بدون شک هر کسی که به کتاب خواندن علاقه مند است، با شنیدن نام نمایشگاه بین المللی کتاب و تصور تعداد زیادی کتاب به وجد می آید و دوست دارد حداقل یک بار در چنین فضایی حضور داشته باشد، فضایی که چند برابر کتابفروشی های شهر است و لذتی چندبرابری دارد و همین موضوع ما را از جنوب کشور به پایتخت کشاند .
کد خبر: ۱۲۰۳۷۴۸
یک روز گشت و گذار در نمایشگاه کتاب تهران
جام‌جم آنلاین: بدون شک هر کسی که به کتاب خواندن علاقه مند است، با شنیدن نام نمایشگاه بین المللی کتاب و تصور تعداد زیادی کتاب به وجد می آید و دوست دارد حداقل یک بار در چنین فضایی حضور داشته باشد، فضایی که چند برابر کتابفروشی های شهر است و لذتی چندبرابری دارد و همین موضوع ما را از جنوب کشور به پایتخت کشاند و این چند شماره‌ خلاصه‌ای است از مشاهدات یک خبرنگار جنوبی در یک روز از نمایشگاه کتاب:
1) از داخل مترو مسیرهای منتهی به مصلی نماز مسافران بیشتری دارد و می توان حدس زد که قرار است در نمایشگاه با خیل عظیم جمعیت علاقمند به کتاب روبرو شویم.
2) از همان دم در ورودی صف آدم هایی مشاهده می شود که منتظرند ماشین های ون که به صورت رایگان بازدیدکننده‌ها را به نزدیک شبستان می رسانند، برسند. عده ای نیز که حال و حوصله بیشتری دارند تمام مسیر را پیاده و قدم زنان می روند و خودشان را درگیر صف و انتظار نمی کنند.
3) طبق حدس، محوطه ی بیرونی نمایشگاه شلوغ است و شبستان و راهروها و غرفه ها شلوغ تر، هوای ابری و بهاری هم مزید بر علت است که خیلی ها این روز را برای بازدید از نمایشگاه کتاب انتخاب کنند.
4) به شبستان که وارد می‌شویم هر لحظه با رد شدن کسی از نزدیکمان، کوله پشتی از راست به چپ تکان می‌خورد یا کلا از روی دوشمان پایین می‌افتد، یا آرنج یک نفر دیگر در کلیه‌ ما فرو می‌رود، یا اینکه ما بی اختیار کفش یک نفر دیگر را لگد می‌کنیم.
5) چیزی که توجهم را جلب می کند صبوری و حوصله ی آدم هاست، که هر چقدر هم با همدیگر برخورد می کنند یا سد راه همدیگر می شوند، باز هم کسی عصبانی نمی شود و پرخاش نمی کند. در حالی که بارها در مکان های مختلف شاهد پرخاش‌ها و درگیری های لفظی ناشی از برخوردهای ناآگاهانه به همدیگر بوده ایم. و جمله ی معروف این موقعیت‌ها این است: "مگه کوری؟" و یا "حواست کجاست؟" اما در نمایشگاه خبری از این برخوردهای تند نبود یا حداقل من چنین چیزی ندیدم، از بس که هر کسی در آنجاست غرق در کتاب هاست و به چیز دیگری توجه نمی کند.
6) در نمایشگاه با جمعیت مشتاق و کتابخوانی مواجه می شویم که اسم نویسنده ها و کتاب ها را می‌دانند و با حوصله و سخاوت در مورد کتابی که در دست غریبه‌ای است به او مشاوره و توضیح می‌دهند.
7) گرچه در میان خریداران کتاب، عده ای هم هستند که فقط آمده اند از فضا لذت ببرند و در نهایت بدون اینکه کتابی خریده باشند نمایشگاه را ترک می کنند، که این دست خالی برگشتن یا حاصل بالا بودن قیمت هاست یا اینکه در کل هدف آن ها از حضور در نمایشگاه گرفتن عکس یادگاری بوده است و بس.
8) خیلی از علاقمندان به کتاب با دیدن قیمت ها با حسرت کتاب را سرجای خود می گذارند و از خریدن منصرف می شوند و فروشنده ها در مقابل اعتراض بعضی از مراجعه کنندگان تنها می گویند: "قیمت کاغذ بالاست، اگر الان نخری هفته بعد مجبوری گران تر بخری"
9) محدوده قیمت ها کاملا متنوع است، با اینکه قیمت ها متوسط رو به بالاست اما در این میان کتاب های خوب و کم حجم و کوچکی هم وجود دارد که قیمتشان سه هزار یا چهار هزار تومان است و البته که باورش سخت است اما واقعیت دارد.
10) بعضی از کتاب ها هم موجود نیست، که فروشنده ها و غرفه داران در مقابل سوال مراجعه کننده با احتیاط می گویند که ممنوع شده است و بعد آدرس سایتی را می دهند که می توانند کتاب مورد نظر را از آنجا تهیه کنند.
11) هر غرفه ای که شلوغ تر باشد به معنی آن است که یا انتشارات معروفی است یا نویسنده ای آنجا حضور دارد.
12) یکی از غرفه ها آیین رونمایی از کتاب داشت که تعدادی نشسته بودند روی صندلی و به صحبت‌های یک نفر دیگر گوش می دادند اما نمی دانم چرا صحبت ها تمام شد و کیک را آوردند وسط جمعیت بیشتر از قبل شد و فرهیختگانی را مشاهده کردیم که به قصد خوردن کیک نزدیک بود فاجعه به بار بیاورند.
13) خارج از فضای کتاب و خرید کتاب، بحث غذاست. که هر چقدر هم کتاب را دوست داشته باشیم بالاخره دل ضعفه می گیریم و برای خرید غذا شبستان را ترک می کنیم، در محوطه ی بیرون هر چه به شبستان نزدیک تر خرید کنیم قیمت ها نجومی تر است. برای مثال غرفه‌های پایین و نزدیک شبستان ساندویچ همبرگر را با قیمت 30 هزار تومان می فروختند در صورتی که اگر از پله ها بالا برویم و به غرفه های کمی دورتر سری بزنیم همان نوع ساندویچ را با قیمت 15 هزار تومان هم می توانیم تهیه کنیم.
14) بیرون شبستان، هر که گوشه ای را پیدا کرده و می نشیند و غذایش را می خورد، فقط تعداد کمی بودند که با خودشان غذا آورده بودند و اکثرا با همان قیمت های نجومی شکمشان را سیر می‌کردند.
15) هوا تاریک است که نمایشگاه کتاب را ترک می‌کنیم، در حالی که کف‌ پاهامان از درد فریاد می‌کشد و کتاب‌هامان نصف آن‌چیزی‌ست که قصد خریدش را داشتیم، ما می‌رویم در حالی که پای رفتن و دل‌کندن از کتاب‌ها را نداریم.
نویسنده: ثریا شیری
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها