جام‌جم از سرنوشت مبهم کودکان تحت سرپرستی بهزیستی بعد از 18 سالگی گزارش می‌دهد

زمزمه‌های یک جـدایی تلخ

چهارسال پیش 9300 نفر بودند و حالا هم همین حدود یعنی 9000 نفر‌! این آماری است که محمد نفریه، مدیرکل امور کودکان و شبه‌خانواده سازمان بهزیستی درباره تعداد فرزندان تحت سرپرستی سازمان به ما می‌دهد. کودکانی که به گفته او در مراکز شبه‌خانواده و شیرخوارگاه‌ها نگهداری می‌شوند؛ بچه‌هایی که روزهای کودکی را یکی یکی در 34 شیرخوارگاه و 640 مرکز نگهداری شبانه‌روزی که توسط خیریه‌ها تحت نظر سازمان بهزیستی به بزرگسالی می‌رسانند،زمانی که شمع روی کیک تولدشان عدد 18 سالگی را نشان بدهد!
کد خبر: ۱۱۳۹۹۴۵
زمزمه‌های یک جـدایی تلخ

کابوس 18 سالگی

18 سالگی اگر برای بقیه همسن و سالهایشان همانهایی که سایه خانواده بالای سرشان است، رد ونشانی از بلوغ و استقلال داشته باشد، برای بچههای بهزیستی، بچههای بدسرپرست و بیسرپرستی که سالهای عمرشان را به دور از خانواده در جمعی متفاوت در آغوش بهزیستی گذراندهاند، بیشباهت به یک کابوس نیست.

کابوس 18 سالگی از خیلی سال قبلتر، مثل سایه دنبالشان است! آنها از همان بدو ورود، میدانند وقتی به این سن رسیدند، باید با دوستان ، مربیها و مرکزی که سالها سقف بالای سرشان بوده، خداحافظی کنند؛ یک خداحافظی تلخ که خیلیها را نگران میکند!

سعید یکی از همین بچههاست، پسر جوانی که از سال 76 و وقتی که پنج ساله بوده، در حرم امام رضا(ع) در مشهد پیدا شده و از همان موقع گذرش به بهزیستی افتاده. سعید روزهای کودکی و نوجوانیاش را در مجتمعهای مختلف تحت پوشش بهزیستی، گذرانده و هنوز وقتی یاد آن روزها میافتد، یک چیز بیشتر از همه آزارش میدهد؛ آنقدر که به ما بگوید: «اوایل که وارد خوابگاه شده بودم خیلی منزوی بودم اما بعد با همه رفیق شدم اما خیلی زود نوبت تجربه یکی از رسمهای ناخوشایند بهزیستی شد. یعنی جابهجایی به یک خوابگاه دیگر؛ آن هم در حالی که ما بچهها به همدیگر عادت کرده بودیم؛ ما که کسی را نداشتیم خیلی زود به هم و حتی مربیها وابسته میشدیم اما آنها مدام بچهها را جابهجا میکردند.»

این جابهجایی، سعید را از یک مجتمع بزرگ در مشهد به خوابگاهی در سبزوار رساند؛ فضایی کوچکتر با تعداد بچههایی کمتر: «در این سالها بازهم با بچهها بشدت دوست و رفیق میشدیم اما رسم جابهجایی همیشه وجود داشت. آنهایی که 17 سالشان تمام میشد از خوابگاه ما منتقل میشدند به یک خوابگاه دیگر و یکسال آنجا بودند، حتی من دوستی را به خاطر دارم که درسش خیلی خوب بود، اما وقتی به مشهد انتقالش دادند، به خاطر این تغییر ناگهانی دچار افت تحصیلی شد. تقریبا همه ما منتظر شنیدن این جمله بودیم که وقت بودن ما در خوابگاه تمام شده و باید برویم.»

برای سعید که هنوز هم خودش را فرزند بهزیستی میداند، خاطره آن لحظه و شنیدن آن جمله خاطرهای است فراموش نشدنی: «با این که میدانستم بالاخره من هم این جمله را میشنوم، اما حال بدی داشتم. ما کلی از خوابگاه خاطره داشتیم اما باید یکشبه همه چیز را فراموش میکردیم و میرفتیم جای دیگر دوباره از نو برای خودمان خاطره میساختیم. من هنوز هم فکر میکنم این جابهجاییهای اجباری اصلا کار درستی نیست. چون خیلیها هستند که به جای خوابگاه جدید راهی خیابان میشوند و سرنوشت بدی پیدا میکنند.»

بچههایی که آماده ترخیص نیستند

بچههایی مانند سعید کم نیستند؛ آنهایی که از وقتی خودشان را میشناسند، زندگی به دور از خانواده را تجربه میکنند و از 18 سالگی به بعد ناگزیر میشوند روی پای خودشان بایستند و یک زندگی مستقل را شروع کنند. اما گلیمی که بچههای بهزیستی از 18 سالگی به بعد باید از آب بیرون بکشند، خیلی وقتها هم سنگین میشود! آنقدر که خیلیها از پس آن برنیایند و همین استقلال ناگهانی بشود گلایه مشترک تعداد زیادی از آنها.

یونس هم یکی دیگر از همین بچههاست، او هم گلایهای همانند سعید دارد و در همین رابطه پیشتر به جامجم گفته: «بعد از ترخیص ما همه جوره به مشکل برمیخوریم، آنها فقط میخواهند قانون خود را اجرا کنند. فکر نمیکنم آماده بودن ما برایشان ملاک باشد، چون بیشتر بچهها نمیتوانند از عهده هزینههایشان بربیایند. این درحالی است که اکنون شرایط بهگونهای است که یکباره امکانات از ما گرفته میشود و مددجوها باید با حداقلها بسازند.»

فقدان پشتیبان عاطفی

گلایه یونس و سعید، به اعتقاد سعید خراطها، آسیبشناس اجتماعی، گلایهای است بحق؛ گلایهای که به فقدان یک حلقه مهم در روال نگهداری از کودکان در بهزیستی برمی گردد؛ به جایی که مهارتهای زندگی آن طور که باید و شاید به آنها آموخته نمیشود.

خراطها با تاکید بر این موضوع به ما میگوید: «آموزش مهارتهای زندگی به کودکان تحت پوشش بهزیستی، نسبت به دیگر کودکان از اهمیت بیشتری برخوردار است. چراکه نقش حمایتی خانواده در زندگی این کودکان یا وجود ندارد یا کمرنگ است و آنها با مسئولیتهای زیادی بعد از 18 سالگی درگیر میشوند.»

این جامعهشناس در توضیح بیشتر میگوید: «وقتی این بچهها در 18 سالگی اجبار به استقلال پیدا میکنند، حتی با وجود مبالغی برای حمایت و خودکفایی به آنها داده میشود، باز هم میبینیم به مشکل میخورند.»

مشکلاتی که خراطها به آن اشاره میکند، از ارتباط و سازگاری با جامعه شروع میشود و به ازدواج و اشتغال میرسد و او با اشاره به همین موضوع میگوید: «نکته مهم این است که بچههای بهزیستی پشتیبان عاطفی ندارند و به همین دلیل حتی اگر در عمل این طور به نظر برسد که به حال خودشان رها نشدهاند، آنها در عمق وجودشان احساس رهاشدگی دارند و این احساس مانع پیشرفتشان میشود.»

این انتقادی است که او به سازمان بهزیستی کشور وارد میکند و در همین باره میگوید: «متاسفانه مراکز بهزیستی ما غنی نیست و در نگهداری بچههای بیسرپرست و بدسرپرست، بیشتر حالت رفع تکلیف دارند. ما خیلی وقتها میبینیم این بچهها برخلاف میل باطنی در طول دورانی که در پرورشگاه هستند از این شهر به آن شهر فرستاده میشوند و مدام از دوستان و مربیانشان که با آنها ارتباط عاطفی برقرار کردهاند، جدا میشوند.»

بسته حمایتی 20 میلیون تومانی

مدیرکل امور کودکان و نوجوانان سازمان بهزیستی ایران اما مسئولی است که این انتقادها و گلایهها را قبول ندارد؛ وقتی که او به ما میگوید تمام بچههایی که در مراکز شبه خانواده و شیرخوارگاهها نگهداری میشوند، به این توانمندی میرسند و تا این اتفاق نیفتد از بدنه بهزیستی جدا نمیشوند، یاد حرفهای سعید و یونس به عنوان جمع کوچکی از این خانواده 9000 نفری میافتیم. جوانهایی که میگویند به این توانمندی نرسیده، غزل خداحافظی از بهزیستی را خواندهاند.

با تمام این تفاسیر، محمد نفریه تاکید میکند: «امر توانمندسازی از نظر تحصیلی، بهداشتی، خدمات مددکاری و روان شناسی از بدو ورود این بچهها به بهزیستی شروع میشود و از 15 سالگی هم بهطور مشخص برای تکتک این بچهها برنامهای ریخته میشود که آنها برای زندگی مستقل آماده شوند.»

به این ترتیب به گفته او، تیمی شامل روانشناس، مددکار و مسئول آموزش فنی، علاقهمندیهای این بچهها را جهتیابی میکنند و از نظر تحصیل و اشتغال خدمات مختلفی را به آنها ارائه میکنند تا وقتی به سن 18 سالگی برسند، توانمند هم شده باشند.

نفریه میافزاید: 18 سالگی حداقل سن ترخیص ماست و بچهها با نظر کمیته نظارت ترخیص میشوند و ما فرزندانی را هم داریم که بعد از 18 سالگی هم تحت پوشش بهزیستی قرار دارند.

او درباره سرنوشت بچههایی که آماده ترخیص نیستند میگوید: این بچهها به مراکز نیمه مستقل فرستاده میشوند، در این مراکز پنج یا شش بچه با هم زندگی میکنند و طی مدت شش ماه تا دوسال میآموزند که چطور مستقل زندگی کنند.

او البته از یک بسته حمایتی هم صبحت میکند، بستهای که به گفته نفریه برای هر یک از فرزندان تحت پوشش سازمان بهزیستی کشور که به 18 سالگی رسیدهاند، در نظر گرفته شده و به آنها پرداخت میشود.

گرچه درباره تسهیلات در نظر گرفته شده بهزیستی هم حرف و حدیث کم نیست و خیلیها معتقدند این تسهیلات برای یک زندگی مستقل کافی نیست، اما این بسته طی سالهای گذشته همپای تورم رشد کرده است، آنقدر که سال 91، این بسته چیزی حدود سه میلیون تومان بود و سال گذشته به 18 میلیون تومان رسید. اما حالا مدیرکل امور کودکان و نوجوانان سازمان بهزیستی میگوید که قرار است در سال جدید، این بسته با دو میلیون تومان افزایش به 20 میلیون تومان برسد؛ 20 میلیون تومانی که قرار است راهی به سوی آینده پیش روی فرزندان بهزیستی باز کند؛ راهی که انتهایش چندان مشخص نیست.

ضرورت توانمندسازی بچههای بهزیستی

مجید صفارینیا، روانشناس اجتماعی
هم جزو منتقدانی است که معتقد است بچههای تحت سرپرستی بهزیستی بواسطه شرایط خاصی که دارند باید بیشتر از بقیه بچهها تحت آموزش قرار بگیرند. او با اشاره به تحصیل این بچهها در مدارس عادی در کنار سایر بچهها به ما میگوید: «وقتی به بچههای عادی در مدارس خدمات مهارتهای زندگی آموخته نمیشود، ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که این بچهها که شرایط خاصتری دارند، خدماتی فوقالعادهتر بگیرند.»

او با اشاره به همین موضوع تاکید میکند: «به این بچهها باید علاوه بر آموزش مهارتهای دهگانه زندگی یعنی مهارتهای خودآگاهی، همدلی، ارتباط مؤثر، روابط بین فردی، تصمیمگیری، حل مسأله، تفکر خلاق، تفکر انتقادی، توانایی حل مسأله و توانایی مقابله با استرس، مهارتهای دیگری را هم آموزش داد مانند مهارت تنظیم هیجان و خویشتنداری، تا آنها برای مستقل شدن توانمند هم بشوند و بتوانند انتخابهای درستی در بقیه برهههای زندگیشان داشته باشند.»

مینا مولایی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها