به بهانه یادداشت خوب اشکان خطیبی برای هنروران سریال «خاتون»

رویایی برای یک مرثیه

به بهانه روز جهانی آلزایمر، سراغ برخی فیلم‌های مشهور در این زمینه رفته‌ایم

ساکنان سرزمین فراموشی

آیا حافظه، همه چیز آدمی برای حس آدمیت و اثبات هویتش نیست؟
کد خبر: ۱۳۳۸۶۱۳
اگر از فراموشی بعضی چیزهای بد و منفی که به عنوان نعمت یاد می‌شود بگذریم، در از یاد بردن و نسیان و آلزایمر، جایی برای زیبایی باقی می‌ماند؟ زوال عقل به جز رنجی که برای خود شخص مبتلا دارد، حس ناخوشایندی را هم در اطرافیان او ایجاد می‌کند و همه چیز دست به دست هم می‌دهد تا کمترین موهبت و نعمتی در فراموشی به عنوان بیماری نیابیم. همین آلزایمر اما در سینما باوجود انتقال حس درد و رنج موضوع -در حد بضاعت البته - و تاثیرگذاری بر مخاطب و ایجاد حس دلسوزی و غمخواری در آنها، جنبه‌های زیبای هنری دارد و به ویژه برای بازیگران فرصت ایده‌آلی برای درخشش ایجاد می‌کند. بیماری‌ها و آسیب‌های شخصیتی معمولا در سینما جواب می‌دهد و اگر فیلمنامه، کارگردانی و بازیگری، ترکیب درستی داشته باشند، نتیجه چیزی جز جایزه و تحسین تماشاگران و منتقدان نیست. در این میان بیماری آلزایمر و فراموشی، یکی از محبوب ترین فرصت‌ها برای ارتباط با مخاطب و به وجد آوردن اوست؛ وجدی که البته با تاثر و دلسوزی تماشاگر نسبت به سوژه و مبتلایان به آلزایمر هم همراه است. روز جهانی آلزایمر، فرصتی است برای مرور برخی از مهم‌ترین فیلم‌های مرتبط با این بیماری. دردی که تا جهان برپاست، با بشریت همراه است و متاسفانه گذر خیلی‌ها به آن می‌افتد اما دست‌کم سینما می‌تواند با فیلم‌هایی درست، قدمی علیه فراموشی بردارد و باعث شود بیماران مبتلا به آلزایمر و خانواده هایشان را بهتر درک کنیم و با آنها همدل و همراه باشیم.
ساکنان سرزمین فراموشی
کفش‌هایش کو واقعا؟
کیومرث پوراحمد، کارگردان با احساسی است و این را می‌توان از حس و حال و جنبه انسانی و ملموس نوشته‌هایش دریافت کرد. شاید اگر او تجربه بیماری آلزایمر مادرش، زنده‌یاد پروین‌دخت یزدانیان (بی‌بی‌ دوست داشتنی قصه‌های مجید) را می‌نوشت تاثیرگذاری بیشتری داشت. یا حتی اگر موقعیت یک زن و مادر مبتلا به بیماری فراموشی را در یک فیلم سینمایی روایت می‌کرد، ارتباط بسیار موثرتری با مخاطب شکل می‌گرفت. اما قصه مردی به نام حبیب کاوه، یک کارخانه‌دار قدیمی به آلزایمر در فیلم کفش‌هایم کو؟ به نتیجه خوبی منجر نمی‌شود و تلاش رضا کیانیان هم در این نقش به بار نمی‌نشیند. البته باید از اسم فیلم به نیکی یاد کرد که با یک پرسش ساده و پیش‌پاافتاده، از بیمار مبتلا به آلزایمر نشانه می‌دهد. اما روایت خود فیلم، کم و کاستی دارد و طراحی شخصیت فیلم، اغراق آمیز به نظر می‌رسد. آن حیرانی، کمی لکنت زبان و شتاب در حرکات و گفتار و گریه‌های تند‌و تیز، بیشتر به جنون می‌ماند تا فراموشی. شاید اگر روند بیماری را تدریجی می‌دیدیم یا قصه روی مقطع کوتاهی از بیماری متمرکز می‌شد، با نتیجه بهتری روبه‌رو بودیم. گاهی هم کارگردانی و تدوین به این مسیر اشتباه دامن می‌زند، مثل آن جامپ‌کات‌ها و برش‌های پرشی در کارخانه.
پوراحمد در نوشته یا مصاحبه‌ای گفته بود چیزی در این مایه‌ها گفته‌بود که باور کنید بازی کیانیان در کفش‌هایم کو؟ خیلی بهتر از بازی جولین مور در «هنوز آلیس» است. چون ما هم آقای کیانیان را خیلی دوست داریم و هم به آقای پوراحمد ارادت داریم، اجازه دهید خیلی به این اظهارنظر نپردازیم. هر چند انگار داوران سی و چهارمین دوره جشنواره فیلم جز نظری مشابه دیدگاه پوراحمد داشتند، چون کیانیان برای بازی در این نقش، نامزد دریافت جایزه سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد شد! دلیل اصلی نامزدی را باید همان مورد توجه قرار گرفتن نقش‌های این چنینی بدانیم و نه چیز دیگر.

مشهورترین دیالوگ آلزایمری
تا پیش از «جدایی نادر از سیمین» خیلی به نظر نمی‌رسید می‌توان با یک دیالوگ ساده، از آلزایمر گفت اما «من که می‌فهمم اون پدرمه» دقیقا این کار را انجام می‌دهد. وقتی سیمین در دادگاه، به بیماری آلزایمر پدر نادر اشاره می‌کند و می‌گوید: «پدر ایشون آلزایمر داره. اصلا متوجه نیست که ایشون پسرشه، اطرافش کی هست. به حالش چه فرقی می‌کنه. چه تو باشی چه غریبه باشه. اون می‌فهمه که تو پسرشی؟» نادر، آن دیالوگ مشهور را به همسرش می‌گوید. درواقع بیماری پدر، یکی از مهم‌ترین دلایل ماندن نادر در ایران می‌شود. این‌که به شکل تمثیلی و کنایی، یک بیمار مبتلا به آلزایمر، مانع مهاجرت شخصیت و فراموش نکردن کشورش می‌شود، هم قابل تامل است.
به جز این فرهادی، مهم‌ترین اتفاق فیلم را هم پیرامون وضعیت پدر مبتلا به آلزایمر می‌چیند. آن سکانس تاثیرگذار حمام هم، احتمالا وضعیت آشنایی برای خانواده‌های درگیر بیماری فراموشی باشد.

غریبه جایزه بگیر
مهدی هاشمی که دهه ۶۰ در فیلمی به نام «غریبه» بازی کرده بود، سال‌ها بعد و در سال ۸۹ در فیلمی به نام آلزایمر، در نقش مردی غریبه بازی می‌کند. واقعا هم شخصیت او در فیلم، نامی نداشت، چون سال‌ها قبل و انگار بر اثر حادثه‌ای حافظه‌اش را از دست داده و از ۲۰ سال قبل، چیزی یادش نمی‌آید. او در عین حال شباهت بسیاری به مردی به نام امیرقاسم دارد که ۲۰ سال قبل در یک تصادف مرده است. فیلم احمدرضا معتمدی، تقریبا تا پایان، از قطعیت فرار می‌کند و مخاطب را در تعلیق این‌که آیا این غریبه همان امیرقاسم است یا نه نگه می‌دارد. با این‌که فیلم درباره بیماری آلزایمر نیست و عنوان آن می‌تواند تا حدودی گمراه کننده باشد اما نسبتی قوی با فراموشی و حافظه و مغز و عقل دارد و به شکل تمثیلی و فلسفی از آن بهره برده می‌شود. آن دیده‌ شدن بازیگران نقش‌های مبتلا به آلزایمر، در این فیلم هم اتفاق افتاد و مهدی هاشمی سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مرد بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر را (البته نیمی از جایزه برای برای بازی‌اش در آقایوسف هم بود) به دست آورد.

به نام پدر
باز هم فراموشی و باز هم اسکار. در تازه‌ترین نمونه درخشش در نقش بیماران مبتلا به آلزایمر باید از هنرنمایی سر آنتونی هاپکینز در فیلم «پدر» یاد کرد. هاپکینز که در ۸۳ سالگی همچنان شاداب و سرزنده و حواس جمع است در این فیلم، بازی برجسته و همدلی برانگیزی در نقش یک پیرمرد مبتلا به آلزایمر دارد. آن لحن و بازیگوشی که می‌خواهد بیماری‌اش را نپذیرد و غرورش را حفظ کند، از مهم‌ترین نکات هاپکینز در این نقش است. خنده‌های محو و بی‌پشتوانه اش هم با بسیاری از مبتلایان به آلزایمر مو نمی‌زند. آن سکانس پایانی که مثل بچه زار می‌زند، تیر خلاص هاپکینز برای تاثیر غیرقابل انکار بر تماشاگران و داوران اسکار است.
به جز بازی هاپکینز، مهم‌ترین نکته فیلم این است که شاید برای اولین بار و به بهترین شکل ممکن، مخاطب، درون ذهن یک بیمار آلزایمری می‌رود و از دریچه ذهن او دیگر افراد و محیط پیرامون را می‌بیند.

هنوز و همچنان
آن کلمه still با ترجمه‌های هنوز یا همچنان در برگردان فارسی، خیلی حرف دارد و بن‌مایه فیلم «هنوز آلیس» است. این‌که شخصیت آلیس باوجود ابتلا به آلزایمر در ۵۰سالگی که سن بالایی نیست، هنوز هویت و جایگاه اجتماعی دارد و مهم‌تر از آن همچنان به عنوان یک انسان نفس می‌کشد و بیماری اش نباید به منزله نادیده گرفتن این حقوق باشد.
شروع فیلم مقدمه ظریف و زیرکانه‌ای دارد. جشن تولد آلیس است و خانواده هدایایشان را به او تقدیم می‌کنند اما پسرش می‌گوید: «هدیه‌ات رو فراموش کردم و تو کمدم جا گذاشتم!» همین فراموشی جزئی و پیش پاافتاده، بعدا درباره آلیس به یک چیز دردناک تبدیل می‌شود.
بعد از فراموشی یک کلمه موقع سخنرانی در دانشگاه که آلیس سعی می‌کند با یک لبخند، آن را رفع و رجوع کند، نوبت به ترسناک‌ترین صحنه برسد؛ گم کردن مسیر هنگام دویدن. نگاه ترسان و بی‌سوی آلیس و پرسه زدن دوربین دور او، آلزایمر را توی صورت مخاطب می‌کوبد.
نکته مهم دیگر فیلم، تناقض شغل شخصیت و نسبت آن با بیماری است. این‌که آلیس استاد زبان‌شناسی دانشگاه است اما به‌ تدریج در به یاد آوردن کلمات به مشکل می‌خورد، بسیار پیچیده و دردناک است.
جولین مور برای درک صحیح موقعیت و انتقال دقیق آن به مخاطب، برنده اسکار بهترین بازیگر زن شد، مصداق دیگری درباره فرصتی کم نظیر برای درخشش بازیگران در نقش‌های این چنینی.
 
علی رستگار - سینما / روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها