بانوی کارآفرین اردبیلی 25 سال است که بر توانمندسازی زنان خودسرپرست و بدسرپرست و خانواده زندانیان متمرکز شده است

دوست دارم همه کارآفرین شوند (+عکس)

گفت‌وگو با بیتا عادل‌ پور، بانوی دارای معلولیت لرستانی که با پرورش ماهی به رویاهای دوره کودکی اش دست یافته است

ماهی‌ ها بچه‌ های من هستند (+عکس)

پیش اراده بعضی از آدم‌ها باید اعتراف به ناتوانی کرد. آنها مثل فولاد محکم و شکست‌ناپذیر و مثل موم نرمند؛ دو خصلتی که اگر آنها را روزگار خم کند مانع شکستن و فروپاشی‌شان می‌شود.
کد خبر: ۱۳۳۴۴۲۶

بیتا عادل‌ پور، دختر 34ساله اهل روستای علی‌ آباد چراغ در نورآباد استان لرستان یک تکه فولاد است؛ قوی، بی‌تزلزل و رویین‌تن.

ماهی‌ ها بچه‌ های من هستند  (+عکس)

ظاهر او دختری است گرفتار معلولیت و نشسته روی صندلی چرخدار ولی باطنش که همه چیز اوست، انسانی است مصمم که به‌جای پاهای عادی، چرخ‌های آهنی یک ویلچر او را حرکت می‌دهد و کمکش می‌کند به چیزهایی برسد که خیلی‌ها نمی‌توانند.

برای آدم‌های معمولی، راه‌انداختن یک مزرعه پرورش ماهی نه کاری تازه است و نه عجیب اما برای او که از پنج‌سالگی چاره‌ای جز تسلیم جبر شرایط شدن نداشته، کاری است هم تازه و هم عجیب. برای این‌که او خانه‌نشین شود خیلی‌ها تلاش کردند، برای این‌که مجوز نگیرد و دستش به جایی بند نشود خیلی‌ها انرژی گذاشتند ولی در نهایت او بود که نشکست و پیروز شد.

ماهی‌ ها بچه‌ های من هستند  (+عکس)

بیتا عادل‌ پور حالا یک کارآفرین روستایی است که به قول خودش نانی مطمئن و دائمی توی سفره هفت خانواده می‌گذارد و اگر جورچین برنامه‌هایش جور شود سر این سفره 10 خانواده جدید نیز خواهند نشست.

ظاهرا کسب و کار شما با یک رویا شروع شده است، رویای مستقل شدن و روی پای خود ایستادن. درست است؟

بله، من همیشه دوست داشتم برای خودم کسب و کاری داشته باشم مخصوصا که در بخش کشاورزی باشد.

این علاقه علت خاصی داشت؟

چون پدرم کشاورز بود همیشه دوست داشتم کاری در رابطه با بخش کشاورزی داشته باشم و علاوه‌بر تامین زندگی خودم به تامین معاش چند خانواده هم کمک کنم. از کشاورزی و تولید لذت می‌برم. تولید باعث استقلال می‌شود و کسی مثل مرا از وابستگی به دیگران رها می‌کند.

این افکار از چه سنی در شما شکل گرفت؟

تقریبا از 18سالگی. خداوند اگر نعمت سلامت را از من گرفت اما به جایش هزاران امید به من داد تا خودم را هیچ‌وقت یک معلول ندانم و به زندگی امیدوار باشم. من از پنج‌سالگی به فلج اطفال مبتلا شدم و روی ویلچر نشستم. من با صندلی چرخدار بزرگ شدم و روی آن قد کشیدم اما هیچ‌وقت ناامید نشدم. من می‌توانستم به این فکر کنم چرا روزی که یک مینی‌بوس همه بچه‌های روستاهای بالا و پایین را سوار کرد و به شهر برد تا واکسن بزنند من جا ماندم و تنها بچه‌ای شدم که به فلج مبتلاست. این فکرها مانع پیشرفت است، برای همین من کنارشان گذاشتم و افکارم را به سمت دیگری هدایت کردم.

به سمت پرورش ماهی؟

به گلخانه هم علاقه زیادی داشتم اما سال 95 که به زیارت حضرت معصومه(س) رفتم و در راه بازگشت در اراک به یک مزرعه پرورش ماهی سر زدم، همه عشق و علاقه‌ام شد پرورش ماهی.

پس این بازدید جرقه شروع کار شما شد.

بله. بلافاصله بعد از رسیدن به خانه، دنبال مجوز رفتم اما کار بسیار سخت بود.

ادارات مانع‌تراشی می‌کردند؟

بسیار زیاد. اولین مشکل وضعیت جسمی‌ام بود که رفت‌وآمد را برایم سخت می‌کرد اما ادارات مختلف مرا مجبور می‌کردند دائم در رفت‌وآمد باشم. مشکل بعدی خود ادارات بودند که سنگ‌اندازی می‌کردند. برخی از ادارات به من می‌گفتند تو با این وضع جسمی‌ات برو در خانه بنشین، تو را چه به پرورش ماهی. آنها واقعا دلسردم می‌کردند. اینها حرف‌های بدی است که به یک معلول می‌زنند. اما من می‌گفتم دوست دارم این کار را انجام بدهم پس می‌دهم. البته برخی ادارات هم واقعا همراهی و تشویق می‌کردند. برخی هم مجوزها را سریع صادر کردند تا زودتر به هدفم برسم.

گرفتن مجوز چقدر طول کشید؟

سه سال.

پس معلوم است سنگ‌اندازی‌ها جدی بوده است.

بله. مشکل اصلی‌ام با اداره راه شهرستان و استان بود که دست‌کم یک‌سال معطلم کردند.

حرف‌شان چه بود؟

می‌گفتند باید بخشی از زمین پرورش ماهی را در اختیار ما قرار دهی تا اگر قرار شد روزی جاده نهاوند - نورآباد، تبدیل به آزادراه شود امکانش وجود داشته باشد اما من گفتم کی این جاده تبدیل به آزادراه شود. حتی تعهد دادم اگر روزی این اتفاق افتاد من زمینم را در اختیار اداره راه بگذارم. ولی آنها قبول نکردند و من را به دادگاه کشاندند.

در دادگاه موفق شدید؟

بله، چون اداره راه یک‌بار سال 95 به من مجوز داده بود ولی سال 97 زیر حرفش زد. من هم با استناد به مجوز سال 95 البته با پرداخت مبالغی به اداره راه توانستم موفق شوم، گرچه این فرآیند یک‌سال تولید مرا عقب انداخت و زمان را هدر داد.

به غیر از این اداره مانع دیگری وجود نداشت؟

چرا ادارات مختلف هرکدام به نوعی سنگ‌اندازی می‌کردند مثل منابع آب ولی به‌هرحال هر طور بود از موانع گذشتم و شروع به کار کردم.

بهزیستی کمکی کرد؟

به‌هیچ‌وجه. من از بهزیستی واقعا گله دارم. آنها حتی محل کار مرا بلد نیستند و حتی یک‌بار هم به مزرعه پرورش ماهی سر نزده‌اند. حتی وام 50میلیون تومانی اشتغال را هم به من ندادند.

مزرعه‌تان در همان زادگاه شماست، روستای علی‌آباد چراغ؟

بله. یک زمین 16هزار متری است که پدرم قبلا در آن کشاورزی می‌کرد و حالا در اختیار من است. اگر پدرم این زمین را به من نمی‌داد به علت گرانی زمین نمی‌توانستم هیچ کاری بکنم.

در خانواده کسی اعتراضی نداشت؟

هیچ‌کس مخالف نبود و چون زمین برای پدرم بود کسی به تصمیمش اعتراض نکرد.

با چقدر سرمایه شروع کردید؟

400میلیون تومان.

مسلما برای خودتان نبود.

نه، این پول باز هم به کمک خانواده جمع شد. البته 400میلیون تومان برای پرورش ماهی پول کمی است و من با آن نتوانستم همه امکانات را فراهم کنم چون هزینه ساخت استخر و خرید تجهیزات برقی همه این پول را بلعید به‌طوری‌که برای خرید بچه‌ماهی و خوراک مشکل داشتم.

کار با چند استخر شروع شد؟

شش‌تا که الان شده است 12 تا که 80 تن ماهی در سال در آنها تولید می‌شود. البته اگر تلفات نداشته باشم تا سالی 120 تا 130تن هم می‌رسد.

چرا تلفات دارید؟

استخرهای من در پایین‌دست است و در بالادست هشت پرورش ماهی فعالیت دارند. اگر در بالادست کوچک‌ترین آلودگی وجود داشته باشد ماهی‌های پایین‌دست می‌میرند. یک‌بار این اتفاق برایم افتاد و 600میلیون تومان ضرر کردم.

این ضرر می شود 200میلیون تومان بیشتر از کل سرمایه شما. تحمل این ضرر آسان نیست.

هرگز آسان نیست. وقتی این اتفاق افتاد من دو روز کامل لب به آب و غذا نزدم و تا جان داشتم گریه کردم اما بعد به خودم آمدم و گفتم گریه بس است و باید کار کرد. پس استخرها را خالی کردیم، شستیم و دوباره شروع به کار کردیم البته با بدبختی و زحمت.

دیدن ماهی‌های مرده روی آب چه حسی داشت؟

وحشتناک بود اما پیش خودم فکر کردم شاید این اتفاق حکمتی دارد. یک بار هم سه تن از ماهی‌ها را برق گرفت و همه تلف شدند ولی این بارهم خودم را نباختم. اینها برایم تجربه بود. به این نتیجه رسیدم باید کارگر ماهر داشته‌باشم تا برق‌گرفتگی اتفاق نیفتد و باید برای خودم چاه داشته‌باشم تا آلودگی بالادست، ماهی‌های مرا نکشد. دنبال مجوز هستم و کارها تقریبا انجام شده‌است.

به ماهی‌ها چه حسی دارید؟

(می‌خندد) پرورش ماهی مثل این است که داری بچه‌هایت را بزرگ می‌کنی و روزبه‌روز رشد آنها را می‌بینی. دیدن بزرگ شدن ماهی‌ها خیلی لذت دارد.

اما شما بچه هایتان را برای خورده شدن آماده می‌کنید.

تولید است دیگر، کار دیگری جز خوردن نمی‌شود کرد. (می‌خندد)

روزی که ماهی‌های شما مردند کسی به کمک‌تان آمد؟

به جز یک نفر، هیچ‌کس. آقایی که خودش پرورش ماهی دارد به من خوراک و بچه‌ماهی داد و گفت هر وقت دوباره روی پا شدی اینها را برگردان. ولی کسی که 11مزرعه پرورش ماهی دارد حاضر نشد هیچ کمکی به من بکند. من قرضم را به همکاری که کمکم کرد اکنون داده‌ام.

چطور موفق شدید؟

بنیاد برکت واسطه‌ای شد تا 700میلیون تومان بدون سختگیری و مانع‌تراشی از بانک وام بگیرم. این مبلغ کمکم کرد تا سرپا شوم.

الان کسب و کار خوب است، اوضاع بی‌مشکل می‌چرخد؟

بله خدا را شکر. من مشتری‌های دائمی خوبی دارم که از هیچ‌کس خرید نمی‌کنند جز من.

این همه وفاداری برای چه؟

چون ماهی‌هایم باکیفیت و خوشمزه است، علتش هم آب خوبی است که ماهی‌ها در آن پرورش می‌یابند. بخشی از این آب از رودخانه و سراب است و بخش دیگرش از چشمه‌ای که در زمین خودمان است.

700میلیون تومان مقروض بودن ترسناک نیست؟

کار تولید، ریسک دارد و باید انجامش دهی. اگر خطر نکنی که نمی‌توانی هیچ کاری انجام بدهی و به جایی برسی. اگر این بار هم باختم دوباره شروع می‌کنم. با امید به خدا همه‌چیز درست می‌شود.

خطر کردن‌های شما برای چند نفر موقعیت‌شغلی ایجاد کرده؟

الان هفت نفر مشغول به کارند و خوشحالم که مقاومت کردم تا امروز نان به سفره هفت خانواده برسد.

این هفت نفر همه مرد هستند؟

بله چون کار پرورش ماهی برای خانم‌ها سنگین است.

این آقایان ناراحت نیستند که کارفرمای آنها یک خانم است؟

چرا ناراحت باشند؟ خیلی هم خوشحالند چون من به آنها فشار نمی‌آورم و همیشه با خنده و خوشرویی با آنها برخورد می‌کنم.

شما یک فرد دچار معلولیت هستید که «می‌توانم» را در عمل ثابت کرده‌اید. حتما برای آینده برنامه دارید.

آنچه دنبال می‌کنم ایجاد زیرساخت‌های گردشگری در مزرعه پرورش ماهی است. اگر موفق به اجرای این کار شوم حداقل برای 10نفر دیگر شغل ایجاد می‌شود و این نهایت آرزوی من است. 

مریم خباز - جامعه / روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها