گفت‌ و گو با سبا سلیمانی، فرزند مرحوم علی سلیمانی درباره نمایش خاموشان

یادی روشن میان خاموشان

+ سویده، سویده؟ سنگ اگر به پیشانی بخورد درد دارد؟  ــ سر اگر به روی تن باشد؛ درد دارد. + به روی نی باشد چه؟ ــ ‌نمی‌دانم... + یعنی از آن همه سنگ چند سنگ به پیشانی حسین می‌خورد؟ چند سر می‌آورند؟ ــ ۷۲ سر
کد خبر: ۱۳۵۵۱۰۹
اکثر ما بارها با این دیالوگ‌های مرحوم علی سلیمانی در «دروازه ساعات» گریه کرده‌ایم. بارها به دیدن این روضه تصویری و بازی هنرمندانه او در این تله‌تئاتر نشسته‌ایم و احساساتی که در لحن، صدا و چهره‌اش نمایانگر است؛ بسیاری از ما را نیز تحت تاثیر قرار داده؛ درست مثل وقت‌هایی که میان روضه‌های اباعبدا... دل‌مان از ظلم، سیاهی و سکوت مردم آن زمانه می‌گیرد و اشک‌هایمان بی‌اختیار جاری می‌شود. شاید هم برخی از ما با خودمان گفته‌ایم که‌ ای‌کاش باز هم صدا و سیما بار دیگر دروازه ساعات را پخش کند و برای چندمین بار از داستان، دیالوگ‌ها و بازی درخشان مرحوم سلیمانی در آن تله‌تئاتر؛ شبیه به یک روضه غمگین اما در قالب هنری اصیل و ژرف بهره ببریم.
تئاتر «خاموشان» آخرین اثر کارگردانی شده توسط علی سلیمانی و به نویسندگی سبا سلیمانی تنها فرزند مرحوم سلیمانی در مهر و آبان ۹۸ روی صحنه رفته‌است. اکنون در نبود یا به قول سبا خانم در « نداشتن حضور فیزیکی» مرحوم سلیمانی؛ این گروه تصمیم به اجرای مجدد این کار برای چهلمین جشنواره تئاتر فجر گرفت. تئاتر خاموشان مضمونی درباره پیاده‌روی اربعین که آیینی مذهبی ــ اجتماعی است دارد. نقطه عطف این اثر و نقطه اشتراک کاراکترها با یکدیگر است که هر‌کدام از کاراکترها در این نمایش در یک موقعیت، زمان و شرایطی اجتماعی قصور کرده‌اند و به این قصور یا در اصطلاح خود کاراکترها «سکوت» نیز آگاه هستند. نکته قابل‌توجه در اجرای دوباره خاموشان؛ پخش تصاویر و فیلم زنده‌یاد سلیمانی و در وسط اجرا و جایی بود که باید وارد صحنه می‌شد. در ادامه گپ و گفت خبرنگار جام‌جم با سبا سلیمانی را درباره نمایش خاموشان و زنده‌یاد پدرش (علی سلیمانی) می‌خوانید.

چه شد که ایده نمایشنامه به ذهن‌تان آمد؟
ایده نمایشنامه از طرف بابا وارد گروه شد. سال ۹۲ همراه با بچه‌های تئاتر به پیاده‌روی اربعین رفت و اتفاق مشابه چیزی که روی صحنه مشاهده کردید را تجربه کرد. نه به این آب‌ و تاب و شاخ‌ و‌ برگ اما ایده اولیه از او بود و متن کار نیز به صورت کارگاهی نوشته شد. به این معنا که ما سر تمرین‌ها مشخص می‌کردیم که قرار است چه کاری انجام دهیم؛ بعدش یا همانجا آن موارد را می‌نوشتم یا وقتی که به خانه می‌رفتم، آنها را برای روز بعد اضافه می‌کردم. اما در کل ایده اولیه از طرف بابا بود و در بین کار باقی بچه‌ها نیز نظرات و ایده‌هایی دادند و من نیز مواردی را اضافه کردم و این‌گونه نمایشنامه شکل گرفت.
درباره سکوت کردن در موقعیت‌های حساسی که هر کدام از نقش‌ها تجربه داشتند و جمع تمام‌شان در کنار هم به‌ عنوان قصور در نقش‌های اجتماعی‌‎شان و مسؤولیتی که در قبال هم‌نوعان خود داشتند نیز بگویید. فکر می‌کنم داستان جالبی پشت آن باشد.
واقعیت این است ابتدا اصلا قرار نبود چنین مساله‌ای را در این کار اضافه کنیم اما وقتی نگاه کردیم و دیدیم از واقعه عاشورا که واقعه‌ای جهانی است و حالا دیگر تقریبا همه مردم جهان از جریان این واقعه تاریخی خبر دارند؛ مهم‌ترین عامل به‌وقوع پیوستن این واقعه، سکوت افرادی بود که می‌دانستند حق با کدام سمت است ولی سکوت کردند. همین‌طور که جلو می‌آییم، چه واقعه‌های مذهبی و چه تاریخی؛ بیشترین دلیل به‌وقوع پیوستن آن حوادث نیز سکوت افراد مختلف و بخش عام جامعه است که در مساله دخیل بودند. اگر این مساله را در زندگی هر‌کدام‌مان بسط بدهیم؛ چه در زندگی شخصی چه در محل کار و چه در جمع‌های دوستانه؛ گاهی پیش می‌آید که می‌دانیم حق با چه کسی است و می‌دانیم چه کسی در آن جمع راست می‌گوید و بی‌گناه است اما به‌دلیل اعتبارمان، نفع یا بسیاری مسائل مختلف سکوت می‌کنیم.
در نهایت به این جمع‌بندی رسیدیم چقدر جای گفتن این نکته در نمایش که جامعه ما را نیز درگیر کرده؛ خالی است. گاهی می‌دانیم چه کسی در حال اختلاس است اما چون مثلا رئیس‌مان است؛ سکوت می‌کنیم یا این‌که می‌بینیم دوست‌مان کج می‌رود ولی سکوت می‌کنیم. منظور من معنای امر به معروف یا نهی از منکر دینی نیست. من می‌گویم وجهه اجتماعی و انسانی آن مساله باید درنظر گرفته شود. این‌که خیلی وقت‌ها که از داستان و مساله‌ای خبر داریم، نباید سکوت کنیم به بن‌مایه نمایشنامه خاموشان تبدیل شد. سکوت خوب است اما نه همیشه. (لبخند می‌زند)
چه شد که این اثر نمایشی را برای جشنواره تئاتر فجر و برای بار دوم روی صحنه آوردید؟
اجرای اول در سال ۹۸ با حضور بابا بود و او نقش عزیز یا همان امیر را بازی می‌کرد. بعد از فوت بابا گفتیم چه اتفاقی از این بهتر که اثر هنری از یک هنرمند پس از فوتش باقی بماند و مجدد به اجرا برود. کارهای مختلف زیادی می‌شد انجام دهیم اما گفتیم بهترین کار این است که کار خود بابا را روی صحنه ببریم.
به‌ عنوان کسی که نمایشنامه اثر را نوشته است و البته فرزند مرحوم سلیمانی؛ چقدر از این نمایشنامه تحت تاثیر اعتقادات‌تان بود و چقدر از آن تحت تاثیر اعتقادات مرحوم پدرتان؟
خب خیلی تفاوت آنچنانی میان اعتقادات من و پدرم نیست و من تربیت شده همان خانواده و همان پدر هستم. اولین باری است که چنین سؤالی از من پرسیده شد و الان دارم به این موضوع فکر می‌کنم. (می‌خندد) اما فکر می‌کنم پاسخ درستی دادم و فضای ذهنی من و پدرم خیلی با هم متفاوت نیست. برای همین نمی‌توانم این مساله را تمیز دهیم کدام مورد واقعا اعتقاد خودم بود و کدام اعتقاد خانواده و پدرم.
نقشی که داشتید چقدر برایتان تازگی داشت؟
اگر لهجه‌اش را نادیده بگیرم؛ می‌توانم بگویم برای نقشی که داشتم زمان زیادی گذاشتم. به‌خصوص برای اجرای دوم خیلی بیشتر به نقشم فکر کردم و باز هم بیشتر از اجرای اول در اجرای دوم به این نقش احساس نزدیکی کردم و با آن به‌عنوان یک رفیق بیشتر دوست شدم. برای اشواقی که نقش آن را به‌عهده داشتم خیلی دلم می‎سوزد؛ چون با یک امیدی و با جامعه‌ای به مردی پناه می‌آورد اما آن مرد او را با بی‌رحمی ترک می‌کند و می‌رود و در نهایت او می‌ماند و عشقی که نمی‌داند با او چه کار کند. به نظرم قصه‌ای عجیبی دارد این آدم و بین شخصیت‌های این نمایش؛ کاراکتر اشواق از همه مظلوم‌تر است چرا که مثل بقیه آن‌قدر ظلم قابل توجهی نداشته و تنها کاری که نکرده این است که نتوانست جلوی همسرش را برای پیوستن به داعش بگیرد و جامعه نیز مدام به او فشار می‌آورد که سکوت کن؛ مگر زن حرف می‌زند؟ خیلی این کاراکتر را دوست داشتم و هرباری که روی صحنه می‌رفتم؛ چیزهای بیشتری از آن کشف می‌کردم. اما در کل اشواق را برای احساسی که دارد بسیار دوست دارم و یکی از کاراکترهای دوست داشتنی‌ای است که تجربه کردم و خیلی تلاش کردم این نقش را درست بازی کنم؛ بازی که نه. بهتر است بگویم خیلی تلاش کردم این نقش را درست زندگی کنم. البته به جز لهجه‌اش. (می‌خندد)
اتفاقا به عنوان کسی که عرب زبان است؛ باید بگویم بعضی جمله‌ها و اصطلاحات عربی را خیلی خوب تلفظ و ادا می‌کردید و اگر نمی‌دانستم دختر مرحوم سلیمانی هستید شاید به این شک می‌کردم که رگ و ریشه جنوبی هم دارید!
(می‌خندد) کدام جمله؟
فکر می‌کنم جایی در نمایش گفتید (انا هم چنت فرحانه) یعنی من هم خوشحال بودم؟
چه جالب!

جای خالی پدر
طبیعتا جای خالی پدرم خیلی احساس می‌شود. به‌خصوص در اجراهای اول که من تا چهار ماه بعد از فوت بابا؛ سعی می‌کردم فیلمی را از بابا نبینم چون از نبود او خیلی اذیت می‌شدم. (بغض می‌کند) اما این اجرا باعث شد که یک نوع پالایش روحی شد تا کمی پذیرش این اتفاق برایم آسان‌تر شود. جای خالی‌اش حس می‌شد اما علاوه بر آن حضورش را هم حس می‌کردیم. خیلی تضاد جالبی بود که هم می‌دانستیم حضور فیزیکی ندارد اما کاملا از لحاظ انرژی و معنوی حسش می‌کردیم. حتی در زمان رسیدن به مرحله اجرا نیز خیلی کمک‌های بابا را حس کردیم و رضایتش را از تغییراتی که در کار دادیم هم به شیوه‌ای اعلام می‌کرد. شاید یک ذره باورش سخت باشد اما با این‌که نبودحضور فیزیکی بابا کمی آزاردهنده بود ولی حضورش را کاملا حس می‌کردیم.
 
زینب مرزوقی - ادبیات و هنر / روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها