفته شده، و این اتفاق تا حدی تصادفی موضوعی است که در ذیل بیشتر بدان می‌پردازیم.

تحول اساسی در معنای واژۀ آریان در سال ۱۸۱۹م و زمانی رخ داد که فردریش اشلیگل، نویسندۀ جوان پیشتاز و رمانتیک آلمانی، برای اروپایی کردن بیشتر اصطلاح آریان، هم‌خانواده بودن کلمۀ آریای ودایی و اوستایی با لغت آلمانی «افتخار» را مطرح کرد و بر این اساس نتیجه گرفت که این کلمه با مفاهیم افتخار و نجابت مشترک است. با این کار، اشلیگل معنای اصطلاح آریان را که ترجمۀ لغت آریا بود، به یک گروه نژادی جدید تغییر داد، و این مفهوم تازه به سرعت ذهن هم‌عصران وی را تسخیر کرد. از این زمان به بعد واژۀ آریان با همین معنای خاص در سراسر اروپا رواج یافت. چیزی نگذشت که کریستین لاسن (۱۸۷۶-۱۸۰۰م)، هندشناس نروژی ـ آلمانی، با قلمداد کردن اقوامی که امروزه با عنوان ژرمنی مشهورند، به عنوان پیش‌قراولان شاخه‌های اقوام اروپایی، بر گسترۀ معنایی اصطلاح آریان افزود.

بدین سان، معنای واژۀ ‌آریان مرتباً تغییر می‌کرد و تا اوایل دهۀ ۱۹۴۰م حتی تا اندازه‌ای با کلمات ژرمنی و غیریهودی مترادف شد. هیچ اجماعی در مورد معنای واقعی این کلمه از همان آغاز وجود نداشت، تا جایی که در سال ۱۹۴۱م، هانس سیگرت کنار گذاشتن آن را مطرح کرد. البته همواره میزانی از سردرگمی میان کاربرد جدید نژادی این اصطلاح با اشکال ودایی هندی یا اوستایی آن وجود داشت، و این امر یکی از اغلاط مصطلح و کمتر مطالعه‌شده ــ گرچه بسیار جاافتاده ــ تاریخ را به‌وجود آورد. به دنبال کارهای جونز و اشلیگل، معانی و برداشت‌های متفاوت دیگری نیز مطرح شدند. در سال ۱۸۱۳م، توماس یانگ اصطلاح «هندواروپایی» را وضع کرد ‌و در سال ۱۸۲۳م، جولیوس فون کلپروث شکل آلمانی آن، یعنی اصطلاح «هندوژرمنی» را پدید آورد. برتری اصطلاح آریان به دلیل مختصر بودن آن و این واقعیت بود که کلمۀ آریان صورت نوین اصطلاحی بود که در مورد یک قوم واقعی به کار می‌رفت. افزون بر آن اصطلاح آریان برای هیجانات عاطفی جذابیت بیشتری داشت، در‌حالی‌که عبارت هندواروپایی نسبتاً سرد و علمی جلوه می‌کرد.

چهره‌های مطرح زبان‌شناسان و شرق‌شناسان سدۀ نوزدهم در تکامل آریایی‌گرایی در اروپا نقش داشتند، و بی‌تردید مهم‌ترین آنها ماکس فردریش مولر (۱۹۰۰-۱۸۲۳) بوده است، هرچند که باید تأکید کرد آثار او در حوزۀ زبان‌شناسی بود و وی بر ضرورت حفظ فاصلۀ خود با تفسیرهای نژادی از نظریاتش، وقوف داشت: «در نظر من، قوم‌شناسی که از نژاد آریان، خون آریان، چشم‌ها و موهای آریانی سخن می‌گوید، درست به اندازۀ زبان‌شناسی، که از فرهنگ لغات انسان‌های دولیکوسفالیک یا دستور زبان انسان‌های براکی‌سفالیک صحبت می‌کند، گناهکار است». بسیاری از اندیشمندان فرانسوی (اشاره به افرادی چون ارنست رنان و آرتور دو گوبینو کافی است) و همچنین بریتانیایی و حتی امریکایی دیدگاه‌های آریانیستی را پذیرفتند و به گسترش آن کمک کردند، اما تفکر آریانیسم فقط در فضای عاطفی و ضدروشنگری در حال ظهور روشنفکری آلمان بود که بستر مناسب و استثنایی خود را یافت. علت گرایش آلمانی‌‌ها به آریایی‌گرایی نیز به این موضوع برمی‌گشت که آنها تحت لوای یک دولت متحد زندگی نمی‌کردند و ازاین‌رو اسطوره‌های تبارشناسانه و مربوط به خاستگاه اقوام برایشان جذابیت بیشتری داشت، هرچند که چنین تحلیل‌هایی در بهترین حالت، تصوری و فرضی هستند و داوری دراین‌باره بر عهدۀ متخصصان است.

قدرت اسطورۀ آریان، و مسئله‌ای که می‌تواند علت دوام استثنایی آن در مقابل پیشرفت‌های علمی و استدلالی را تا حدی مشخص کند، از ساختار مطالعات تجربی آن نشئت می‌گیرد. اکثر پیشگامان و مبلغان آریایی‌گرایی دیدگاه‌های خود را بر اساس این مطالعات علمی که مجال اندکی برای بحث باقی می‌گذارند، تداوم بخشیدند؛ چنان‌که جورج راولینسون، که به تفصیل دربارۀ ایران قلم زده، در این خصوص چنین ‌نوشته است:

«ما می‌دانیم علم قوم‌شناسی، همان گونه که ورای تمام تردیدهای منطقی اثبات کرده است، مشترک بودن خاستگاه و منشأ نژادهای اصلی اروپای جدید، یعنی سلت‌ها، ژرمن‌ها، یونانی ـ ایتالیایی‌ها و اسلاوها، و نژاد عمدۀ آسیای غربی، یعنی هندو ـ ایرانی، را مسئله‌ای اخلاقی به حساب می‌آورد».

راولینسون این یافته‌ها را نتیجۀ پیشرفت‌های حاصله در علوم استقرایی جدید، و یکی از افتخارات و مایه‌های مباهات که قرن نوزدهم بدان دست یافته است، می‌دانست.

به‌رغم مطرح شدن اسطورۀ آریان در لفافۀ علم، بنیادهای آن آشکارا و ذاتاً تخیلی و عاطفی بودند. ترکیب این چهارچوب‌های ملموس فکری ــ علم‌گرایی و خیال‌پرستی ــ به طور مستقیم در رابطه با اسطورۀ آریان و هدایت آن سه پیامد را در برداشت: نخست، وجود خویشاوندی‌های زبان‌شناسی میان زبان‌های اروپایی بی‌درنگ به قرابت‌های نژادی تفسیر شده، و نژاد معنا و مفهومی تخیلی و عاطفی یافت. در دنیا چیزی مسلم‌تر از این نیست که گروه‌های انسانی فراوانی وجود دارند که به زبان‌های مردمان و اجتماعات دیگر صحبت می‌کنند. نمونه‌های مشخصی را می‌توان از میان مردمان سرزمین‌های مستعمراتی پیشین در افریقای امروزین مثال زد که زبان استعمارگران را پذیرفتند، و تاریخ مملو از نمونه‌های مشابه این‌چنینی است. گسترش زبان بانتو در نتیجۀ مهاجرت هزارسالۀ اقوام بانتوزبان موجب گستردن زبان‌های بانتو در افریقا و حتی در میان مردمانی شد که میراث زبانی کاملاً متفاوتی داشتند. به همین ترتیب زبان چینی قوم هان طی یک روند طولانی توسعۀ فرهنگی، موجبات رواج این زبان در میان اقوام غیرهان را فراهم آورد. بر این اساس نزد بسیاری از محققان این درهم‌آمیزی زبان و نژاد، گناه نخستین و اصلی اسطورۀ آریان به‌شمار می‌آید.

ثانیاً، اسطورۀ آریان عمدتاً یک تقلای تبارشناسانه بوده است. دغدغۀ ذهنی متفکران آریانیسم در خصوص خاستگاه مشترک اقوام آریایی، در تلاش‌های مستمر آنها برای یافتن زادگاه اصلی آریان‌ها به خوبی نمایان است. آنها گمان می‌کردند که یک قبیلۀ آریایی (یا هندواروپایی) اصلی و اولیه وجود داشته است که تمام آریایی‌های بعدی از آن منشعب شده‌اند. یافتن زادگاه اصلی (یا خاستگاه زبانی اولیه) آریان‌های نخستین و توصیف خصوصیات فرهنگی و «نژادی» آریان‌های اصیل، یا ابداع زبان گمشدۀ آنان به صورت یکی از دل‌مشغولی‌های عمدۀ متفکران آریانیسم درآمد. آنها با استفاده از وقایع داستانی و نامعتبر و سرنخ‌هایی که به صورتی سطحی به بکدیگر متصل شده بودند، فرضیات متهورانه‌ای (اگر نگوییم به کلی خیالی و موهوم) را در مورد زادگاه اصلی آریایی‌های اولیه مطرح کردند؛ برای نمونه گوتلیب ویلهلم لایتنر (۱۸۹۹-۱۸۴۰م)، که زبان‌شناس و قوم‌شناس آماتوری بود، هنگام بازدید از شهر لدخ [در ایالت جامو و کشمیر هندوستان]، تحت تأثیر خصوصیات ظاهری و چشمان روشن مردم بومی آنجا قرار گرفت و به این نتیجه رسید که خاستگاه نژاد آریان را کشف کرده است. به دنبال آن، شمار بسیاری از زنان اروپایی، اکثراً از آلمان، برای نسل‌گیری از این آریاییان خالص بومی، به این منطقه سفر کردند. این ماجرا و پیامدهای متعدد دیگر آن کشف، آشکار می‌کند که تحقیقات علمی متفکران آریانیسم در گسترش مبانی نظری این فرضیات تا چه اندازه بر واقعیات ضعیف و سطحی تکیه داشت و چگونه غالب پیشتازان آریانیسم از تجربه‌گرایی صرف تبعیت می‌کردند.

زمانی هم هندوستان، یا به تعبیری کلی‌تر آسیا، قفقاز، کناره‌های دانوب یا شبه‌جزیرۀ اسکاندیناوی از سوی برخی از این متفکران به عنوان خاستگاه آریان‌ها قلمداد شدند. ایران (پرشیا) نیز به سهم خود در نظریات آریانیست‌هایی چون آنکتیل دوپرون، جونز و هردر به عنوان خاستگاه جغرافیایی نژاد آریان، و در مواردی به عنوان زیستگاه اصلی هندواروپاییان، مطرح شد. اما این واقعیت که هرگز هیچ سند، ویرانه، آلات و ادوات، کتیبه، قطعه‌ای از آثار هنری یا دست‌ساخته‌های دیگر از این به اصطلاح آریان‌های اولیه یافت نشده نیز جز تا حدی تا این اواخر، از استمرار این جست‌وجوی‌های توقف‌ناپذیر نکاست. به علاوه، هیچ اثر یا نشانی چه از این قبایل اولیه و چه از مهاجرت آنها در ادبیات حماسی یا روایات شفاهی هندیان، ایرانیان یا اروپاییان وجود ندارد. تقلاها و جست‌وجو‌های تبارشناسانۀ مورد اشاره به حدی قوی بودند که حتی وجود نظریات و آرای به کلی متفاوت دربارۀ مسئلۀ خاستگاه آریان‌ها نیز نتوانست این علما و دانشمندان را به این نتیجه برساند که تناقضات و ضعف‌های تجربی فاحشی در فرضیات آریانیست‌ها وجود دارد.

ثالثاً، خودبزرگ‌بینی سنگرگرفته در آریانیسم عاطفی و تخیلی و همچنین استفادۀ متفکران آن از عینک نژادپرستی به عنوان وسیله‌ای برای توضیح تاریخ، به طور طبیعی باعث به وجود آمدن دغدغۀ خلوص نژادی در میان آریانیست‌ها شد. آمیزش نژادها نوعی انحراف و نابهنجاری به حساب آمد. کسانی چون کنت آرتور گوبینو به نژاد به مثابۀ «موتور تاریخ» نگاه می‌کردند و پیوند ازدواج میان نژادها را موجب زوال نژادهای اصلی می‌دانستند. انسان‌شناسان نژادگرا با اندازه‌گیری جمجمه‌ها، گروه‌های انسانی را براساس خصوصیات فیزیکی به نژادهای مختلف تقسیم‌ کرده، و خصایص روان‌شناسانۀ دائمی را هم به آنها منضم می‌کردند و همچنین موارد دارای اختلاط نژادی را مورد شناسایی قرار می‌دادند. بدین سان یک نژاد (آریان) می‌توانست پراحساس، مبتکر و خلاق، و نژاد دیگر (عمدتاً سایر گروه‌های نژاد‌ی) منحط، بی‌حال، تنبل و مطیع باشد. خودآگاهی مفرط نژادی، تضاد میان آریایی‌ها و سامی‌ها را تا سطح پایه‌گذاری بنیادهای تاریخ بشر افزایش داد و بدین ترتیب یهودستیزی جاری و ساری در آن روزها را به زبان علم درآود. در نهایت، ایدئولوژی نازیسم موجب خروش اسطورۀ آریان شد و دغدغۀ خلوص نژادی به چنان شور و حرارتی رسید که مسیر پیش رو برای مرحلۀ بعد، یعنی براندازی و نابودی، هموار گردید.

در جهان معاصر غرب، آریانیسم به صورتی اساسی یا در درون صفحات کتاب‌های تاریخ جای گرفته یا با ایدئولوژی نازیسم پیوند یافته است. انسان‌شناسی نژادمحور نیز علمی ساختگی و بی‌اعتبار شناخته می‌شود که جای خود را به انسان‌شناسی اجتماعی، علم تکامل ژنتیکی یا تاریخ زیست‌شناسی داده است، به گونه‌ای که دیگر در هیچ کجای دنیا نه کسی آن را به سبک و سیاق سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم فرا می‌گیرد و نه کسی آن را تدریس می‌کند. مفهوم «نژاد» انسان، اگرچه همچنان در گفتمان‌های سیاسی، به‌ویژه در ایالات متحده امریکا به‌کار می‌رود، اما در مجموع موضوعی کنار‌گذاشته‌شده است. تنوعات ژنتیکی یا خصوصیات ظاهری برای مطالعۀ تفاوت‌های وراثتی و ریخت‌شناسی میان گروه‌های انسانی یا افراد استفاده می‌شوند و استفادۀ ابزاری از آنها برای نشان دادن الگوهای رفتاری پایدار یا اثبات برتری یک گروه نژادی خاص بر سایرین منتفی شده است. از این گذشته، تطورات زیستی مورد اشاره آن چنان تدریجی هستند که باعث می‌شوند هر تلاشی برای ایجاد تمایزات زیستی میان جمعیت‌های انسانی صورتی هم خودسرانه و مستبدانه و هم شخصی و ذهنی به خود بگیرد. انجمن‌های انسان‌شناسی مطرح استفاده از اصطلاح «نژاد» را نهی می‌کنند و مجامع علمی امروزی بر این اصل که نژاد یک برساخت اجتماعی است، اتفاق نظر پیدا کرده‌اند.

اما از نظر زبان‌شناسی، دیدگاه مربوط به وجود خانوادۀ زبان‌های هندواروپایی به شکلی وسیع پابرجا مانده است، هرچند که طرح هر چیزی فراتر از آن به‌شدت بحث‌برانگیز است. در مورد وجود خانوادۀ زبان‌های هندواروپایی اتفاق نظر وجود دارد و همه متفق‌القول‌اند که این زبان‌ها ریشه در یک زبان مشترک ماقبل تاریخ دارند یا از مجموعه‌ای از گویش‌ها نشئت گرفته‌اند که توسط گروهی از مردم صحبت می‌شدند و اخلاف این گروه طی مهاجرت و به دلیل برخوداری از برتری نظامی بر بیشتر مردمان اروپا و آسیای غربی و جنوبی غلبه یافتند و بدین طریق ویژگی‌های زبانی خود را در میان آنها اشاعه دادند. زبان‌شناسان امروزی اعتقادی به وجود ارتباط میان زبان با نژاد یا برتری فرهنگی ندارند. همچنین دیدگاه‌های اقلیت، که اختراع فرهنگی زبان‌ها، هم‌گرایی تصادفی یا وام‌گیری، خوانده می‌شوند نیز به سرعت در حال افزایش هستند و باورهای درازمدت دربارۀ وجود یک منشأ مشترک برای زبان‌های هندواروپایی و صحبت‌کنندگان خاص آنها را به چالش می‌کشند، هرچند که این نظریه‌ها بسیار بحث‌برانگیزند؛ برای نمونه، یکی از زبان‌شناسان به نام مریت رولین، مفهوم متمایز بودن زبان‌های هندواروپایی را نیز مردود می‌داند و معتقد است حتی تصور اینکه زبان‌های هندواروپایی با هیچ خانوادۀ زبانی ارتباطی ندارند، چیزی فراتر از اسطورۀ زبانی است. به همین ترتیب، زبان‌شناسان دیگر هم بر این باورند که در مورد تفاوت‌های میان زبان‌های هندواروپایی از یک‌سو و تفاوت‌های میان زبان‌های سامی و ترکی از سوی دیگر اغراق شده است. جوزف گرینبرگ، از زبان‌شناسان برجسته و مناقشه‌برانگیز، اصطلاح «زبان‌های اوراسیایی» را برای خانوده‌ای از زبان‌ها پیشنهاد کرد که تحت لوای آن تمام زبان‌های شمال اوراسیا در یک خانوادۀ زبانی جدید و با جایگاه بالاتر مجدداً گروه‌بندی می‌شدند و این خانوادۀ جدید علاوه بر دربرگرفتن زبان‌های هندواروپایی، بعضی زبان‌های دیگر مانند ژاپنی را نیز شامل می‌شد.

هدف نوشتار حاضر به راه انداختن یک بحث فنی در زبان‌شناسی یا قوم‌شناسی نیست، بلکه صرفاً نمایان ساختن این مطلب است که آریایی‌گرایی در جایگاه یک ایدئولوژی بدنام قرار دارد و مسئلۀ شباهت‌های زبانی میان زبان‌های هندواروپایی موضوعی همچنان مورد بحث است، اگرچه باور به وجود یک منشأ مشترک برای این خانوادۀ زبانی ــ بدون هیچ گونه دلالت نژادی- هنوز هم یک دیدگاه در اکثریت است. کای فریس با پیشنهاد اصطلاح خاستگاه زبانی اولیه شاید بهترین جانشین را مطرح کرده باشد. او می‌گوید: «رودخانه‌ها نه از یک سرچشمه، بلکه از به هم پیوستن جوی‌های کوچک‌تر به‌وجود می‌آیند».

ایران و شیفتگی آریایی‌گرایی

در خلال قرن نوردهم، گفتمان آریایی‌گرایی سراسر پیکرۀ آثار شرق‌شناسان دربارۀ ایران و هند را فراگرفت. تقابل میان نژادها، که ظاهراً به طرز سازش‌ناپذیری با یکدیگر متفاوت بودند، به شیوه‌ای مشترک برای کشف رازهای تاریخ در آثار کسانی چون گوبینو درآمد. ایران و هند به صورتی گسترده مورد یورش ایدئولوژی آریانیسم قرار گرفت و اغلب به عنوان پرحادثه‌ترین صحنه‌های نبرد میان نژادها توصیف شدند؛ برای نمونه، جورج راولیسنون در بخشی از کتاب تأثیرگذار خود با عنوان «خاستگاه ملل» چنین گفته است:

«در همان زمان که تمدن‌های آریایی … در حال توسعه بودند … آسیای صغیر … در غربی‌ترین نقطۀ قارۀ آسیا … و بخش میانی‌تر این قاره ــ جلگۀ بین‌النهرین، فلات بزرگ ایران و شبه‌قاره هند ــ صحنۀ مبارزه‌ای نه چندان صلح‌آمیز میان سه گونۀ دیگر از توسعه و ترقی بشر بودند. دو گونۀ این توسعه متعلق به آریایی‌ها بود، ‌درحالی‌که گونۀ سوم، یعنی آشور، ماهیتی به کلی متفاوت داشت».

مهاجرت‌ها و جنگ‌های شرق باستان به عنوان تنازعات نژادی نشان داده شدند، و مردمان منطقه به صورت انسان‌هایی تلقی شدند که آگاهی نژادی داشتند و به گونه‌ای خاص در فکر «تسلط نژادی» بر سایرین بودند، و این ادعاها همه در حالی مطرح می‌شد که در منابع تاریخی هیچ نژادی با چنین تفکری به چشم نمی‌خورد. این نوع نگاه به تاریخ تداوم یافت و به قرن بیستم رسید، چنان‌که به عنوان نمونه در آثار مهم سر پرسی سایکس (۱۹۴۵-۱۸۶۷) و به طور خاص در کتاب «تاریخ ایران» وی (۱۹۱۵) چنین آمده است:

«سامی‌ها در امپراتوری‌های بابل و آشور حضور و نفوذ داشتند تا اینکه مادها و پارس‌های آریایی جانشین آنها شدند. آنها نیز به نوبۀ خود برای پنج قرن تحت سلطۀ نژاد تورانی قرار گرفتند، تا اینکه در قرن سوم میلادی اقوام آریایی مجدداً برتری خود به‌دست آوردند».

از این قبیل نقل‌قول‌ها فراوان می‌توان یافت، اما نکتۀ شایان ذکر در اینجا این است که گفتمان آریایی‌گرایی به تدریج دوران جدیدی از تفکر را در میان روشنفکران ایرانی، هندی و جاهای دیگر که در غرب تحصیل می‌کردند، به‌وجود آورد. در هند، آریایی‌گرایان اروپایی و همفکران محلی آنها «نمونۀ آریایی تاریخ هند را به صورت روایتی حماسی از تهاجمات، مهاجرت‌ها، و سکنی‌گزینی یک گروه از قبایل آریایی، بنا نهادند … که نه تنها بنیان‌گذار پادشاهی‌ها و امپراتوری‌هایی بودند، بلکه فلسفه و ادبیات درخشانی را نیز خلق کردند». حتی ارتقای آریانیسم از یک مفهوم لغوی به یک گفتمان سیاسی در هند از اروپا سریع‌تر اتفاق افتاد. هندوهای طبقات بالاتر برای هم‌تراز دانستن خود با اروپاییان، آریایی بودن را منحصربه‌خود می‌دانستند (و در همان حال از آریایی شناختن هندیان طبقات پایین‌تر سرباز می‌زدند)، و فرضیات نژاد‌پرستانۀ آریایی موجب تقویت و تشدید احساسات ضداسلامی در بین هندوان احیاگر شد.

اسطورۀ آریان الگوی جذابی از تاریخ را برای نظریه‌پردازان ملی‌گرای دیگر قسمت‌های جهان نیز فراهم کرد. در ترکیه، موسی کوهن (۱۹۶۱-۱۸۶۳) از یهودیان سالونیک که بعدها نام خود را به مونس تکین آلپ تغییر داد، یکی از این قبیل نظریه‌پردازان بود، و دست بر قضا به نظر می‌رسد که خود نیز مورد آسیب یهودستیزی ناسیونالیست‌های آریایی‌گرا قرار گرفت. او ترکان را در زمرۀ خانوادۀ بزرگ اقوام هندواروپایی قلمداد کرد. ادعای او ــ برخلاف هم‌قطاران ملی‌گرایش در ایران و هند ــ بر هیچ گونه داعیۀ قبلی از سوی آریایی‌گرایان اروپایی تکیه نداشت و کاملاً برگرفته از تخیلات خلاق شخصی وی بود. او این گونه به ستایش و تمجید از ویژگی‌های ظاهری ترکان پرداخت: «رنگ پوست صورتی با موهای طلایی، چشمان آبی، خاکستری و نیلگون، کمر باریک و کشیده، و زیبایی چشمگیر». او پیش‌تر رفت و اضافه کرد که «ترکان آریایی خالص هستند و خود کلمۀ آریان اساساً واژه‌ای ترکی است. در واقع کلمۀ «آری» در یکی از گویش‌های ترکی (جغتایی) به معنای پاک و خالص است، و واژه‌ای است که در زبان ترکی جدید کاربرد بسیاری دارد». او سپس مدعی شد که ترکان کشاورزی را به اروپا بردند و تمدنی که بنیاد گذاشتند، چیزی از تمدن‌های سومری، یونانی ـ لاتین و چینی کم ندارد! به طور حتم، افکار تکین آلپ انحرافی در درون آب‌های گل‌آلود آن زمان بود، و نشان می‌دهد که خودبزرگ‌بینی آریایی‌گرایان تا چه اندازه می‌توانست حتی از تصورات بانیان اصلی آن نیز توهم‌آمیزتر باشد.

پیش از پرداختن به آریایی‌گرایی در ایران، در ابتدا تأکید بر روی این موضوع ضروری است که در سراسر مکتوبات ایران تا قبل از قرن بیستم، هیچ اشاره‌ای به نژاد آریایی به صورت امروزین آن وجود ندارد. البته در عهد باستان و در دوره‌های هخامنشی و ساسانی اشاراتی به واژۀ آریا، و صورت یونانی (و بعداً لاتینی) آن «آریوی» به چشم می‌خورد، و در قرن دهم نیز حمزه اصفهانی کلمۀ آریا را به جای ایران به کار برده است. اما همان طور که خواهیم دید، لغت آریا معنا و مفهوم محدودی داشت و هرگز با چیز دیگری، به‌ویژه مفهومی چنان دور همچون نژاد، ترکیب نشده است. این موضوع با استحکام نسبتاً کامل از یک‌سو جدید بودن این مفهوم و از سوی دیگر منشأ اروپایی آن را نشان می‌دهد. در مکتوبات ایرانی دوران جدید، میرزا آقاخان کرمانی، از منورالفکران ملی‌گرای افراطی، اولین کسی بود که اصطلاح آریایی را در کتاب‌هایی بدون تاریخ که احتمالاً همگی در دهۀ ۱۸۹۰م نوشته شده‌اند، مطرح کرد.

کرمانی همچنین نخستین نویسنده‌ای بود که نشان داد آگاهی خوبی از نظریات نژادپرستانۀ رایج در اروپای آن زمان دارد. او اعتقاد داشت که اگر کسی «یک ایرانی، یونانی و انگلیسی، و آن‌گاه یک سیاه‌پوست سودانی اتیوپیایی [کذا] و یک عرب را ببیند، بی‌گمان قادر خواهد بود تا دریابد کدام یک متمدن و پاکیزه و کدام یک وحشی هستند». ذکر این نکته جالب است که کرمانی هنگام اشاره به نژاد آریان در آثار نخستین و پیشتاز خود، این کلمه را به صورت آرین نوشته که برگردان لغت آریان انگلیسی یا آرین فرانسه به فارسی است؛ زیرا روشنفکران ایرانی در آن زمان هنوز با اصطلاح نویافتۀ آریا از سوی اروپاییان در اوستا و فارسی باستان آشنا نشده بودند (ن.ک به پایین‌تر). بر همین اساس، کرمانی از زبان‌های سامی، به جای کاربرد واژۀ سامی، با تلفظ هندی‌شدۀ آن به صورت سمیتیک یاد می‌کند. در «سه مکتوب»، او مجوس‌ها یا زرتشتیان باستان را در جایگاه «مردم بزرگ ایران» و «ملت نجیب آریایی» جای می‌دهد. به همین صورت وی در اثری دیگر از «مردم خوب آریان و دارای نجابت و اصالت» سخن می‌گوید. نقل سوم از کرمانی نژادپرستانه‌تر و مشوب‌تر است و اسطورۀ ریشه‌های مشترک را به زبانی روشن بیان می‌کند: «آنها می‌گویند که اروپا، روسی (کذا)، رم … در ابتدا با ایرانیان هم‌ریشه بودند و از آنجا در سراسر جهان پخش شدند».

برای سایر روشنفکران ایرانی زمان بیشتری سپری شد تا به شور نژادپرستانۀ کرمانی برسند. مفاهیم نژاد و خلوص نژادی به‌تدریج در تفاسیر تاریخی پدیدار شدند، اما هنوز سیاسی کردن این مفاهیم به چشم نمی‌خورد. نشریۀ بسیار بانفوذ سیاسی ـ فرهنگی سید حسن تقی‌زاده به نام «کاوه»، که در آن مقطع مورد حمایت مبلغان آلمانی قرار داشت و از سال ۱۹۱۶ تا سال ۱۹۲۲م در برلین منتشر می‌شد، ‌گاه مطالب نژادپرستانه‌ای را با زبانی نرم و با اشاره به «نژاد خالص ایرانی» چاپ می‌کرد. در این نشریه نیز همچون آثار کرمانی تنها گروهی خاص، یعنی اجداد مشترک ایرانیان و هندیان، آریان خطاب می‌شدند. «کاوه» نوشت جشن نوروز، همان طور که به ما گفته شده، یک سنت باستانی آریایی بوده است. ما همچنین آموختیم که ایرانیان باستان گاهنامه‌ای داشته‌اند که از تاریخ ایران قدیمی‌تر بوده، و به همین دلیل متعلق به «نژاد آریان» بوده است. این اشارات آریایی‌گرایانۀ اولیه از اساس بیشتر ابعاد لغت‌شناسی داشتند تا سیاسی. کسی نمی‌تواند ادعا کند که نشریه «کاوه» به طور خاص مبلغ یک دیدگاه نژادپرستانه بوده است: در حقیقت، همان طور که اشارۀ مذکور در ابتدای این نوشتار نشان می‌دهد، تقی‌زاده هیچ نوع کلمه‌ای برای خطاب به پیشگامان آریایی‌گرایی کشورش نداشت. به همین ترتیب، اشارات ملایم به آریاییان باستان در تقریباً تمام کتاب‌هایی که در آن زمان دربارۀ تاریخ ایران نوشته شده‌اند، مشهود است. یک مورد از این اشارات در خور توجه است؛ زیرا در کتاب درسی دانش‌آموزان دبیرستان‌ها از سوی یکی از وزرای فرهنگ، که مکرر این مسئولیت را در اختیار داشت، یعنی عیسی صدیق (۱۹۷۸-۱۸۹۴) آمده است. در این کتاب، مؤلف پیشینۀ پیدایش ایران را به زمان دو موج مهاجرتی آریان‌ها، که از شمال وارد فلات ایران شدند، می‌رساند.

آثار یکی دیگر از مورخان ایرانی به نام صادق رضازاده شفق (۱۹۷۱-۱۸۹۷)، بیانگر آگاهی بیشتر در خصوص مباحثات محققان معاصر اروپایی دربارۀ مسئلۀ نژاد آریان است؛ برای مثال، او نظریۀ رایج در دهۀ ۱۹۳۰م دال بر شناسایی سواحل دانوب به عنوان خاستگاه «نژادهای شمالی» را در ایران مطرح کرد. بر اساس مطالعات نگارنده تا این زمان، می‌توان گفت او اولین محقق ایرانی بود که اصطلاح اروپایی آریان را به جای برگردان به همان صورت آریان مانند کرمانی، به کلمۀ آریا (آریایی، صفت) برگرداند. بدین شکل اصطلاح باستانی آریا که توسط آنکتیل دوپرون مطرح شده بود، بعد از یک چرخش کامل و آن هم با یک معنای متفاوت و نو دوباره به خانۀ اصلی خود بازگشت. تأثیرگذاری بیشتر در این حوزه با کتاب‌های حسن پیرنیا (مشیرالدوله، ۱۹۳۵-۱۸۷۱) صورت گرفت؛ مورخ وطن‌پرستی که در عین حال سیاستمداری رده‌بالا بود و شش دوره عضویت در مجلس، بیست و چهار دوره وزارت و چهار دوره صدراعظمی را در کارنامۀ خود داشت. کتاب‌های تاریخ چندجلدی او در زمرۀ نخستین تحقیقات جدید در دوران معاصر ایران هستند که مطابق با معیارها و روش‌های نوین پژوهشی اروپاییان نوشته شدند. بااین‌حال آثار وی عمدتاً اقتباسی از تألیفات علمای شرق‌شناس بودند و او، مانند بسیاری از مورخان هم‌نسل خود، نتوانست مطلب درخوری بدان‌ها اضافه کند. اما این ضعف هیچ‌گاه مانع از تأثیرگذاری وسیع آثار او بر فهم ایرانیان از تاریخ کشورشان نشد: در واقع، او عضو شوراهایی بود که مسئولیت تدوین نخستین کتاب‌های درسی در دورۀ پهلوی را برعهده داشتند؛ ازاین‌رو، با توجه به اهمیت بی‌چون و چرای تألیفات تاریخی پیرنیا در آن زمان، تأثیر این آثار بر نوع هویتی را که از طریق کتاب‌های درسی یادشده به ذهن کودکان ایرانی تزریق می‌شد نباید دست کم گرفت.

در همین راستا، کتاب «تاریخ قدیم ایران» پیرنیا (۱۹۲۸) به عنوان «اولین کتاب درسی تاریخ که تحت نظارت وزارت فرهنگ منتشر شده است»، اهمیت خاصی دارد. این کتاب فصلی با عنوان «نژادها ــ نژاد سفیدپوست ــ مردم هندواروپایی» دارد که محتوای آن آشکارا بر مبنای «علم نژادشناسی» یا به عبارتی «علم تفکیک نژادی، و مطالعۀ شکل و خصوصیات مردم متعلق به آن نژادها» نوشته شده است. این فصل به طور کامل مبتنی بر تقسیم‌بندی‌های نژادی نوع انسان از سوی اروپاییان به آریان‌ها/هندواروپاییان، سامی‌ها و… است، و از دایرۀ واژگان رایج در سنن مشترک ادیان ابراهیمی، و به طور خاص از اشارات مربوط به اخلاف نوح و پسران وی یافث، حام و سام، به عنوان مبنایی برای طبقه‌بندی نوع بشر بهره گرفته است. پیرنیا همچنین فرض را بر این گذاشته بود که اسلاف آریان‌ها/هندواروپاییان امروزی زمانی در یک زادگاه اولیۀ باستانی مشترک زندگی می‌کردند، و سپس عقیدۀ دیگری را بیان کرد که در اوایل سدۀ بیستم رواج داشت و بر اساس آن شبه‌جزیرۀ اسکاندیناوی همان زادگاه اولیۀ مورد اشاره محسوب می‌شد (و به همین دلیل اصطلاح «نژاد شمالی» پدید آمد). ازاین‌رو، وی به این نتیجه رسید که ایرانیان از شبه‌جزیرۀ اسکاندیناوی به ایران مهاجرت کرده‌اند!

به باور پیرنیا، «آشکار است که نام ایران از نام اقوام آریان گرفته شده است و به همین دلیل ایرانیان خود را آریایی به معنای نجیب یا شریف می‌خواندند. نام باستانی ایران، آیران بوده که بعدها به اَیران و اِیران و در نهایت به ایران تبدیل شده است». او در ادامه ادعا کرد که «ایران وئج» به معنای «سرزمین آریان‌ها» است. همچنان که خواهیم دید، تمام این ادعاها بر اساس برداشت غلط و تحریف‌شده از معنا و مفهوم اصطلاحات آریا و آریان مطرح شده‌اند. در مجموع، پیرنیا شاگرد خوبی برای مبلغان اروپایی نژادپرستی بود و با اینکه در کل زبان و رویکرد بی‌طرفانه‌ای داشت، اما گاه از جایگاه دقیق علمی خود فاصله گرفته و تسلیم تعصبات نژادپرستانه شده است؛ برای نمونه، او از «زشتی» و «پستی نژادی و اخلاقی» ساکنان اولیه و اصلی ایران پیش از مهاجرت آریان‌ها سخن می‌گوید (اشارۀ او به عیلامی‌هاست که باید اشاره کرد در آن مقطع تقریباً هیچ چیز از تاریخ و تمدن آنها شناخته‌شده نبود)، و بر همین منوال مدعی بود که هرچند آریان‌های ایرانی اولیه از نظر سطح مدنیت از همسایگان سامی بابلی و آشوری‌شان عقب‌تر بودند، لیکن از نظر «اخلاقی» بر آنها برتری داشتند. چنین نظریاتی محصول آریانیسم اروپایی بود.

بنابراین بدون هیچ تعجبی کتب درسی اوایل دورۀ پهلوی، به عنوان محصولاتی حامل روح زمانه‌شان، رونوشتی از چنان دیدگاه‌هایی بودند. در یکی از نخستین متون درسی آن دوران این گونه آمده است: «مردم ایران بخشی از نژاد آریان هستند و زبان فعلی‌شان فارسی است». یک کتاب درسی جغرافیا خاستگاه ایرانیان را به «گروهی از اقوام آریان» رسانده و ادامه داده است که «به همین دلیل آنها سرزمینشان را ایران نامیدند». این کتاب‌های درسی عامدانه تمامی «مردمان» دیگر و به‌ویژه اعراب و همچنین مغول‌ها را در زمرۀ مهاجمان غیرآریان تصویر می‌کردند. این پیام عمیقاً در ذهن نسل اول ایرانیانی حک شد که در دوران حکومت پهلوی تحصیل می‌کردند و به طور خاص آنها را آمادۀ پذیرش تبلیغات آریایی‌گرایانی کرد که چندی بعد از برلین فرا می‌رسیدند.

با شروع جنگ جهانی اول، اشاره به پیوند برادری به اصطلاح آریانی میان ایرانیان و آلمانی‌ها که از دهۀ ۱۹۳۰م به بعد مطرح شده بود، شروع به برجسته شدن کرد. وحید دستجردی (۱۹۴۲-۱۸۷۹)، از شعرا و فعالان سیاسی، نویسنده و مؤسس روزنامۀ «ارمغان»، در جنگ جهانی اول با شور و حرارت از آلمان حمایت می‌کرد. او احساسات خود را در یک شعر کاملاً سیاسی به نشانۀ ادای احترام به آلمان بیان کرد و در آن با طرح این انگیزۀ اساسی که «ایرانی‌ها و آلمانی‌ها از یک نژاد واحد هستند» از ایرانیان خواست تا علیه «روباه زشت» (بریتانیا) و «خرس فریبکار» (روسیه) به میدان جنگ ملحق شوند. به دلیل فقدان اسناد و مدارک مشخص، بیان اینکه موضع‌گیری دستجردی بیشتر حاصل تبلیغات آلمان بود یا نتیجۀ نفرت گسترده از روسیه و بریتانیا، دشوار است.

با اینکه وجود این قبیل اظهارات و دیدگاه‌ها از حدود سال ۱۹۱۵م تا پایان جنگ جهانی دوم مستند و قابل اثبات است، به طور کلی تشخیص اینکه عقاید یادشده صرفاً تبلیغات سیاسی بودند یا محصول تأثیرات فکری و روشنفکرانۀ محض، به سهولت میسر نیست. در اوایل دورۀ پهلوی، آلمان هرچند با فراز و نشیب‌هایی چند به دلیل ملاحظۀ بریتانیا و روسیه، وسیعاً در ایران حضور داشت. این کشور نقش برجسته‌ای در صنعتی کردن ایران ایفا می‌کرد و تعداد زیادی از متخصصان آلمانی مقیم ایران بودند و برخی از آنها دائم به باشگاه اجتماعی خانه آلمان در تهران رفت‌وآمد می‌کردند. متعاقب پایان جنگ جهانی اول، شاهد ظهور انجمن‌های دوستی ایران و آلمان و برنامه‌های مبادلۀ دانشجو میان دو کشور هستیم. این مناسبات در تحکیم دیدگاه‌های نژادپرستانه و آریایی‌گرایانه در ایران نقش بسزایی ایفا کردند، و در همان زمان ضدیت نژادهای آریان و سامی به عنوان یک اصل اولیه و بدیهی در دانشگاه‌های آلمان (و دیگر دانشگاه‌های اروپایی) با استحکام به کرسی نشست؛ هرچند که پیدایش تبلیغات برنامه‌ریزی‌شده و متمرکز بر روی این موضوعات در آلمان تا دهۀ ۱۹۳۰م به طول انجامید.

رویارویی استراتژیک میان آلمان از یک‌سو و بریتانیا و روسیه از سوی دیگر تنها موجب بروز موج تبلیغاتی شدیدی میان این سه کشور برای تسخیر قلب و روح ایرانیان شد. با توجه به پیشینۀ بی‌اعتمادی ایرانی‌ها به «انگلیس پرتدلیس» و «روس منحوس»، مردم ایران به طور طبیعی به سوی آلمان و پیام جذاب و فریبندۀ این کشور در مورد نژاد آریان گرایش پیدا کردند. بنابراین، می‌توان گفت که محیط ایران نه تنها پذیرندۀ اسطورۀ آریان، بلکه از همۀ جهات پذیرای تبلیغات آلمان بود. در حقیقت، آلمان‌ها گذشته از ایران و صرف نظر از مسئلۀ نژاد، بنا به همان دلایل در میان اعراب نیز محبوب بودند. گفته شده است که بعد از پیروزی حزب کارگران ناسیونال سوسیالیست آلمان در انتخابات سال ۱۹۳۳م در برلین، این حزب با تأکید بر حسن نیت و مقاصد غیرامپریالیستی آلمان، نفوذ فرهنگی و سیاسی گسترده‌ای در ایران به‌دست آورد.

در سال ۱۹۳۳م عبدالرحمان سیف آزاد، از فعالان مشهور نازی در ایران، نشریۀ «نامه ایران باستان» را تأسیس کرد که گفته می‌شد انتشار آن تحت نظارت مستقیم وزارت تبلیغات آلمان قرار داشت. براساس یک منبع سردبیر واقعی این نشریه یکی از اعضای حزب نازی به نام سرگرد فون وایبران بود. اگرچه چاپ آگهی‌های بازرگانی فراوان از طرف شرکت‌های آلمانی (خصوصاً شرکت‌های زیمنس و شوکرت) می‌تواند نشانه‌ای از وجود منابع مالی آلمانی برای نشریۀ «نامه ایران باستان» محسوب شود، اما هیچ سندی دال بر نقش فعال حکومت آدولف هیتلر در حمایت مالی یا نظارت بر این نشریه وجود ندارد. وانگهی، انتشار این مجله از ژانویه سال ۱۹۳۳م، یعنی یک ماه قبل از ادای سوگند هیتلر در مقام صدراعظم، شروع شد. این امر البته با تاریخ شروع به کار رسمی نشریه همخوانی ندارد، اما در عین حال حمایت گستردۀ ماشین تبلیغاتی برلین از این نشریه را نفی نمی‌کند. به هر صورت، نقش «نامه ایران باستان» به عنوان مجرایی برای تبلیغات حکومت نازی، چه به طور مستقل و چه تحت نظارت آلمان را به سختی می‌توان انکار کرد؛ چنان‌که در یکی از مقالات این مجله این گونه آمده است:

«کسانی که دارای اندیشۀ عالی و خلاقیت ذهنی و عملی هستند، در زمرۀ اقوام آریان قرار دارند، و آنهایی که به سادگی قانع بوده و تفکرشان تا حدی دچار جمود شده است، اقوام سامی نام دارند … [آریان‌ها] در هر زمان و مکانی، و با هر نامی که باشند، همان کارهای [خلاقانه] را انجام خواهند داد. ایرانی‌ها، آلمانی‌ها، انگلیسی‌ها، فرانسوی‌ها، تنها اسامی اقوام مختلف آریانی هستند که از اندیشه‌ورزی و انجام اعمال خلاقانه دست نکشیدند، و در قلمرو علم با این صفات و ویژگی‌ها شناخته می‌شوند، هرچند که نام‌گذاری‌ها، مکان‌ها و زمان‌ها آنها را از یکدیگر جدا کرده است».

در قسمت دیگری از این مقاله، نویسنده دربارۀ صلیب شکسته می‌گوید که «استفاده از این نشان در میان قبایل آریان، یعنی اسلاف ایرانیان و ژرمن‌ها، مرسوم بوده است»، و سپس نتیجه می‌گیرد «واقعاً موجب مسرت است که نشان ایران [ظاهراً همان صلیب شکسته] با قدمتی هزاران سال قبل از مسیح امروزه مایۀ مباهات ژرمن‌ها (که با ما هم‌نژاد و هم‌خانواده هستند) شده است». مقاله تا آنجا پیش می‌رود که ادعا می‌کند ایران «پدر تمام ملت‌های آریان است». این نشریه در گزارشی دربارۀ یک مراسم یادبود در برلین، که با ستایش آتش همراه بود، می‌نویسد: رسوم آریان‌ها «و از جمله برافروختن آتش مقدس در جشن‌های نازی‌ها احیا شده و طولی نخواهد کشید که تمامی رسوم باستانی آریان‌ها که همان رسوم باستانی ایران هستند، دوباره در آلمان سر بر خواهند آورد». در شمارۀ دیگری از این نشریه، آلفرد روزنبرگ، از نظریه‌پردازان بنام حزب نازی، که گویا از قرار دادن قوانین آریان‌ها و ایرانیان به جای قوانین یونان و روم از سوی آلمان ناسیونال‌سوسیال دفاع کرده، مورد تمجید و ستایش قرار گرفته است.

مجلۀ «نامه ایران باستان» سرشار از چنین تأکیداتی دال بر پیوندهای نژادی مردم ایران و آلمان است و به‌ندرت فرصتی را برای ستایش دیدگاه‌های هیتلر در مورد کشورش از دست داده است. دستاوردهای فنی و پیشرفت‌های صنعتی آلمان، برنامه‌ریزی برای ورزش عموم ملت و حتی خبرهای جزئی و بی‌اهمیت به شکل گسترده در این نشریه پوشش داده شده‌اند. آرمان این مجله، یعنی احیای شکوه و جلال ایران پیش از اسلام در صفحۀ نخست هر شماره با نقش ترکیبی از کلمات «ایران»، «خدا» و نمادهای زرتشتیت به همراه علامت صلیب شکسته نشان داده شده است. این هدف از طریق هشدارهای مکرر در خصوص ضرورت استفاده از زبان فارسی سره و پرهیز از به‌کارگیری کلمات بیگانۀ «غیرآریان»، و نیز تکرار اندیشه‌های یهودستیزانه دنبال می‌شد. زبان مجله تا بالاترین حد ممکن ملی‌گرایانه و خودبزرگ‌بینانه بود و با پرطمطراق‌ترین واژگان و عبارات به ستایش و تمجید از شکوه و افتخارات ایران باستان می‌پرداخت. «نامه ایران باستان» در میان نخبگان تحصیل‌کردۀ سلطنت‌طلب محبوبیت بالایی داشت. درج آگهی‌های مکرر در مورد فروش شماره‌های پیشین مجله گواهی بر این محبوبیت هستند.

اما تبلیغات فرهنگی این مجله که بدون کوچک‌ترین تردیدی مورد حمایت ماشین تبلیغاتی حکومت نازی آلمان قرار داشتند، با تأسیس انجمن آلمان ـ ایران در سال ۱۹۳۴م شدت گرفت. این انجمن «حمایت مالی از نشریات گوناگون، برگزاری تورهای سخنرانی، و به طور کلی تسهیل مناسبات فرهنگی میان دو کشور را برعهده داشت». در سال ۱۹۳۶م خویشاوندی نژادی دو کشور بعد از اینکه کابینۀ رایش طی یک مصوبۀ خاص ایرانیان را به عنوان «آریان‌های خالص» از محدودیت‌های قوانین نژادی نورنبرگ معاف اعلام کرد، رسمیت یافت (این حکم بعدها امکان نجات جان هزاران یهودی ایرانی و غیرایرانی را از سوی دیپلمات‌های ایرانی مستقر در پایتخت‌های کشورهای اروپایی فراهم آورد). نازی‌ها حتی موفق شدند از طریق گماردن یک مشاور و استخدام تعدادی از معلمان آلمانی در بخش مهم و حساس آموزش در دولت پهلوی، جای پای مستحکمی در حکومت ایران به‌دست آورند. به گفتۀ جورج لینچوفسکی که در آن زمان وابستۀ مطبوعاتی سفارت لهستان در تهران بود، «نازی‌ها برای تقویت دوستی بین دو ملت استفادۀ گسترده‌ای از افسانۀ آریان بردند. انتخاب علامت صلیب شکسته به عنوان نماد حزب نازی به صورت اشاره‌ای به وحدت معنوی میان آریان‌های شمال و جنوب و ملت زرتشت تفسیر شد … حکومت آلمان مجموعه‌ای کتاب بالغ بر ۷۵۰۰ جلد را تحت عنوان «کتابخانه علمی آلمان» به ایران هدیه کرد. این کتاب‌های با دقت انتخاب‌شده با هدف متقاعد کردن خوانندگان ایرانی به مأموریت فرهنگی آلمان در شرق، و وجود پیوند خویشاوندی میان رایش ناسیونال سوسیالیست و فرهنگ آریانی ایران، به ایران اهدا شدند».

پخش برنامه‌های رادیو برلین به زبان فارسی، کانال دیگری بود که آلمان‌ها برای ترویج اندیشه‌های آریایی‌گرایانه در داخل ایران از آن بهره بردند. مسئولیت این برنامه‌ها را بهرام شاهرخ، متولدشده در یک خانوادۀ زرتشتی سرشناس و فرزند کیخسرو شاهرخ از مشاوران رضاشاه، برعهده داشت. او تحصیلات خود را در آلمان گذراند و در آنجا به یکی از هواداران سرسخت نازی‌ها تبدیل شد و براساس قول یکی از منابع، مدتی شاگرد جوزف گوبلز بود (این ادعا قابل اطمینان نیست). اشاره به این نکته جالب است که بعد از جنگ، محمدرضاشاه او را به سمت مدیر اخبار و تبلیغات منصوب کرد و همراه او تعداد دیگری از اعضای حزب «سومکا» را که از سوی سلطنت‌طلب‌ها و با الهام از حزب نازی آلمان در ایران تأسیس شده بود، در مناصب کلیدی دیگر گمارد.

منبع: مقاله دکتر رضا ضیاابراهیمی،​ ترجمه دکتر علی محمد طرفداری،​ پایگاه عبرت پژوهی تاریخی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها