حق مادر بر فرزند
حقوق خانواده در نگاه امام سجاد(ع)

حق مادر بر فرزند

روایتی از زندگی شهید حبیب‌ا...جوانمردی

شهیدی که جای خالی پدر بود

آن زمانی که هشت ساله یتیم شد و سایه‌اش افتاد روی سر خانواده، شاید فکرش را هم نمی‌کرد در آینده، الگویی می‌شود برای پسری که قرار است سال‌ها نامش بر سر زبان‌ها بیفتد.  فقیر بودند و ندار. وقتی هشت ساله شد سرپرست خانه و جای خالی پدر را برای مادر و برادر سه ماهه‌اش پر کرد. همه می‌دانستند او در کودکی، دارد طعم مردانگی را زیر زبانش مزه ‌می‌کند.
کد خبر: ۱۳۸۴۳۱۵
نویسنده عطیه شمس - چاردیواری
صبح‌ها که مادر از خواب بیدارش می‌کرد و او را میان هیاهوی بازی بچه‌های محل، برای کارگری می‌فرستاد، دعای خیرش را هم روانه پسر می‌کرد. مسئولیت دیکته‌شده به پسر، طولی نکشید که سال‌ها بعد، سرمشق زندگی شد برای حبیب‌ا.... حبیب‌ا... حالا فرزند همان پسر یتیم‌شده دیروز بود. پدر آن‌قدری برای حبییب‌ا... ارج و قرب داشت که خودبه‌خود شد الگوی تمام عیارش در زندگی. البته برادر بزرگ خانه بودن هم در این انتخاب بی‌تأثیر نبود.  خانه‌شان بهبهان بود، اما خارج از شهر، بنایی می‌کرد. سایه پدر که در ایامی از هفته از سر خانه کم می‌شد، حبیب‌ا...به یاد ایام بچگی پدر، خودش را از کودکی بزرگ کرد تا بتواند جای خالی پدر را برای مادر و برادرهایش پر کند. حبیب‌ا... می‌دانست پدر خسته از کار روزانه شاید نتواند روی تربیت بچه‌ها آن‌قدری وقت بگذارد. پس آستین همتش را بالا زد و خودش را به راه آورد تا صراط مستقیم را به یاد برادرانش بیندازد. در آن اوضاع قبل از انقلابی که قمارخانه‌ها برپا بود و تلویزیون، آموزشش با صحنه‌های زننده و غیراخلاقی عجین، چهارچشم حبیب‌ا... کوچک به کار بود تا مبادا دوری پدر، دین را از خانه خاندان جوانمردی بگیرد. ذره‌ای احساس خطر در خانواده او را برای گفت‌وگوی دوستانه با برادرهایش به گوشه‌ای می‌کشاند و نصیحت‌های اخلاقی را روانه گوش‌های‌شان می‌کرد.  حبیب‌ا... برای خودش هم برنامه‌ها داشت. می‌ترسید راهنمایی‌هایش به راه نباشد. پس در آن روزگار که مسجد، پاتوقی بود برای پیرمردها و جای پای کودکانه او در آن فضا، برای عده‌ای بیش از حد گشاد بود، پای ثابت منبرهای روحانیون بود. اخلاق یاد می‌گرفت و قرآن و نهج‌البلاغه می‌خواند. خطبه‌های حضرت علی را چراغ راهش می‌کرد و خودش را برای تربیت برادرانه‌اش آماده. تربیتی که شب به شب در قالب دورهمی‌های خانوادگی تزریق می‌شد به عقاید دینی خاندان جوانمردی‌ها. خاندانی که حالا رفتار و اخلاق و دینمداری‌شان را دو دستی داده بودند به دست کودک بزرگ خانه. کودکی که خیلی خوب درس جوانمردی را از پدر آموخته بود.  حبیب‌ا... همان‌طور ساده‌ساده نبود که یکباره شد حبیب خدا. حبیب‌ا...پله‌پله راهی را رفت که جوانمردهای آن روزگار می‌رفتند. جوانمردهایی که حتی حواس‌شان به لقمه‌های غذا هم بود! امکان نداشت لب به غذایی بزند که از وضعیت دینمداری نان‌آورش بی‌اطلاع باشد. خواه می‌خواست نذری باشد یا شیرینی دهان شیرین کن. اهالی محل از همان روزی فهمیدند حبیب‌ا... حساب و کتاب زندگی‌اش از یک پسر 12-10 ساله فراتر رفته که برای دادن خمس پول‌هایش رفت سراغ روحانی محل. او که در تابستان آن سال‌ خودش را مشغول کار بنایی کرده بود، از دو قرانی که روزانه دریافت می‌کرد، یک قرانش را به فقرای محل می‌بخشید و یک قران باقیمانده را بعد از پرداخت خمس سالانه، خرج خودش می‌کرد. خمس در آن روزهای قبل از انقلاب که بیشتر سن‌و‌سال‌دارها را برای حسابرسی‌اش به مساجد می‌کشاند، داشت ریش یک کودک 12ساله پشت لب سبز نشده را بلند می‌کرد.  حبیب‌ا... اخلاقش طوری بود که همیشه توپ را می‌انداخت وسط دروازه حریف. حریفش هم فرقی نداشت چند مرده حلاج باشد. همین که اسم و رسم حسابی پشت‌قباله‌اش می‌خورد، در مسابقه با حبیب‌ا... ناکام بود. نمونه‌اش هم وقتی بود که در مدرسه، چو انداختند تیم قوی و زرنگی می‌خواهد برود به مصاف با تیم حبیب‌ا.... نتیجه از قبل تعیین شده بود. کسی حتی فکرش را هم نمی‌کرد که تیم حبیب‌ا... برنده میدان شود، اما شد! درست وقتی زمان مسابقه را انداختند دم‌دم‌های ظهر، حبیب‌ا... بچه‌های تیمش را جمع کرد و برای آنها از ویژگی‌های نماز اول وقت گفت. آخر هم چند دقیقه مانده به بازی، همه را جمع کرد و برد مسجد محل.  می‌گفت برکت نماز اول وقت زیاد است. راست هم می‌گفت به برکت همان نماز، آن روز مدال اول شدن را انداختند به گردن‌شان. مدال اولی که بعدها بعد از رفتنش تازه بر همه اثبات شد که جای خوبی جاگیر شده است. جایی که خیلی وقت بود مدال جوانمردی را اندازه‌اش کرده بود. مدال جوانمردی که حتی مستخدم مدرسه را هم به دادنش تشویق می‌کرد. آن زمانی که زنگ خانه می‌خورد و بچه‌ها با شور و هیجان به خانه‌های‌شان می‌رفتند، کمر خمیده مستخدم می‌شد باری بر دوش حبیب‌ا... که مسئولیت جدیدی را متقبل شود. به مستخدم گفته بود تمیز کردن کل کلاس‌شان با او. با وسواس خاصی شروع می‌کرد به مرتب کردن و دست آخر هم سطل آشغال بزرگ کل مدرسه را می‌برد بیرون از محوطه. مسئولیت‌پذیری حبیب‌ا... که پدر برایش دیکته کرده بود، به همین سادگی دست از گریبانش برنمی‌داشت. سال 57 بود که 16سالگی‌اش مقارن شد با بحبوحه انقلاب. انقلابی که شورش‌ها و اعتراضاتش در بهبهان کم از پایتخت نداشت. همان زمان که سرهنگ امیری را فرستاده بودند به شهر. می‌گفتند در شکنجه معترضان، دست همه ساواکی‌ها را از پشت بسته. در یکی از همین اعتراضات بود که میان جمعیت خودش را با جیپش جا داد و با غیظ هرچه تمام‌تر، کلتی برداشت و بلندگوی مسجد را مستقیم هدف گرفت. این چیزی نبود که اهالی بهبهان آن را به‌راحتی بپذیرند. بی‌حرمتی به مسجد خط قرمز آنها بود. اما سرهنگ ساواکی دلش پرتر از این حرف‌ها بود. با فریاد بیشتر مرگ بر شاه مردم، دستور حمله به مسجد را داد و بعد هم در یک چشم به هم زدن، فرمان آتش زدن قرآن‌ها را. حبیب‌ا... آن روز در میان جمعیت معترضان بود. دیدن این ماجراها برایش گران تمام می‌شد. دیگر کلت سربازان هم حریف جلورفتن و شعاردادنش نبود. تنها وسیله دفاعی‌اش در برابر تیربار آنها، سنگ بود. سنگی که هنوز از مشت‌هایش تمام نشده، با تیر کاری سرباز ساواکی به یکباره با خون قرمز شد و پخش خیابان‌های بهبهان. آن روز حبیب‌ا... روزه بود. خونی که از او رفته بود، با خشکی لب‌هایش، کربلایی را در دل اهالی به راه انداخته بود. از خوردن آب امتناع می‌کرد. می‌گفت می‌خواهم مانند اربابم حسین علیه‌السلام شهید شوم و شهید شد. شهیدی که نامش را برد جزو اولین شهیدان انقلاب، آن هم در 16سالگی. شهید حبیب‌ا... جوانمردی، در 23مرداد سال 57 سرمشق‌ پدر را برای خود دیکته کرد. 

قرار معنوی به یاد شهید مدافع حرم، روح‌ا... مهرابی
روح‌ا... مهرابی، یازدهمین روز از دومین ماه سال ۱۳۶۱ به دنیا آمد. همزمان با سالروز میلاد امام امت و او همنام روح‌ا... خمینی شد. خانواده شش نفری‌شان پر بود از صفا و صمیمیت و مهربانی. مدیریت و تربیت پدر، در کنار مهربانی و صفای مادر، در خانواده محیط امنی برای رشد فرزندان ایجاد کرده بود. روح‌ا... از کودکی علاقه زیادی به کار‌های فنی داشت و درس و کار و زندگی‌اش را بر مبنای همین علاقه پیش برد. مقطع راهنمایی را که تمام کرد به پیشنهاد پدر لباس پاسداری تن کرد و به انجام خدمات فنی در مرکز بازسازی زرهی شهید زین‌الدین مشغول شد. آن‌گاه که خاک کشور‌های اسلامی در زیر آتش داعشیان قرار گرفت روح‌ا... که تخصص و توانمندی لازم را داشت تصمیمش را گرفت. داوطلب اعزام به عراق شد و از طریق مؤسسه شهید زین‌الدین با عنوان تکنیسین ادوات جنگی اعزام شد. روح‌ا... پس از پایان 40روز اعزام به عراق، در حالی‌که آماده بازگشت به میهن بود متوجه شد چند تجهیزات نظامی در منطقه عملیاتی عاشورا زمینگیر شده و نیاز به بازسازی دارند. همراه همرزمش حمیدرضا مرادی داوطلبانه راهی منطقه عملیاتی شد. صبح روز جمعه دوم آبان سال ۱۳۹۳ در حین مأموریت در تله انفجاری که توسط نیرو‌های خبیث داعشی در منطقه جرف الصخر عراق تعبیه شده بود، قرار گرفت و در عروجی آسمانی، حضوری جاودانه یافت و در ۳۲سالگی شهید مدافع حرم‌شد.

منبع: ضمیمه چاردیواری روزنامه جام‌جم
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها