بازیابی هویت ایرانی در عصر عثمانی

ارائه تعریفی جامع از هویت ملی با توجه به رویکردهای نظری متفاوت، دشواری‌های خاصی دارد. در رویکرد عام و متافیزیکی ذات‌گرایان، هویت ملی، مقوله‌ای ذاتی انگاشته می‌شود که از پیدایش تاریخ، چونان مشخصه‌ای ثابت با مؤلفه‌هایی لایتغیر به نسل‌های بعدی هر ملت منتقل می‌شود. در رویکرد سازه‌گرا، نظریه‌‌پردازان هویت به چیزی به نام هویت قومی‌ یا ملی خارج از اذهان نخبگان قائل نیستند و آن را برساخته دولت و نخبگان برای پیشبرد اهداف سیاسی می‌دانند.
کد خبر: ۶۹۱۴۰۶
بازیابی هویت ایرانی در عصر عثمانی

با وجود این و همچنین اذعان به جدید بودن واژگان ملی و ملیت، فارغ از دیدگاه‌های مدرن که زاییده تفکر اروپا ست باید تفاوتی میان هویت ملی ملت‌های اروپایی و کشورهایی چون ایران قائل بود، زیرا نمی‌توان گفت که هویت ملی یعنی احساس تعلق به سرزمین بزرگ‌تر با دولتی خاص، پدیده‌ای خاص و دوران مدرن بود . تجربه اروپا، خاص خود اروپاست و همیشه قابل تعمیم به سراسر جهان نخواهد بود. هویت ملی و احساس تعلق به آن از دو چیز نشأت می‌گیرد: 1‌‌ـ‌ وجود یک واحد سرزمینی شناخته شده 2‌‌ـ‌ دولت یا نظامی سیاسی که رهبری آن را به عهده دارد. در نتیجه بجز هویت‌های ملی مدرن که از قرن 15 میلادی به بعد در عرصه اروپا و بعدها در سراسر جهان نمودار شد هویت‌های پیشامدرن وجود داشته‌اند که خاص کشورهای ریشه‌دار و کهن است مانند ایران، یونان، چین، مصر و ایتالیا(رم) که هویت ملی آنها دارای بن‌مایه‌های دیرینه‌ای است که در طول زمان کیفیت و عناصر هویتی به تناسب شرایط و اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی تغییر کرده‌ است.

در یک تعریف ساده منظور از هویت ملی وجود احساس اجتماع سیاسی است که عناصر اصلی آن جامعه، سرزمین و دولت است. از این منظر هویت داشتن در درجه نخست به معنای خاص بودن و متمایز بودن و به جمع خاص تعلق داشتن است. احساس متمایز بودن از دیگران، چونان جزء جدایی ناپذیر هویت، نیازمند وجود مرزهای پایدار و کم و بیش نفوذناپذیر است. بر این اساس هویت ملی همچون هر هویت اجتماعی دیگر نوعی خودشناسی فرد در رابطه با دیگران است. این هویت زمانی پدیدار می‌شود که انسان با غیر مواجه می‌شود و این غیر عبارت است از جامعه دیگر با طرز تفکرها و رفتارهای دیگر.

برای وارد شدن به موضوعی چون بازیابی هویت ایرانی در عصر صفوی ناگزیر از طرح تبار تاریخی هویت ایرانی هستیم. به لحاظ رویکرد تاریخی، هویت ایرانی هویتی قومی بوده است که از لحاظ جغرافیایی مربوط به مناطق شرقی ایران بوده و سپس در دین زردشتی به هویتی قومی‌‌ ـ‌ مذهبی تبدیل شده است. در اوستا به عنوان قدیمی‌ترین میراث زبانی ایرانیان باستان از «آریا»، سرزمین‌های آریایی و ایزدان حامی آریاییان بسیار سخن رفته است. این سرزمین‌ها همگی در مناطق شرقی ایران واقع بوده‌اند. همچنان که آریاییان از شرق ایران به غرب آن مهاجرت می‌کردند، سرزمین‌های آریایی نیز گسترش می‌یافت. هرچند بی‌گمان هویت آریایی برای یگانگی آریایی‌زبان ها مورد توجه هخامنشیان بود و آنها خود را آریایی از نِژاد آریایی می‌دانستند ولی حکومت خود را شاهنشاهی ـ آریایی نمی‌نامیدند، بلکه بر پارسی‌بودن خود تأکید داشتند. بر اساس نظریه غالب، اول بار ساسانیان بودند که با استفاده از ایدئولوژی پرداخته شده در سنت زردشتی هویت قومی‌‌ـ‌ مذهبی آریا را به هویتی سیاسی تبدیل کردند و از آن در اجرای سیاست‌های حکومتی خود استفاده کردند. این هویت در طول این دوران مهم‌ترین وجه هویتی ساکنان ایران زمین را تشکیل می‌داد و پس از ورود اسلام به ایران، برای بقا، در جدال با هویت کل‌گرای اسلام بود. از قرون دوم تا پنجم هویت جدید ایرانی در تعامل با مؤلفه‌های اسلامی‌ به وجود آمد و سپس چونان هویتی تاریخی‌‌ ـ‌ فرهنگی در کنار دیگر اشکال هویت جمعی از قبیل هویت‌های قومی و مذهبی و در تعامل با آنها طی قرون بعدی به حیات خود بخصوص در خاطره تاریخی ایرانیان و مسطور در آثار نخبگان ایرانی اعم از متون ادبی، حکمی و تاریخی ادامه داد.

از زمان حمله مغول تغییراتی در شرایط سیاسی و اجتماعی سرزمین‌های ایرانی به وجود آمد. یکی از مهم‌ترین عواقب حمله مغول انقراض خلافت عباسی بود. این واقعه به رشد و تکاپوی شیعه دوازده امامی‌ در سرزمین‌های ایرانی توان تازه‌ای بخشید، زیرا مغولان در کل از دین خاصی حمایت نمی‌کردند و تسنن که به یاری سلسله‌های ترک‌تبار سیطره خود را حفظ کرده بود در برابر گسترش شیعه دوازده امامی‌ از نفوذ و اعتبار پیشین بی‌بهره ماند. به همین علت تلفیقی از تشیع و تسنن به وجود آمد که آن را تشیع حسن یا تسنن دوازده امامی‌ نامیده‌اند. همچنین قلع و قمع شیعیان اسماعیلی که به غلو و اعمال اباحی و ارهاب مسلمانان متهم بودند به اعتبار بیشتر شیعه دوازده امامی‌ انجامید و به اقبال مردم به آن کمک کرد. در این میان آنچه همگرایی تشیع و تصوف نامیده شده، صورت گرفت و فرقه‌های تصوف با گرایش‌های شیعی به وجود آمدند. از آن جمله فرقه صوفیه صفوی از اواخر دوره مغول بتدریج توانست هواداران بسیاری از ایلات را علاوه بر یکجانشینان جذب کند و اواخر دوره تیموری گرایش نظامی‌ این فرقه آن را به فعالیت‌های سیاسی کشاند و با اتکا به تشیع و انتساب به خاندان امامت سرانجام سلسله صفوی از پس سلسله‌های آق‌قویونلو و تیموری تمامی‌سرزمین‌های ایرانی را در یک کل سیاسی جمع نمود.

سقوط خلافت عباسی همچنین فرمانروایان سرزمین‌های ایرانی را که تا آن زمان مشروعیت خود را اغلب با تنفیذ و منشور خلفای عباسی توجیه می‌کردند، واداشت تا برای کسب مشروعیت سیاسی، به نظریه پادشاهی ایرانی و شکوه و کردار پادشاهان باستانی ایران روی آورند. این رویکرد اواخر حکومت دولت ایلخانی که در شرایط سیاسی دشواری با دولت مملوکی مصر در شرق و دولت‌های مغولی جغتای در غرب و اردوی زرین در شمال ایران رقابت داشت، مورد توجه قرار گرفت. الوس به معنی سرزمین قومی، منسوب به جغتای فرزند چنگیز بود که سرزمین تحت فرمانروای‌اش از غرب مغولستان تا رود جیحون با جغرافیای اسطوره‌ای توران مطابقت پیدا کرده بود. در اینجا می‌توان وضعیتی را که از ایجاد دول مزبور به وجود آمد، مورد توجه قرار داد. در واقع از دوران ایلخانی جغرافیای سیاسی دیرینه ایرانی از نو تشکیل و با نام ایران در تواریخ مشخص شد. دوره ایلخانی تداوم تفکیک هرچه بیشتر حوزه فرهنگی ماوراء‌النهر از ایران بود که از دوره سلجوقی آغاز شده بود. این نکته نیز افزودنی است که طی حکومت ایلخانی، رونق مراکز تمدنی درونی‌تری چون فارس و حتی مناطق جنوبی‌تر به تمرکز و انطباق سیاسی با مفاهیم هویتی ایرانی در فلات ایران انجامید و به این ترتیب می‌توان گفت به شکل‌گیری مفهوم جدید ایران در آینده یاری رساند.

سقوط خلافت عباسی، فرمانروایان سرزمین‌های ایرانی را که تا آن زمان مشروعیت خود را اغلب با تنفیذ و منشور خلفای عباسی توجیه می‌کردند، واداشت تا برای کسب مشروعیت سیاسی به نظریه پادشاهی و کردار پادشاهان باستانی ایران روی آورند

در اینجا لازم است به مفاهیم اساطیری ایران، توران و روم اشاره شود. شاهنامه فردوسی در بخش اساطیری مربوط به حکومت فریدون به سه بهره‌کردن سرزمین‌های تابعه‌اش بر پسرانش به نام‌های ایرج، تور و سلم پرداخته است. سرزمین‌های آن سوی جیحون را به تور، غرب را به سلم و ایران را که در میانه واقع شده و از همه جا برتر دانسته می‌شد به ایرج واگذار کرد. این تقسیم‌بندی کینه‌ورزی‌هایی را به وجود آورد که در شاهنامه، نبردهای ایران با توران و روم را تشکیل می‌دهد. در بخش اسطوره‌ای شاهنامه، دوگانه ایرانی ‌‌ـ‌ تورانی و نبردهای ایران و توران پیکره‌بندی عمده داستان‌ها را تشکیل می‌دهد، ولی در بخش تاریخی شاهنامه دوگانه ایرانی‌‌ ـ‌ رومی و نبردهای ایران و روم در متن اصلی وقایع قرار گرفت در فرآیند هویت‌پردازی نوین ساسانی نقش دولت روم به عنوان غیر و دشمن هرچه بیشتر برجسته شد. باوری که اسکندر را از اسلاف رومیان می‌دانست با روایت تاریخی سوزاندن اوستا بر دست او همساز شد. مغان زردشتی در دامن‌زدن به آتش این کینه از آغاز کوشا بودند. کینه‌ورزی ایران با روم دیگر همسنگ کین ایران و توران شده بود و امید می‌رفت کین دارا چونان کین سیاوش ستانده شود.

پس از انطباق سرزمین سلم با روم که در مبارزات تاریخی این دو کشور ایجاد شد، تطابق دیگری صورت گرفت و اقلیم توران با ترکان برابر گشت. گرچه در خداینامک و به تبع شاهنامه دشمنی رومیان نمایانده شده است ولی از آنجا که هر دو بخصوص شاهنامه تألیفاتی در جهت انتقال مضامین فرهنگی، اخلاقی و ادبی بودند جنگ‌های ایران و روم و علت‌های ماهوی آن بیان نشده است. در مقابل، دشمنی دیگر در حماسه ملی برجسته‌سازی شد و آن قوم ترک بود. این تحول دو علت داشت؛ یکی دشمنی و تقابل دیرینه ایرانیان با اقوام شمال شرق ایران که توران بودند و اشاراتی از جنگ‌هایشان با ایران در اوستا و سپس کتاب‌های پهلوی مندرج شده بود و دوم هجوم‌های مکرر اقوام ترک به هنگام تألیف خداینامه در عهد خسرو دوم که سبب شد اینان با توران خلط و سپس جایگزین آنها شوند. به همین علت در بخش‌های پایانی شاهنامه نیز ترک و تور برابر انگاشته شده‌اند و اگرچه تور به معنی ترک به تنهایی به کار نرفت ولی از آن پس سرزمین‌های آن سوی جیحون که ترکان در آنجا بوده و سیطره داشتند به نام توران شناخته شد. این انطباق مورد پذیرش خود ترکان نیز قرار گرفت. ایلخانان ایران نیز خود، از نام توران به عنوان نام خاص دشمنان خویش از اقوام جغتایی ماوراءالنهر استفاده می‌کردند. بدین‌ترتیب آنها توانستند نیروی دوگانه خیر و شر، مذکور در شاهنامه را ضددشمنان سیاسی خود به کار گیرند.

فرصتی که برای بازیابی هویت ایرانی فراهم آمده بود پس از فروپاشی دولت ایلخانی و هجوم تیمور گورکان برای مدتی به محاق رفت. تیمور که از حوزه مغولی جغتای برخاسته بود سرزمین‌های تابعه خود را مجموع ممالک ایران و توران می‌نامید و بدین‌ترتیب باز ایران در کل بزرگ‌تری جای گرفت و بازیابی هویت مستقل سیاسی آن به تعویق افتاد. همراه با ضعف تیموریان دولت‌های ترکمان قره‌قویونلو و آق‌قویونلو در غرب ایران شکل گرفتند و تیموریان در غرب ایران محدود و در نزد ترکمانان به جغتاییان نامبردار شدند که حاکی از انطباق آن با حوزه سرزمین‌های توران بود هرچند مناطق گسترده‌ای از شرق ایران از جمله خراسان را در اختیار داشتند. در آستانه ظهور دولت صفوی، ازبکان در ماوراءالنهر قدرت را از دست اخلاف تیمور به درآوردند و تیموریان به مناطق محدودتری در شرق ایران بسنده کردند. آنگاه که شاه اسماعیل صفوی قلمرو آق‌قویونلو را تصاحب کرد، به عمر دولت تیموری در شرق نیز پایان داد و قلمرو صفوی با ازبکان همجوار شد.

چنان‌که می‌دانیم دولت صفوی با رسمیت بخشیدن به مذهب تشیع و گسترش آن در بین مردمان ایران، حوزه‌ای متفاوت با بخش‌های دیگر جهان اسلام که همچنان بر مذهب تسنن بودند، به وجود آورد. بقای این دولت نوپا به امکان تعمیم و گسترش هویت جدید شیعی در ایران بستگی داشت و این خود در گرو برجسته‌سازی یک «غیریت» رقیب بود. هرچند در آن زمان ازبکان نیز بر مذهب تسنن تعصب داشتند و اگر چه تا میانه عصر صفوی تعرضی پیوسته را بر مناطق شرقی ایران اعمال می‌کردند و همچنین در نزد صفویان، سرزمین‌های آنها توران و گاه ممالک توران و فرمانروایانشان خانان توران نامیده می‌شدند، ولی در آنچه هویت‌سازی صفویان می‌نامیم قادر به ارائه نقش دلخواه آنان نبودند، زیرا برای همیشه قدرتی که بتواند ازبکان یا هر قوم کوچ‌نشین شرقی خارج از فلات ایران را به ایجاد حکومتی در ایران برساند از نزد آنها رخت‌بربسته و هجوم‌های آنان به غارت‌های منطقه‌ای تقلیل یافته بود. علل این وضعیت را نمی‌توان در اینجا شرح داد، ولی قدرت سلاح‌های آتشین صفویان، منازعات داخلی ازبکان و نیز تغییر راه تجاری شرق به غرب موسوم به جاده ابریشم به راه‌های دریایی را افزون بر انگیزه دینی صفویان، می‌توان از جمله اسباب نزول قدرت کوچ‌نشینان شرق ایران دانست.

با توجه به آنچه پیشتر گفته شد، بار دیگر یک دولت ایرانی به غیریت‌پردازی از همسایه غربی خود روی آورد. این دولت رقیب به رغم قدرت و زورآوری فراوانی که داشت به علت مسائل خاص خود در ارتباط با کشورهای اروپایی و نبود تجانس فرهنگی و مذهبی با اهالی ایران که مذهب تشیع را اختیار کرده و مستظهر به انگیزه‌ای دینی بودند، قادر به استمرار حضور خود در ایران نبود. سلطان سلیم عثمانی پس از فتح مصر و خلع خلیفه صوری عباسی که تحت اختیار دولت ممالیک بود، نشان‌هایی را که گمان می‌رفت از پیامبر به ارث در دست خلفای عباسی بوده در اختیار گرفت و با اتکا به نظریه‌پردازی‌های جدید فقهی خود را خلیفه مسلمانان اعلام کرد. وجود دولتی شیعی در شرق امپراتوری عثمانی حساسیت فوق‌العاده‌ای در ارکان دولت عثمانی با دعاوی فرمانروایی بر کل مسلمانان به وجود آورد، مضاف بر این‌که اتباع آن دولت در آناتولی به شیعه گرایش‌یافته و به صورتی مستمر جذب دولت صفوی می‌شدند. در راستای تضعیف فعالیت‌های شیعی صفویان، سلطان سلیم عثمانی به قتل عام 40 هزار نفر از شیعیان آناتولی و زدن داغ اسارت بر بسیاری دیگر پرداخت و سپس در جنگ چالدران با اتکا به توپخانه و سلاح‌های آتشین، سپاه شاه اسماعیل صفوی را درهم شکست. با این وجود نه سلطان سلیم و نه سلطان سلیمان که در زمان سلطنت شاه طهماسب 5 بار به ایران لشکر کشید نتوانستند مدت زیادی در سرزمین‌های ایرانی باقی بمانند یا آن را در تصرف خود نگه دارند، زیرا سیاست زمین سوخته صفویان که همه زمین‌ها را از محصول و علوفه عاری می‌کرد و ایذای مداوم قزلباشان، آنها را رنجه ساخته و از حصول به موفقیت کامل ناامید می‌ساخت. در مدت تهاجمات مداوم عثمانی به ایران در زمان سلطنت طولانی شاه طهماسب هویت ایرانی در تقابل با غیریت عثمانی شکل گرفت. مجموعه کوشش‌ها و نتایج به دست آمده در این فرآیند به ایجاد هویت ایرانی با عناصر سرزمین، دولت و فرهنگ شیعی انجامید.

چشم‌انداز جهان شناخته شده در کشورهای اسلامی که خود میراث دانش جغرافیایی ساسانی بود به طور عمده متشکل از کشورهای ایران، ترکستان(توران)، روم و هند بود. سرزمین‌های چین و حبش که در متن وقایع آن زمان قرار نداشتند و فرنگ که در دوره اسلامی به این منظومه پیوسته و مقدر بود تا نقش خود را به تازگی آغاز کند عجالتا در بررسی ما از آغاز عصر صفوی جایی ندارند. روند وقایع گذشته چنان‌که گفته شد، در آغاز ظهور صفویان وضعیتی را به وجود آورده و جغرافیای اسطوره‌ای باستانی مندرج در حماسه ملی ایران مصداق‌های جدیدی یافته بود. برابرکردن پادشاهی‌های جدید با خاطره تاریخی که از ایران باستان به میراث مانده بود بیشتر از محتوای شاهنامه فردوسی صورت گرفت. درست است که تاریخ ایران باستان در کتاب‌های تاریخی نیز مندرج شده بودند، ولی ساختار منظوم، روایی و داستانی شاهنامه که می‌توانست دستمایه هنرهای بصری چون مینیاتور نیز باشد و به تبع مقبولیت عمومی آن در این فرآیند نقش عمده‌تری داشت. کشورهایی که در شاهنامه ذکر شده‌اند مانند ایران، توران، روم و هند دوباره مورد توجه قرار گرفتند. گذشته باشکوهی که از این کشورها در حماسه ایرانی ضبط شده بود، دستمایه سیاسی دولت‌های نوظهور شد. نفوذ شاهنامه در گستره‌ای از هند و ترکستان تا سرزمین‌های شرقی عثمانی مرهون مهاجرت‌ها و مجاهدت‌های دولت‌های ترک‌تبار بود که در این کشورها موفق به ایجاد حکومت شدند و پیش از آن با پذیرش فرهنگ ایرانی به هر سو که روان می‌شدند آن را اعتلا و گسترش می‌دادند.

بهره‌برداری از شاهنامه بخصوص در بازیابی هویت ایرانی در عصر صفوی نقش‌آفرین شد. پس از شاهنامه مصوری که به دستور سلطان ابوسعید ایلخانی تدارک دیده شده بود، شاه طهماسب صفوی هنر شاهنامه‌نگاری را رونقی دوباره بخشید. شاهنامه شاه طهماسب با مینیاتورهای زیبا آماده و به سلطان سلیمان قانونی هدیه شد. شاه طهماسب در این کار به طرز ماهرانه‌ای گذشته باشکوه کشورش را تصویر کرده و آن را برای سلطان عثمانی به نمایش گذاشت. در این شاهنامه مینیاتورها اغلب به تصویر نبردهای ایران و توران اختصاص یافته و به این صورت دیرینگی و شکوه ایران به نسبت روم یادآوری شده و هم با نبود تصویرسازی شکست‌های روم در برابر ایران ساسانی، زیرکانه از رنجش احتمالی عثمانیان پیشگیری شده است. این دوراندیشی بی‌دلیل نبود، زیرا در زمان شاه‌عباس یک بار فرستادگان عثمانی در دربار ایران به تبار رومی خود افتخار کردند که با واکنش سریع شاه عباس مواجه شدند و او تبار ترکمانی آنها را به یادشان آورد و خاطر نشان کرد در روزگاری که رومیان در جایگاه خود بودند، اجداد ترکان عثمانی در جاهای دیگری حضور داشتند.

همچنان که گستره جغرافیایی ایران از جیحون تا فرات به محدوده‌ای سیاسی بدل شد نقش دولت عثمانی در هیأت ویژه روم چنان اهمیتی یافت که نبردهای ایران و عثمانی را به نمود دوباره نبردهای حماسی ایران و روم درآورد. از هنگامی که سپاه سلجوقی به رهبری آلب ارسلان، رومیان بیزانسی را در نبرد ملازگرد شکست داد و سرزمین آناتولی روی مسلمانان گشوده شد، سرزمین روم نیز در جغرافیای اسلامی جای گرفت، چنان‌که جلال‌الدین محمد که به همراه پدر به قونیه در آناتولی مهاجرت کرده بود به رومی شهرت یافت. سلجوقیانی که در آناتولی همچنان به پیشرفت خود به غرب آن ادامه می‌دادند سلاجقه روم نامیده می‌شدند، ولی پادشاه آنها پادشاه روم خوانده نمی‌شد و گویا این اصطلاح پس از گسترش سلطه سلسله عثمانی به خاک اروپا بتدریج رواج یافت. تیمور گورکانی در نامه‌ای به زبان عربی ایلدرم بایزید را ملک‌الروم خطاب کرده است. همچنین در ظفرنامه شرف‌الدین علی‌یزدی، قیصر روم به عنوان لقب سلطان عثمانی ذکر شده است. نامگذاری عثمانی به روم تا دوره صفویان و سپس تا دوره قاجاریه ادامه داشت.

نکته‌ای مهم در بررسی موضوع حاضر توجه به یکسویه بودن غیریت سازی ایرانی از عثمانیان بود، بدین معنی که عثمانیان هویت خود را در مواجهه با هویت ایرانی تعریف نمی‌کردند و گویا آنها بر هویت اسلامی خود در برابر دولت‌های مسیحی اروپایی متکی بودند و سپس ضدیت با تشیع قزلباشان. در ابتدای روابط ایران و عثمانی که وجه خصمانه غالب بود عثمانیان به ندرت صفویان را به نام پادشاه ایران مورد خطاب قرار می‌دادند، ولی پس از گذشت دوره‌های جنگ و در دروان طولانی صلح پس از بازگشت مرزها به شرایط پذیرفته شده در پیمان آماسیه که شاه طهماسب صفوی و سلطان سلیمان قانونی امضا کرده بودند در وصف پادشاه صفوی القاب پادشاه عجم و مسند نشین اقلیم ایران به کار رفت که پیشتر در وصف پادشاهان ترکمانان نیز استفاده شده بود. در سوی مقابل عثمانیان هر چند از لحاظ جغرافیایی آناتولی را روم می‌خواندند، ولی به نظر نیامده که در اسناد رسمی خود را رومی دانسته باشند بلکه بیشتر «دولت علیه» به نظر آمده است.

هر هویت جمعی در رویارویی با دیگری، سیاست‌های متفاوتی را بروز می‌دهد. آن غیریتی که در برابر هویت ایرانی مجسم شده بود علاوه بر قدرت و بزرگی که شایستگی نشستن در جایگاهش را به بار می‌آورد می‌بایست همزمان هدف حمله و تحقیر نیز باشد. در همین راستا شاه طهماسب پس از توفیقی که در ناامید کردن عثمانیان برای تصرف ایران داشت در نامه‌ای تند به سلطان سلیمان او را به این دلیل که در سر خیال شاهان و هوای پادشاهی ملک ایران را داشته که بهترین ملک روی زمین و نشان خلد برین است، شماتت کرده و سپاه او را طایفه رومیه شومیه خوانده است که از ممالک فرنگ آمده، تنها لااله‌الاالله گفته و تصدیق نکرده‌اند و نیز علمای عثمانی را فاسق و منافق دانسته که فتوی به خون طایفه ناجیه قزلباش و ساکنان مملکت ایران داده‌اند. چنین پرخاشی همیشه لازم نبود چنان‌که بعدها در نامه‌ای به میمنت اتمام مسجد استانبول از سلطان سلیمان تمجید بسیاری انجام گرفت.

موجودیت دولت عثمانی به عنوان خطری همیشگی برای دولت‌های اروپایی سبب شد که آنها برای اعمال فشار بر عثمانی به اتحاد با ایران و ترغیب آن به حمله به عثمانی اهمیت بسیاری قائل شوند. در راستای این هدف گسیل سفرا و فرستادگان اروپایی به ایران در دستور کار اروپاییان قرار گرفت و در مقابل صفویان نیز به ارتباط با اروپا هم برای مقابله با عثمانی و هم کسب قدرت در خلیج‌فارس و همچنین دیگر فواید بازرگانی خوشبین شده و باب مراودات را گشودند. در اینجا چگونگی و نتایج این ارتباطات مورد توجه ما نیست، ولی از لحاظ بازیابی هویت ایرانی در عصر صفوی دارای اهمیت است. اروپاییان در رابطه با شناخت و نامگذاری نام‌های جغرافیایی دنباله‌رو مورخان و جغرافی شناسان یونان و روم بودند. از دوران باستان، یونانیان کشوری را که در شرقشان واقع بود و با آن مناسبات گوناگون داشتند با انتساب به قوم پارس که پادشاهان هخامنشی از آن برخاسته بودند، پارس می‌خواندند. شاهنشاهان ساسانی نیز از سرزمین پارس بر اشکانیان شوریدند و حکومت را به دست گرفتند و در نتیجه در نزد رومیان نیز که خود از یونانیان تقلید و اقتباس می‌کردند، کشور ایران همچنان پارس خوانده می‌شد، نامی که در متون عربی نیز به دولت ساسانیان اشاره داشت. این در حالی بود که ساسانیان کشور خود را ایران یا ایرانشهر می‌نامیدند. به همین منوال نخستین سفرای اروپایی از اسپانیا و ونیز که به ایران سفر کردند نام پارس را برای مشخص کردن سرزمین‌های واقع میان رودخانه‌های فرات و جیحون به کار می‌بردند. نام پارس که اروپاییان در مکاتبات رسمی به کار می‌بردند در ترجمه فارسی به ایران یا عجم برگردانده می‌شد. نتیجه دیگر روابط خارجی ایران با اروپاییان وجود بیشمار فرستادگان و جهانگردان و مسیونرهای مذهبی اروپایی در ایران بود که بر شکوه و حشمت دربار صفوی می‌افزود. از آنجا که هرقدر دربار دولتی پذیرای فرستادگان و سفرای کشورهای بیگانه بود نشانه‌ای از اهمیت و قدرت و تأثیرگذاری آن به شمار می‌رفت، دولت صفوی نیز به پذیرش و احترام سفرا و فرستادگان و مبلغان مذهبی همت می‌گمارد.

از دیگر تأثیراتی که وجود دولت عثمانی بر بازیابی هویت ایرانی داشت تثبیت مرزهای ایران صفوی بر مرزهای دیرینه ایران باستان داشت. چنین انطباقی چند علت داشت. در تاریخ میانه ایران، اغلب حکومت‌های ایرانی تا پیش از صفویان بر پایه سران قبایل ایلات شکل گرفته بود. این قبایل در شرایط مقتضی به کوچ‌های دایمی مبادرت می‌کردند و مرزهای حکومتشان همانا سرزمین‌هایی بود که در گیر و دار نبردهای قبیله‌ای فراچنگ می‌آوردند و اغلب آن را بر پشت اسب اداره می‌کردند. به این علت مرزهای حکومت‌های ایرانی تا پیش از صفویان بسیار بیشتر دستخوش تغییر بود. تشکیل دولت ایلخانی بر جای جغرافیای باستانی ایران استثنایی کوتاه‌مدت بود. ولی صفویان، مرشدان فرقه صوفیه صفوی بودند و ریشه در مردم یکجانشین داشتند. شاید بتوان این ویژگی آنها را دلیلی بر تمایل آنها در حفظ قلمرویی ثابت و منطبق بر واقعیت تاریخی ایران دانست. نمی‌توان ضعف نسبی آنها را در برابر عثمانی تنها دلیل آن برشمرد، چرا که شاه عباس اول به هنگامی که در برابر عثمانی پیروزی‌های نظامی به دست آورده بود از پیشروی بیشتر اجتناب کرد و تنها به بازگرداندن قلمرو پیشین شاه طهماسب اهتمام داشت. در کل صفویان آن جهانگیری خاص سلسله‌های ترک و تاتار را وجه همت خود نساختند و قراردادهای سیاسی با عثمانی و دیگر مرزهای شناخته شده را محترم می‌شمردند. پیرو همین سیاست شاه عباس تمرکز سیاسی و ایجاد پایتختی معظم را پی گرفت و جانشینانش همان امور فرهنگی و ساخت و سازهای تمدنی را ادامه دادند. چنین رویکردهایی به تشخص دولت صفوی با حکمت، هنر و معماری خاص آن افزود و بر تحکیم و گسترش هویت ایرانی تأثیرگذار بود.

ایجاد تمایز و برجسته‌سازی فرهنگی از دیگر ابزارهای هویت‌سازی است که هدف آن مشخص کردن یک هویت جمعی در تمایز با غیریتی رقیب یا دشمن است. در جامعه ایرانی، مذهب پیوسته یکی از عمده‌ترین وجوه فرهنگی بوده است. در تقابل با دولت سنی مذهب عثمانی که سلطانش در جایگاه جانشینی پیامبر و خلیفه مسلمانان داعیه فرمانروایی بر تمامی سرزمین‌های اسلامی را داشت، حفظ و بقای دولت صفوی مستلزم ایجاد و تقویت نوع متمایزی از زندگی مذهبی بود که در تمامی ارکان و وجوه اجتماعی جلوه‌گر شود. هرچند جامعه ایران تا پیش از صفویه آماده پذیرش و گسترش مذهب تشیع بود، اما به لحاظ کاربست گسترده و فراگیر اعمال و فرایض دینی نیازمند کتاب‌های دینی و متولیان شایسته بیشتری بود که افزون بر عهده‌دار شدن سمت‌های مذهبی، پادشاهان صفوی را که بخصوص پس از شکست چالدران با کاهش مقبولیت روبه‌رو بودند، در کسب مشروعیت سیاسی یاری کنند.

بدین جهت شاه اسماعیل و شاه طهماسب که جامعه ایران آن روزگار را در مضیقه طبقه‌ای روحانی برای زعامت دینی مردم می‌دیدند علمای شیعه لبنان و عراق را به ایران دعوت کردند. بدین ترتیب علمای بزرگ شیعه همچون محقق کرکی، شیخ علی منشار و حسین بن عبدالصمد(پدر شیخ بهایی) به ایران آمدند و به مقامات مذهبی دست یافتند. پس از آن کوشش​های روحانیت شیعه به رغم فراز و فرودها با جمع آوری احادیث شیعی، تألیف کتب کلامی، فقهی و شرح رجال تشیع و تدوین کتاب‌های ادعیه و مناقب و اجرای مراسم‌های مذهبی اعم از نوحه خوانی، عزاداری و تعزیه، سبک خاصی از زندگی دینی را به وجود آوردند که تأثیر آن تا کنون مشخصه جامعه ایرانی است. افزون بر آن در مواجهه با داعیه مذهبی سلاطین عثمانی با گسترش و غنای اندیشه سیاسی شیعی به دوام و مشروعیت دولت صفوی یاری رساندند.

محمد حسن شرفی

منابع:

1‌‌ـ‌ روزنامه سفر سلطان مراد چهارم به ایروان و تبریز و منزل نامه بغداد، ترجمه نصرالله صالحی (تهران، طهوری، 1390).

2‌‌ـ‌‌ آقاجری، سید‌هاشم، مقدمه‌ای بر مناسبات دین و دولت در ایران عصر صفوی (تهران، طرح نو، 1389).

3‌‌ـ‌‌ احمدی، حمید، بنیادهای هویت ملی در ایران (تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، 1388).

4‌‌ـ‌ رهبری، مهدی، معرفت و قدرت: معمای هویت (تهران، کویر، 1388).

5‌‌ـ‌ عالیخانی، علی‌اکبر و همکاران، اندیشه‌های سیاسی متفکران مسلمان، ج6 (تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، 1390).

6‌‌ـ‌ ترکمان، اسکندر بیگ، عالم آرای عباسی، به کوشش ایرج افشار، ج2 (تهران، امیرکبیر، 1382).

7‌‌ـ‌ ابوبکر بن‌عبدالله، تاریخ عثمان پاشا، ترجمه، مقدمه و توضیحات نصرالله صالحی (تهران، طهوری، 1387).

8‌‌ـ‌‌ اسناد سلطانی، به کوشش سیدعلی موجانی، علی ارغون چنار و محمدعلی کاظم بیگی، ج 1 و2 (قم، کتابخانه آیت‌‌الله مرعشی نجفی، 1388).

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها